-
چو خسرو نشست از برتخت زر
برفتند هرکس که بودش هنر
-
گرانمایگان را همه خواندند
بر آن تاج نو گوهر افشاندند
-
به موبد چنین گفت کاین تاج وتخت
نیابد مگر مردم نیک بخت
-
مبادا مرا پیشه جز راستی
که بیدادی آرد همه کاستی
-
ابا هرکسی رای ما آشتیست
ز پیکار کردن سرماتهیست
-
ز یزدان پذیرفتم این تخت نو
همین روشن و مایه وربخت نو
-
شما نیز دلها بفرمان دهید
بهرکار بر ما سپاسی نهید
-
از آزردن مردم پارسا
و دیگر کشیدن سر از پادشا
-
سوم دور بودن ز چیز کسان
که دودش بود سوی آنکس رسان
-
که درگاه و بی گه کسی رابسوخت
ببی مایه چیزی دلش برفروخت
-
دگر هرچ در مردمی در خورد
مر آن را پذیرنده باشد خرد
-
نباشد مرا باکسی داوری
اگر تاج جوید گر انگشتری
-
کرا گوهر تن بود با نژاد
نگوید سخن با کسی جز بداد
-
نباشد شما را جز از ایمنی
نیازد بکردار آهرمنی
-
هرآنکس که بشنید گفتار شاه
همی آفرین خواند برتاج و گاه
-
برفتند شاد از بر تخت او
بسی آفرین بود بر بخت او
-
سپهبد فرود آمد از تخت شاد
همه شب ز هرمز همی کرد یاد
چو خسرو نشست از برتخت زر
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-خسرو-نشست-از-برتخت-زر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(8500 تومان)