نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
حافظ
https://www.sherfarsi.ir/hafez/نفس-برآمد-و-کام-از-تو-بر-نمی-آید

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4500 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4500 تومان)

  1. نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید

    فغان که بخت من از خواب در نمی آید

  2. صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش

    که آب زندگیم در نظر نمی آید

  3. قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم

    درخت کام و مرادم به بر نمی آید

  4. مگر به روی دلارای یار ما ور نی

    به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید

  5. مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید

    وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید

  6. ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا

    ولی چه سود یکی کارگر نمی آید

  7. بسم حکایت دل هست با نسیم سحر

    ولی به بخت من امشب سحر نمی آید

  8. در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز

    بلای زلف سیاهت به سر نمی آید

  9. ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

    کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4500 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (4500 تومان)
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید

دانلود متن شعر زیبای حافظ

از میان تصاویر زیر، عکس نوشته‌ی این شعر را انتخاب نمایید:

  • پس زمینه کاهی متن نوشته:  فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکای
  • پس زمینه قرمز متن نوشته:  فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکای
  • پس زمینه شب متن نوشته:  فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکایت
  • پس زمینه سفید متن نوشته:  فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید
ولی به بخت من امشب سحر نمی آید
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکای
  • پس زمینه غروب خورشید متن نوشته:  نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر
  • پس زمینه بنفش متن نوشته:  نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آی
  • پس زمینه سیاه متن نوشته:  نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آی
  • پس زمینه طبیعت متن نوشته:  نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس فغان که بخت من از خواب در نمی آید
که آب زندگیم در نظر نمی آید
درخت کام و مرادم به بر نمی آید
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید
ولی چه سود یکی کارگر نمی آ