-
ز پیش سواران چو ره برگرفت
سوی خان بی بر به راهام تفت
-
بزد در بگفتا که بی شهریار
بماندم چو او بازماند از شکار
-
شب آمد ندانم همی راه را
نیابم همی لشکر و شاه را
-
گر امشب بدین خانه یابم سپنج
نباشد کسی را ز من هیچ رنج
-
به پیش به راهام شد پیشکار
بگفت آنچ بشنید ازان نامدار
-
به راهام گفت ایچ ازین در مرنج
بگویش که ایدر نیابی سپنج
-
بیامد فرستاده با او بگفت
که ایدر ترا نیست جای نهفت
-
بدو گفت بهرام با او بگوی
کز ایدر گذشتن مرا نیست روی
-
همی از تو من خانه خواهم سپنج
نیارم به چیزت ازان پس به رنج
-
چو بشنید پویان بشد پیشکار
به نزد به راهام گفت این سوار
-
همی ز ایدر امشب نخواهد گذشت
سخن گفتن و رای بسیار گشت
-
به راهام گفتش که رو بی درنگ
بگویش که این جایگاهیست تنگ
-
جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه
-
بگفتند و بهرام گفت ار سپنج
نیابم بدین خانه آیدت رنج
-
بدین در بخسپم نجویم سرای
نخواهم به چیزی دگر کرد رای
-
به راهام گفت ای نبرده سوار
همی رنجه داری مرا خوارخوار
-
بخسپی و چیزت بدزدد کسی
ازان رنجه داری مرا تو بسی
-
به خانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد
-
به پیمان که چیزی نخواهی ز من
ندارم به مرگ آبچین و کفن
-
هم امشب ترا و نشست ترا
خورش باید و نیست چیزی مرا
-
گر این اسپ سرگین و آب افگند
وگر خشت این خانه را بشکند
-
به شبگیر سرگینش بیرون کنی
بروبی و خاکش به هامون کنی
-
همان خشت را نیز تاوان دهی
چو بیدار گردی ز خواب آن دهی
-
بدو گفت بهرام پیمان کنم
برین رنجها سر گروگان کنم
-
فرود آمد و اسپ را با لگام
ببست و برآهخت تیغ از نیام
-
نمدزین بگسترد و بالینش زین
بخفت و دو پایش کشان بر زمین
-
جهود آن در خانه از پس ببست
بیاورد خوان و به خوردن نشست
-
ازان پس به بهرام گفت ای سوار
چو این داستان بشنوی یاد دار
-
به گیتی هرانکس که دارد خورد
سوی مردم بی نوا ننگرد
-
بدو گفت بهرام کاین داستان
شنیدستم از گفته باستان
-
شنیدم به گفتار و دیدم کنون
که برخواندی از گفته رهنمون
-
می آورد چون خورده شد نان جهود
ازان می ورا شادمانی فزود
-
خروشید کای رنج دیده سوار
برین داستان کهن گوش دار
-
که هرکس که دارد دلش روشنست
درم پیش او چون یکی جوشنست
-
کسی کو ندارد بود خشک لب
چنانچون توی گرسنه نیم شب
-
بدو گفت بهرام کاین بس شگفت
به گیتی مرین یاد باید گرفت
-
که از جام یابی سرانجام نیک
خنک میگسار و می و جام نیک
-
چو از کوه خنجر برآورد هور
گریزان شد از خانه بهرام گور
-
بران چرمه ناچران زین نهاد
چه زین از برش خشک بالین نهاد
-
بیامد به راهام گفت ای سوار
به گفتار خود بر کنون پای دار
-
تو گفتی که سرگین این بارگی
به جاروب روبم به یکبارگی
-
کنون آنچ گفتی بروب و ببر
به رنجم ز مهمان بیدادگر
-
بدو گفت بهرام شو پایکار
بیاور که سرگین کشد بر کنار
-
دهم زر که تا خاک بیرون برد
وزین خانه تو به هامون برد
-
بدو گفت من کس ندارم که خاک
بروبد برد ریزد اندر مغاک
-
تو پیمان که کردی به کژی مبر
نباید که خوانمت بیدادگر
-
چو بشنید بهرام ازو این سخن
یکی تازه اندیشه افگند بن
-
یکی خوب دستار بودش حریر
به موزه درون پر ز مشک و عبیر
-
برون کرد و سرگین بدو کرد پاک
بینداخت با خاک اندر مغاک
-
به راهام را گفت کای پارسا
گر آزادیم بشنود پادشا
-
ترا از جهان بی نیازی دهد
بر مهتران سرفرازی دهد
ز پیش سواران چو ره برگرفت
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/ز-پیش-سواران-چو-ره-برگرفت
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25500 تومان)