-
کنون داستانهای دیرینه گوی
سخنهای بهرام چوبینه گوی
-
که چون او سوی شهر ترکان رسید
به نزد دلیر و بزرگان رسید
-
ز گردان بیدار دل ده هزار
پذیره شدندش گزیده سوار
-
پسر با برادرش پیش اندرون
ابا هر یکی موبدی رهنمون
-
چو آمد بر تخت خاقان فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
-
چو خاقان ورا دید برپای جست
ببوسید و بسترد رویش بدست
-
بپرسید بسیارش از رنج راه
ز کار و ز پیکار شاه و سپاه
-
هم ایزد گشسپ و یلان سینه را
بپرسید و خراد برزینه را
-
چو بهرام برتخت سیمین نشست
گرفت آن زمان دست خاقان بدست
-
بدو گفت کای مهتر بافرین
سپهدار ترکان و سالار چین
-
تو دانی که از شهریار جهان
نباشد کسی ایمن اندر نهان
-
بر آساید از گنج و بگزایدش
تن آسان کند رنج بفزایدش
-
گر ایدون که اندر پذیری مرا
بهرنیک و بد دست گیری مرا
-
بدین مرز بی یار یار توام
بهر نیک و بد غمگسار توام
-
وگر هیچ رنج آیدت بگذرم
زمین را سراسر بپی بسپرم
-
گر ایدون که باشی تو همداستان
از ایدر شوم تا به هندوستان
-
بدو گفت خاقان که ای سرفراز
بدین روز هرگز مبادت نیاز
-
بدارم تو را همچو پیوند خویش
چه پیوند برتر ز فرزند خویش
-
همه بوم با من بدین یاورند
اگر کهترانند اگر مهترند
-
تو را بر سران سرفرازی دهم
هم از مهتران بی نیازی دهم
-
بدین نیز بهرام سوگند خواست
زیان بود بر جان او بند خواست
-
بدو گفت خاقان به برتر خدای
که هست او مرا و تو را رهنمای
-
که تا زنده ام ویژه یار توام
بهر نیک و بد غمگسار توام
-
ازان پس دو ایوان بیاراستند
زهر گونه یی جامه ها خواستند
-
پرستنده و پوشش و خوردنی
ز چیزی که بایست گستردنی
-
ز سیمین و زرین که آید به کار
ز دینار وز گوهر شاهوار
-
فرستاد خاقان به نزدیک اوی
درخشنده شد جان تاریک اوی
-
به چوگان و مجلس به دشت شکار
نرفتی مگر کو بدی غمگسار
-
برین گونه بر بود خاقان چین
همی خواند بهرام را آفرین
-
یکی نامبردار بد یار اوی
برزم اندرون دست بردار اوی
-
ازو مه به گوهر مقاتوره نام
که خاقان ازو یافتی نام و کام
-
به شبگیر نزدیک خاقان شدی
دولب را به انگشت خود بر زدی
-
بران سان که کهتر کند آفرین
بران نامبردار سالار چین
-
هم آنگه زدینار بردی هزار
ز گنج جهاندیده نامدار
-
همی دید بهرام یک چندگاه
به خاقان همی کرد خیره نگاه
-
بخندید یک روز گفت ای بلند
توی بر مهان جهان ارجمند
-
بهر بامدادی بهنگام بار
چنین مرد دینار خواهد هزار
-
ببخشش گرین بیستگانی بود
همه بهر او زرکانی بود
-
بدو گفت خاقان که آیین ما
چنین است و افروزش دین ما
-
که از ما هر آنکس که جنگی ترست
به هنگام سختی درنگی ترست
-
چو خواهد فزونی نداریم باز
ز مردان رزم آور جنگ ساز
-
فزونی مر او راست برما کنون
بدینار خوانیم بر وی فسون
-
چو زو بازگیرم بجوشد سپاه
ز لشکر شود روز روشن سیاه
-
جهانجوی گفت ای سر انجمن
تو کردی و را خیره بر خویشتن
-
چو باشد جهاندار بیدار و گرد
عنان را به کهتر نباید سپرد
-
اگر زو رهانم تو را شایدت
وگر ویژه آزرم او بایدت
-
بدو گفت خاقان که فرمان تو راست
بدین آرزو رای و پیمان تو راست
-
مرا گر توانی رهانید ازوی
سرآورده باشی همه گفت و گوی
-
بدو گفت بهرام که اکنون پگاه
چو آید مقاتوره دینار خواه
-
مخند و بر و هیچ مگشای چشم
مده پاسخ و گر دهی جز به خشم
-
گذشت آن شب و بامداد پگاه
بیامد مقاتوره نزدیک شاه
-
جهاندار خاقان بدو ننگرید
نه گفتار آن ترک جنگی شنید
-
ز خاقان مقاتوره آمد بخشم
یکایک برآشفت و بگشاد چشم
-
بخاقان چین گفت کای نامدار
چرا گشتم امروز پیش تو خوار
-
همانا که این مهتر پارسی
که آمد بدین مرز با یار سی
-
بکوشد همی تا بپیچی ز داد
سپاه تو را داد خواهد بباد
-
بدو گفت بهرام که ای جنگوی
چرا تیزگشتی بدین گفت وگوی
-
چو خاقان برد راه و فرمان من
خرد را نپیچد ز پیمان من
-
نمانم که آیی تو هر بامداد
تن آسان دهی گنج او را به باد
-
بران نه که هستی تو سیصد سوار
به رزم اندرون شیرجویی شکار
-
نیرزد که هر بامداد پگاه
به خروار دینار خواهی ز شاه
-
مقاتوره بشنید گفتار اوی
سرش گشت پرکین ز آزار اوی
-
بخشم و به تندی بیازید چنگ
ز ترکش برآورد تیر خدنگ
-
به بهرام گفت این نشان منست
برزم اندرون ترجمان منست
-
چو فردا بیایی بدین بارگاه
همی دار پیکان ما را نگاه
-
چو بشنید بهرام شد تیز چنگ
یکی تیر پولاد پیکان خدنگ
-
بدو داد و گفتا که این یادگار
بدار و ببین تا کی آید به کار
-
مقاتوره از پیش خاقان برفت
بیامد سوی خرگه خویش تفت
کنون داستانهای دیرینه گوی
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/کنون-داستانهای-دیرینه-گوی
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(34000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(34000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(34000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(34000 تومان)