-
شیر ده ای مادر موسی ورا
واندر آب افکن میندیش از بلا
-
هر که در روز الست آن شیر خورد
همچو موسی شیر را تمییز کرد
-
گر تو بر تمییز طفلت مولعی
این زمان یا ام موسی ارضعی
-
تا ببیند طعم شیر مادرش
تا فرو ناید بدایه بد سرش
-
یک نظر قانع مشو زین سقف نور
بارها بنگر ببین هل من فطور
-
چونک گفتت کاندرین سقف نکو
بارها بنگر چو مرد عیب جو
-
پس زمین تیره را دانی که چند
دیدن و تمییز باید در پسند
-
تا بپالاییم صافان را ز درد
چند باید عقل ما را رنج برد
-
امتحانهای زمستان و خزان
تاب تابستان بهار همچو جان
-
بادها و ابرها و برقها
تا پدید آرد عوارض فرقها
-
تا برون آرد زمین خاک رنگ
هرچه اندر جیب دارد لعل و سنگ
-
هرچه دزدیدست این خاک دژم
از خزانه حق و دریای کرم
-
شحنه تقدیر گوید راست گو
آنچ بردی شرح وا ده مو بمو
-
دزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ
شحنه او را در کشد در پیچ پیچ
-
شحنه گاهش لطف گوید چون شکر
گه بر آویزد کند هر چه بتر
-
تا میان قهر و لطف آن خفیه ها
ظاهر آید ز آتش خوف و رجا
-
آن بهاران لطف شحنه کبریاست
و آن خزان تهدید و تخویف خداست
-
و آن زمستان چارمیخ معنوی
تا تو ای دزد خفی ظاهر شوی
-
پس مجاهد را زمانی بسط دل
یک زمانی قبض و درد و غش و غل
-
زانک این آب و گلی کابدان ماست
منکر و دزد ضیای جانهاست
-
حق تعالی گرم و سرد و رنج و درد
بر تن ما می نهد ای شیرمرد
-
خوف و جوع و نقص اموال و بدن
جمله بهر نقد جان ظاهر شدن
-
این وعید و وعده ها انگیختست
بهر این نیک و بدی کآمیختست
-
چونک حق و باطلی آمیختند
نقد و قلب اندر حرمدان ریختند
-
پس محک می بایدش بگزیده ای
در حقایق امتحانها دیده ای
-
تا شود فاروق این تزویرها
تا بود دستور این تدبیرها