-
لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
-
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
-
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
-
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
-
آب خنک بود و موجهای درخشان
-
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
-
گویی با دست های نرم و بلورین
-
جان و تنم را بسوی خویش کشیدند
-
بادی از آن دورها وزید و شتابان
-
دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
-
عطر دلاویز و تند پونه وحشی
-
از نفس باد در مشام من آویخت
-
چشم فروبستم و خموش و سبکروح
-
تن به علف های نرم و تازه فشردم
-
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
-
یکسره خود را به دست چشمه سپردم
-
روی دو ساقم لبان مرتعش آب
-
بوسه زن و بی قرار تشنه و تب دار
-
ناگه در هم خزید
-
راضی و سرمست
-
جسم من و روح چشمه سار گنه کار