-
سکندر چو بشنید شد سوی کوه
به دیدار بر تیغ شد بی گروه
-
سرافیل را دید صوری به دست
برافراخته سر ز جای نشست
-
پر از باد لب دیدگان پرزنم
که فرمان یزدان کی آید که دم
-
چو بر کوه روی سکندر بدید
چو رعد خروشان فغان برکشید
-
که ای بنده آز چندین مکوش
که روزی به گوش آیدت یک خروش
-
که چندین مرنج از پی تاج و تخت
به رفتن بیارای و بربند رخت
-
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که بهر من این آمد از روزگار
-
که جز جنبش و گردش اندر جهان
نبینم همی آشکار و نهان
-
ازان کوه با ناله آمد فرود
همی داد نیکی دهش را درود
-
بران راه تاریک بنهاد روی
به پیش اندرون مردم راه جوی
-
چو آمد به تاریکی اندر سپاه
خروشی برآمد ز کوه سیاه
-
که هرکس که بردارد از کوه سنگ
پشیمان شود ز آنک دارد به چنگ
-
وگر برندارد پشیمان شود
به هر درد دل سوی درمان شود
-
سپه سوی آواز بنهاد گوش
پراندیشه شد هرکسی زان خروش
-
که بردارد آن سنگ اگر بگذرد
پی رنج ناآمده نشمرد
-
یکی گفت کین رنج هست از گناه
پشیمانی و سنگ بردن به راه
-
دگر گفت لختی بباید کشید
مگر درد و رنجش نباید چشید
-
یکی برد زان سنگ و دیگر نبرد
یکی دیگر از کاهلی داشت خرد
-
چو از آب حیوان به هامون شدند
ز تاریکی راه بیرون شدند
-
بجستند هرکس بر و آستی
پدیدار شد کژی و کاستی
-
کنار یکی پر ز یاقوت بود
یکی را پر از گوهر نابسود
-
پشیمان شد آنکس که کم داشت اوی
زبرجد چنان خار بگذاشت اوی
-
پشیمان تر آنکس که خود برنداشت
ازان گوهر پربها سر بگاشت
-
دو هفته بر آن جایگه بر بماند
چو آسوده تر گشت لشکر براند
سکندر چو بشنید شد سوی کوه
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/سکندر-چو-بشنید-شد-سوی-کوه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(12000 تومان)