-
چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام
-
فرستاد و گردنکشان را بخواند
برتخت شاهی به زانو نشاند
-
بهرجای کرسی زرین نهاد
چوشاهان پیروز بنشست شاد
-
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست ازشما ارجمند
-
ز شاهان ز ضحاک بتر کسی
نیامد پدیدار بجویی بسی
-
که از بهر شاهی پدر را بکشت
وزان کشتن ایرانش آمد بمشت
-
دگر خسرو آن مرد بیداد و شوم
پدر را بکشت آنگهی شد بروم
-
کنون ناپدیدست اندر جهان
یکی نامداری ز تخت مهان
-
که زیبا بود بخشش و بخت را
کلاه و کمر بستن وتخت را
-
که دارید که اکنون ببندد میان
بجا آورد رسم و راه کیان
-
بدارنده آفتاب بلند
که باشم شما را بدین یارمند
-
شنیدند گردنکشان این سخن
که آن نامور مهتر افکند بن
-
نپیچید کس دل ز گفتار راست
یکی پیرتر بود بر پای خاست
-
کجا نام او بود شهران گراز
گوی پیرسر مهتری دیریاز
-
چنین گفت کای نامدار بلند
توی در جهان تابوی سودمند
-
بدی گر نبودی جز از ساوه شاه
که آمد بدین مرز ما با سپاه
-
ز آزادگان بندگان خواست کرد
کجا در جهانش نبد هم نبرد
-
ز گیتی بمردی تو بستی میان
که آن رنج بگذشت ز ایرانیان
-
سپه چاربار از یلان صدهزار
همه گرد و شایسته کارزار
-
بیک چوبه تیر تو گشتند باز
برآسود ایران ز گرم و گداز
-
کنون تخت ایران سزاوار تست
برین برگوا بخت بیدارتست
-
کسی کو بپیچد ز فرمان ما
وگر دور ماند ز پیمان ما
-
بفرمانش آریم اگر چه گوست
و گر داستان را همه خسروست
-
بگفت این و بنشست بر جای خویش
خراسان سپهبد بیامد به پیش
-
چنین گفت کاین پیر دانش پژوه
که چندین سخن گفت پیش گروه
-
بگویم که او از چه گفت این سخن
جهانجوی و داننده مرد کهن
-
که این نیکویها ز تو یاد کرد
دل انجمن زین سخن شاد کرد
-
ولیکن یکی داستانست نغز
اگر بشنود مردم پاک مغز
-
که زر دشت گوید باستا و زند
که هرکس که از کردگاربلند
-
بپیچد بیک سال پندش دهید
همان مایه سودمندش دهید
-
سرسال اگر بازناید به راه
ببایدش کشتن بفرمان شاه
-
چو بر دادگر شاه دشمن شود
سرش زود باید که بی تن شود
-
خراسان بگفت این و لب راببست
بیامد بجایی که بودش نشست
-
ازان پس فرخ زاد برپای خاست
ازان انجمن سر برآورد راست
-
چنین گفت کای مهتر سودمند
سخن گفتن داد به گر پسند
-
اگر داد بهتر بود کس مباد
که باشد به گفتار بی داد شاد
-
ببهرام گوید که نوشه بدی
جهان را بدیدار توشه بدی
-
اگر ناپسندست گفتار ما
بدین نیست پیروزگر یارما
-
انوشه بدی شاد تاجاودان
زتو دور دست و زبان بدان
-
بگفت این و بنشست مرد دلیر
خزروان خسرو بیامد چو شیر
-
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سراینده برنا و مرد کهن
-
سرانجام اگر راه جویی بداد
هیونی برافگن بکردار باد
-
ممان دیر تا خسرو سرفراز
بکوبد بنزد تو راه دراز
-
ز کار گذشته به پوزش گرای
سوی تخت گستاخ مگذار پای
-
که تا زنده باشد جهاندار شاه
نباشد سپهبد سزاوار گاه
-
وگر بیم داری ز خسرو به دل
پی از پارس وز طیسفون برگسل
-
بشهر خراسان تن آسان بزی
که آسانی و مهتری را سزی
-
به پوزش یک اندر دگر نامه ساز
مگر خسرو آید برای تو باز
-
نه برداشت خسرو پی از جای خویش
کجا زاد فرخ نهد پای پیش
-
سخن گفت پس زاد فرخ بداد
که ای نامداران فرخ نژاد
-
شنیدم سخن گفتن مهتران
که هستند ز ایران گزیده سران
-
نخستین سخن گفتن بنده وار
که تا پهلوانی شود شهریار
-
خردمند نپسندد این گفت وگوی
کزان کم شود مرد راآب روی
-
خراسان سخن برمنش وار گفت
نگویم که آن با خرد بود جفت
-
فرخ زاد بفزود گفتار تند
دل مردم پرخرد کرد کند
-
چهارم خزروان سالاربود
که گفتار او با خرد یاربود
-
که تا آفرید این جهان کردگار
پدید آمد این گردش روزگار
-
ز ضحاک تازی نخست اندرآی
که بیدادگر بود و ناپاک رای
-
که جمشید برتر منش را بکشت
به بیداد بگرفت گیتی بمشت
-
پر از درد دیدم دل پارسا
که اندر جهان دیو بد پادشا
-
دگر آنک بد گوهر افراسیاب
ز توران بدانگونه بگذاشت آب
-
بزاری سر نوذر نامدار
بشمشیر ببرید و برگشت کار
-
سدیگر سکندر که آمد ز روم
به ایران و ویران شد این مرز وبوم
-
چو دارای شمشیر زن را بکشت
خور و خواب ایرانیان شد درشت
-
چهارم چو ناپاک دل خوشنواز
که گم کرد زین بوم و بر نام و ناز
-
چو پیروز شاهی بلند اختری
جهاندار وز نامداران سری
-
بکشتند هیتالیان ناگهان
نگون شد سرتخت شاه جهان
-
کس اندر جهان این شگفتی ندید
که اکنون بنوی به ایران رسید
-
که بگریخت شاهی چوخسرو زگاه
سوی دشمنان شد ز دست سپاه
-
بگفت این و بنشست گریان بدرد
ز گفتار او گشت بهرام زرد
-
جهاندیده سنباد برپای جست
میان بسته وتیغ هندی بدست
-
چنین گفت کاین نامور پهلوان
بزرگست و با داد و روشن روان
-
کنون تاکسی از نژادکیان
بیاید ببندد کمر بر میان
-
هم آن به که این برنشیند بتخت
که گردست و جنگاور و نیک بخت
-
سرجنگیان کاین سخنها شنید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
-
چنین گفت کز تخم شاهان زنی
اگر باز یابیم در بر زنی
-
ببرم سرش را بشمشیر تیز
زجانش برآرم دم رستخیز
-
نمانم که کس تاجداری کند
میان سواران سورای کند
-
چوبشنید با بوی گرد ارمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی
-
کشیدند شمشیر و برخاستند
یکی نو سخن دیگر آراستند
-
که بهرام شاهست و ماکهتریم
سر دشمنان را بپی بسپریم
-
کشیده چو بهرام شمشیر دید
خردمندی و راستی برگزید
-
چنین گفت کانکو ز جای نشست
برآید بیازد به شمشیر دست
-
ببرم هم اندر زمان دست اوی
هشیوار گردد سرت مست اوی
-
بگفت این و از پیش آزادگان
بیامد سوی گلشن شادگان
-
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پر آژنگ و دل پرشکن
چو خورشید خنجر کشید از نیام
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-خورشید-خنجر-کشید-از-نیام
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43000 تومان)
افراسیاب
- افراسیاب
-
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند