مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
حافظ
https://www.sherfarsi.ir/hafez/مرا-می-بینی-و-هر-دم-زیادت-می-کنی-دردم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)

  1. مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم

    تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم

  2. به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری

    به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم

  3. نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

    گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

  4. ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

    که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم

  5. فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی

    دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم

  6. شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم

    رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم

  7. کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

    نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

  8. تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده

    چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4000 تومان)

دانلود متن شعر زیبای حافظ

از میان تصاویر زیر، عکس نوشته‌ی این شعر را انتخاب نمایید:

  • پس زمینه کاهی متن نوشته:  تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فر
  • پس زمینه قرمز متن نوشته:  تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فر
  • پس زمینه شب متن نوشته:  تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فرور
  • پس زمینه سفید متن نوشته:  تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم
نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فر
  • پس زمینه غروب خورشید متن نوشته:  مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت
  • پس زمینه بنفش متن نوشته:  مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
د
  • پس زمینه سیاه متن نوشته:  مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم
د
  • پس زمینه طبیعت متن نوشته:  مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم