-
سکندر سپه را به بابل کشید
ز گرد سپه شد هوا ناپدید
-
همی راند یک ماه خود با سپاه
ندیدند زیشان کس آرامگاه
-
بدین گونه تا سوی کوهی رسید
ز دیدار دیده سرش ناپدید
-
به سر بر یکی ابر تاریک بود
به کیوان تو گفتی که نزدیک بود
-
به جایی بروبر ندیدند راه
فروماند از راه شاه و سپاه
-
گذشتند بر کوه خارا به رنج
وزو خیره شد مرد باریک سنج
-
ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه
یکی ژرف دریا بد آن روی کوه
-
پدید آمد و شاد شد زان سپاه
که دریا و هامون بدیدند راه
-
سوی ژرف دریا همی راندند
جهان آفرین را همی خواندند
-
دد و دام بد هر سوی بی شمار
سپه را نبد خوردنی جز شکار
-
پدید آمد از دور مردی سترگ
پر از موی با گوشهای بزرگ
-
تنش زیر موی اندرون همچو نیل
دو گوشش به کردار دو گوش پیل
-
چو دیدند گردنکشان زان نشان
ببردند پیش سکندر کشان
-
سکندر نگه کرد زو خیره ماند
بروبر همی نام یزدان بخواند
-
چه مردی بدو گفت نام تو چیست
ز دریا چه یابی و کام تو چیست
-
بدو گفت شاها مرا باب و مام
همان گوش بستر نهادند نام
-
بپرسید کان چیست به میان آب
کزان سوی می برزند آفتاب
-
ازان پس چنین گفت کای شهریار
همیشه بدی در جهان نامدار
-
یکی شارستانست این چون بهشت
که گویی نه از خاک دارد سرشت
-
نبینی بدواندر ایوان و خان
مگر پوشش از ماهی و استخوان
-
بر ایوانها چهر افراسیاب
نگاریده روشن تر از آفتاب
-
همان چهر کیخسرو جنگ جوی
بزرگی و مردی و فرهنگ اوی
-
بران استخوان بر نگاریده پاک
نبینی به شهر اندرون گرد و خاک
-
ز ماهی بود مردمان را خورش
ندارند چیزی جزین پرورش
-
چو فرمان دهد نامبردار شاه
روم من بران شارستان بی سپاه
-
سکندر بدان گوش ور گفت رو
بیاور کسی تا چه بینیم نو
-
بشد گوش بستر هم اندر زمان
ازان شارستان برد مردم دمان
-
گذشتند بر آب هفتاد مرد
خرد یافته مردم سالخورد
-
همه جامه هاشان ز خز و حریر
ازو چند برنا بد و چند پیر
-
ازو هرک پیری بد و نام داشت
پر از در زرین یکی جام داشت
-
کسی کو جوان بود تاجی به دست
بر قیصر آمد سرافگنده پست
-
برفتند و بردند پیشش نماز
بگفتند با او زمانی دراز
-
ببود آن شب و گاه بانگ خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
-
وزان جایگه سوی بابل کشید
زمین گشت از لشکرش ناپدید
سکندر سپه را به بابل کشید
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/سکندر-سپه-را-به-بابل-کشید
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(17000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(17000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(17000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(17000 تومان)
افراسیاب
- افراسیاب
-
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند