-
خبر شد به نزدیک افراسیاب
که افگند سهراب کشتی بر آب
-
هنوز از دهن بوی شیر آیدش
همی رای شمشیر و تیر آیدش
-
زمین را به خنجر بشوید همی
کنون رزم کاووس جوید همی
-
سپاه انجمن شد برو بر بسی
نیاید همی یادش از هر کسی
-
سخن زین درازی چه باید کشید
هنر برتر از گوهر آمد پدید
-
چو افراسیاب آن سخنها شنود
خوش آمدش خندید و شادی نمود
-
ز لشکر گزید از دلاور سران
کسی کاو گراید به گرز گران
-
ده و دو هزار از دلیران گرد
چو هومان و مر بارمان را سپرد
-
به گردان لشکر سپهدار گفت
که این راز باید که ماند نهفت
-
چو روی اندر آرند هر دو بروی
تهمتن بود بی گمان چاره جوی
-
پدر را نباید که داند پسر
که بندد دل و جان به مهر پدر
-
مگر کان دلاور گو سالخورد
شود کشته بر دست این شیرمرد
-
ازان پس بسازید سهراب را
ببندید یک شب برو خواب را
-
برفتند بیدار دو پهلوان
به نزدیک سهراب روشن روان
-
به پیش اندرون هدیه شهریار
ده اسپ و ده استر به زین و به بار
-
ز پیروزه تخت و ز بیجاده تاج
سر تاج زر پایه تخت عاج
-
یکی نامه با لابه و دلپسند
نبشته به نزدیک آن ارجمند
-
که گر تخت ایران به چنگ آوری
زمانه برآساید از داوری
-
ازین مرز تا آن بسی راه نیست
سمنگان و ایران و توران یکی ست
-
فرستمت هرچند باید سپاه
تو بر تخت بنشین و برنه کلاه
-
به توران چو هومان و چون بارمان
دلیر و سپهبد نبد بی گمان
-
فرستادم اینک به فرمان تو
که باشند یک چند مهمان تو
-
اگر جنگ جویی تو جنگ آورند
جهان بر بداندیش تنگ آورند
-
چنین نامه و خلعت شهریار
ببردند با ساز چندان سوار
-
به سهراب آگاهی آمد ز راه
ز هومان و از بارمان و سپاه
-
پذیره بشد بانیا همچو باد
سپه دید چندان دلش گشت شاد
-
چو هومان ورا دید با یال و کفت
فروماند هومان ازو در شگفت
-
بدو داد پس نامه شهریار
ابا هدیه و اسپ و استر به بار
-
جهانجوی چون نامه شاه خواند
ازان جایگه تیز لشکر براند
-
کسی را نبد پای با او بجنگ
اگر شیر پیش آمدی گر پلنگ
-
دژی بود کش خواندندی سپید
بران دژ بد ایرانیان را امید
-
نگهبان دژ رزم دیده هجیر
که با زور و دل بود و با دار و گیر
-
هنوز آن زمان گستهم خرد بود
به خردی گراینده و گرد بود
-
یکی خواهرش بود گرد و سوار
بداندیش و گردنکش و نامدار
-
چو سهراب نزدیکی دژ رسید
هجیر دلارو سپه را بدید
-
نشست از بر بادپای چو گرد
ز دژ رفت پویان به دشت نبرد
-
چو سهراب جنگ آور او را بدید
برآشفت و شمشیر کین برکشید
-
ز لشکر برون تاخت برسان شیر
به پیش هجیر اندر آمد دلیر
-
چنین گفت با رزم دیده هجیر
که تنها به جنگ آمدی خیره خیر
-
چه مردی و نام و نژاد تو چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
-
هجیرش چنین داد پاسخ که بس
به ترکی نباید مرا یار کس
-
هجیر دلیر و سپهبد منم
سرت را هم اکنون ز تن برکنم
-
فرستم به نزدیک شاه جهان
تنت را کنم زیر گل در نهان
-
بخندید سهراب کاین گفت وگوی
به گوش آمدش تیز بنهاد روی
-
چنان نیزه بر نیزه برساختند
که از یکدگر بازنشناختند
-
یکی نیزه زد بر میانش هجیر
نیامد سنان اندرو جایگیر
-
سنان باز پس کرد سهراب شیر
بن نیزه زد بر میان دلیر
-
ز زین برگرفتش به کردار باد
نیامد همی زو بدلش ایچ یاد
-
ز اسپ اندر آمد نشست از برش
همی خواست از تن بریدن سرش
-
بپیچید و برگشت بر دست راست
غمی شد ز سهراب و زنهار خواست
-
رها کرد ازو چنگ و زنهار داد
چو خشنود شد پند بسیار داد
-
ببستش ببند آنگهی رزمجوی
به نزدیک هومان فرستاد اوی
-
به دژ در چو آگه شدند از هجیر
که او را گرفتند و بردند اسیر
-
خروش آمد و ناله مرد و زن
که کم شد هجیر اندر آن انجمن
خبر شد به نزدیک افراسیاب
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/خبر-شد-به-نزدیک-افراسیاب
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27000 تومان)
افراسیاب
- افراسیاب
-
-
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند