-
ز شاهیش بگذشت چون هفت سال
همه موبدان زو به رنج و وبال
-
سر سال هشتم مه فوردین
که پیدا کند در جهان هور دین
-
یکی کودک آمدش هرمزد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
-
هم انگه پدر کرد بهرام نام
ازان کودک خرد شد شادکام
-
به در بر ستاره شمر هرک بود
که شایست گفتار ایشان شنود
-
یکی مایه ور بود با فر و هوش
سر هندوان بود نامش سروش
-
یکی پارسی بود هشیار نام
که بر چرخ کردی به دانش لگام
-
بفرمود تا پیش شاه آمدند
هشیوار و جوینده راه آمدند
-
به صلاب کردند ز اختر نگاه
هم از زیچ رومی بجستند راه
-
از اختر چنان دید خرم نهان
که او شهریاری بود در جهان
-
ابر هفت کشور بود پادشا
گو شاددل باشد و پارسا
-
برفتند پویان بر شهریار
همان زیچ و صلابها بر کنار
-
بگفتند با تاجور یزدگرد
که دانش ز هرگونه کردیم گرد
-
چنان آمد اندر شمار سپهر
که دارد بدین کودک خرد مهر
-
مر او را بود هفت کشور زمین
گرانمایه شاهی بود بافرین
-
ز گفتارشان شاد شد شهریار
ببخشیدشان گوهر شاهوار
-
چو ایشان برفتند زان بارگاه
رد و موبد و پاک دستور شاه
-
نشستند و جستند هرگونه رای
که تا چاره آن چه آید به جای
-
گرین کودک خرد خوی پدر
نگیرد شو خسروی دادگر
-
گر ایدونک خوی پدر دارد اوی
همه بوم زیر و زبر دارد اوی
-
نه موبد بود شاد و نه پهلوان
نه او در جهان شاد روشن روان
-
همه موبدان نزد شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
-
بگفتند کاین کودک برمنش
ز بیغاره دورست و ز سرزنش
-
جهان سربسر زیر فرمان اوست
به هر کشوری باژ و پیمان اوست
-
نگه کن به جایی که دانش بود
ز داننده کشور به رامش بود
-
ز پرمایگان دایگانی گزین
که باشد ز کشور برو آفرین
-
هنر گیرد این شاه خرم نهان
ز فرمان او شاد گردد جهان
-
چو بشنید زان موبدان یزدگرد
ز کشور فرستادگان کرد گرد
-
هم انگه فرستاد کسها به روم
به هند و به چین و به آباد بوم
-
همان نامداری سوی تازیان
بشد تا ببیند به سود و زیان
-
به هر سو همی رفت خواننده یی
که بهرام را پروراننده یی
-
بجوید سخنگوی و دانش پذیر
سخن دان و هر دانشی یادگیر
-
بیامد ز هر کشوری موبدی
جهاندیده و نیک پی بخردی
-
چو یکسر بدان بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند
-
بپرسید بسیار و بنواختشان
به هر برزنی جایگه ساختشان
-
برفتند نعمان و منذر به شب
بسی نامداران گرد از عرب
-
بزرگان چو در پارس گرد آمدند
بر تاجور یزدگرد آمدند
-
همی گفت هرکس که ما بنده ایم
سخن بشنویم و سراینده ایم
-
که باید چنین روزگار از مهان
که بایسته فرزند شاه جهان
-
به بر گیرد ودانش آموزدش
دل از تیرگیها بیفروزدش
-
ز رومی و هندی و از پارسی
نجومی و گر مردم هندسی
-
همه فیلسوفان بسیاردان
سخن گوی وز مردم کاردان
-
بگفتند هریک به آواز نرم
که ای شاه باداد و با رای و شرم
-
همه سربسر خاک پای توایم
به دانش همه رهنمای توایم
-
نگر تا پسندت که آید همی
وگر سودمندت که آید همی
-
چنین گفت منذر که ما بنده ایم
خود اندر جهان شاه را زنده ایم
-
هنرهای ما شاه داند همه
که او چون شبانست و ما چون رمه
-
سواریم و گردیم و اسپ افگنیم
کسی را که دانا بود بشکنیم
-
ستاره شمر نیست چون ما کسی
که از هندسه بهره دارد بسی
-
پر از مهر شاهست ما را روان
به زیر اندرون تازی اسپان دمان
-
همه پیش فرزند تو بنده ایم
بزرگی وی را ستاینده ایم
ز شاهیش بگذشت چون هفت سال
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/ز-شاهیش-بگذشت-چون-هفت-سال
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)