-
چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
پذیره شدش با سپاهی چو گرد
-
فرود آوریدندش اندر زمان
بپرسید سعد از تن پهلوان
-
هم از شاه و دستور و ز لشکرش
ز سالار بیدار و ز کشورش
-
ردا زیر پیروز بفگند و گفت
که ما نیزه و تیغ داریم جفت
-
ز دیبا نگویند مردان مرد
ز رز و ز سیم و ز خواب و ز خورد
-
گرانمایه پیروزنامه به داد
سخنهای رستم همی کرد یاد
-
سخنهاش بشنید و نامه بخواند
دران گفتن نامه خیره بماند
-
بتازی یکی نامه پاسخ نوشت
پدیدار کرد اندرو خوب و زشت
-
ز جنی سخن گفت وز آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی
-
ز توحید و قرآن و وعد و وعید
ز تأیید و ز رسمهای جدید
-
ز قطران و ز آتش و ز مهریر
ز فردوس وز حور وز جوی شیر
-
ز کافور منشور و ماء معین
درخت بهشت و می و انگبین
-
اگر شاه بپذیرد این دین راست
دو عالم به شاهی و شادی وراست
-
همان تاج دارد همان گوشوار
همه ساله با بوی و رنگ و نگار
-
شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود
-
بکاری که پاداش یابی بهشت
نباید به باغ بلا کینه کشت
-
تن یزدگرد و جهان فراخ
چنین باغ و میدان و ایوان وکاخ
-
همه تخت گاه و همه جشن و سور
نخرم به دیدار یک موی حور
-
دو چشم تو اندر سرای سپنج
چنین خیره شد از پی تاج و گنج
-
بس ایمن شدستی برین تخت عاج
بدین یوز و باز و بدین مهر و تاج
-
جهانی کجا شربتی آب سرد
نیرزد دلت را چه داری به درد
-
هرآنکس که پیش من آید به جنگ
نبیند به جز دوزخ و گور تنگ
-
بهشتست اگر بگروی جای تو
نگر تا چه باشد کنون رای تو
-
به قرطاس مهر عرب برنهاد
درود محمد همی کرد یاد
-
چو شعبه مغیره بگفت آن زمان
که آید بر رستم پهلوان
-
ز ایران یکی نامداری ز راه
بیامد بر پهلوان سپاه
-
که آمد فرستاده یی پیروسست
نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست
-
یکی تیغ باریک بر گردنش
پدید آمده چاک پیراهنش
-
چورستم به گفتار او بنگرید
ز دیبا سراپرده برکشید
-
ز زربفت چینی کشیدند نخ
سپاه اندر آمد چو مور و ملخ
-
نهادند زرین یکی زیرگاه
نشست از برش پهلوان سپاه
-
بر او از ایرانیان شست مرد
سواران و مردان روز نبرد
-
به زر بافته جامه های بنفش
بپا اندرون کرده زرینه کفش
-
همه طوق داران با گوشوار
سرا پرده آراسته شاهوار
-
چو شعبه به بالای پرده سرای
بیامد بران جامه ننهاد پای
-
همی رفت برخاک برخوار خوار
ز شمشیر کرده یکی دستوار
-
نشست از بر خاک و کس را ندید
سوی پهلوان سپه ننگرید
-
بدو گفت رستم که جان شاددار
بدانش روان و تن آباد دار
-
بدو گفت شعبه که ای نیک نام
اگر دین پذیری شوم شادکام
-
بپیچید رستم ز گفتار اوی
بروهاش پرچین شد و زرد روی
-
ازو نامه بستد بخواننده داد
سخنها برو کرد خواننده یاد
-
چنین داد پاسخ که او رابگوی
که نه شهریاری نه دیهیم جوی
-
ندیده سرنیزه ات بخت را
دلت آرزو کرد مر تخت را
-
سخن نزد دانندگان خوارنیست
تو را اندرین کار دیدار نیست
-
اگر سعد با تاج ساسان بدی
مرا رزم او کردن آسان بدی
-
ولیکن بدان کاخترت بی وفاست
چه گوییم کامروز روز بلاست
-
تو را گر محمد بود پیش رو
بدین کهن گویم از دین نو
-
همان کژ پرگار این گوژپشت
بخواهد همی بود با ما درشت
-
تو اکنون بدین خرمی بازگرد
که جای سخن نیست روز نبرد
-
بگویش که در جنگ مردن بنام
به اززنده دشمن بدو شادکام
چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-بشنید-سعد-آن-گرانمایه-مرد
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(25000 تومان)