-
آن شغالی رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
-
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علیین شده
-
پشم رنگین رونق خوش یافته
آفتاب آن رنگها بر تافته
-
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
-
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که ترا در سر نشاطی ملتویست
-
از نشاط از ما کرانه کرده ای
این تکبر از کجا آورده ای
-
یک شغالی پیش او شد کای فلان
شید کردی یا شدی از خوش دلان
-
شید کردی تا به منبر بر جهی
تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
-
بس بکوشیدی ندیدی گرمیی
پس ز شید آورده ای بی شرمیی
-
گرمی آن اولیا و انبیاست
باز بی شرمی پناه هر دغاست
-
که التفات خلق سوی خود کشند
که خوشیم و از درون بس ناخوشند