-
گفت موسی را یکی مرد جوان
که بیاموزم زبان جانوران
-
تا بود کز بانگ حیوانات و دد
عبرتی حاصل کنم در دین خود
-
چون زبانهای بنی آدم همه
در پی آبست و نان و دمدمه
-
بوک حیوانات را دردی دگر
باشد از تدبیر هنگام گذر
-
گفت موسی رو گذر کن زین هوس
کین خطر دارد بسی در پیش و پس
-
عبرت و بیداری از یزدان طلب
نه از کتاب و از مقال و حرف و لب
-
گرم تر شد مرد زان منعش که کرد
گرم تر گردد همی از منع مرد
-
گفت ای موسی چو نور تو بتافت
هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت
-
مر مرا محروم کردن زین مراد
لایق لطفت نباشد ای جواد
-
این زمان قایم مقام حق توی
یاس باشد گر مرا مانع شوی
-
گفت موسی یا رب این مرد سلیم
سخره کردستش مگر دیو رجیم
-
گر بیاموزم زیان کارش بود
ور نیاموزم دلش بد می شود
-
گفت ای موسی بیاموزش که ما
رد نکردیم از کرم هرگز دعا
-
گفت یا رب او پشیمانی خورد
دست خاید جامه ها را بر درد
-
نیست قدرت هر کسی را سازوار
عجز بهتر مایه پرهیزکار
-
فقر ازین رو فخر آمد جاودان
که به تقوی ماند دست نارسان
-
زان غنا و زان غنی مردود شد
که ز قدرت صبرها بدرود شد
-
آدمی را عجز و فقر آمد امان
از بلای نفس پر حرص و غمان
-
آن غم آمد ز آرزوهای فضول
که بدان خو کرده است آن صید غول
-
آرزوی گل بود گل خواره را
گلشکر نگوارد آن بیچاره را