-
چونک رقعه گنج پر آشوب را
شه مسلم داشت آن مکروب را
-
گشت آمن او ز خصمان و ز نیش
رفت و می پیچید در سودای خویش
-
یار کرد او عشق درداندیش را
کلب لیسد خویش ریش خویش را
-
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست
-
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
عقل از سودای او کورست و کر
-
زآنک این دیوانگی عام نیست
طب را ارشاد این احکام نیست
-
گر طبیبی را رسد زین گون جنون
دفتر طب را فرو شوید به خون
-
طب جمله عقلها منقوش اوست
روی جمله دلبران روپوش اوست
-
روی در روی خود آر ای عشق کیش
نیست ای مفتون ترا جز خویش خویش
-
قبله از دل ساخت آمد در دعا
لیس للانسان الا ما سعی
-
پیش از آن کو پاسخی بشنیده بود
سالها اندر دعا پیچیده بود
-
بی اجابت بر دعاها می تنید
از کرم لبیک پنهان می شنید
-
چونک بی دف رقص می کرد آن علیل
ز اعتماد جود خلاق جلیل
-
سوی او نه هاتف و نه پیک بود
گوش اومیدش پر از لبیک بود
-
بی زبان می گفت اومیدش تعال
از دلش می روفت آن دعوت ملال
-
آن کبوتر را که بام آموختست
تو مخوان می رانش کان پر دوختست
-
ای ضیاء الحق حسام الدین برانش
کز ملاقات تو بر رستست جانش
-
گر برانی مرغ جانش از گزاف
هم بگرد بام تو آرد طواف
-
چینه و نقلش همه بر بام تست
پر زنان بر اوج مست دام تست
-
گر دمی منکر شود دزدانه روح
در ادای شکرت ای فتح و فتوح
-
شحنه عشق مکرر کینه اش
طشت آتش می نهد بر سینه اش
-
که بیا سوی مه و بگذر ز گرد
شاه عشقت خواند زوتر باز گرد
-
گرد این بام و کبوترخانه من
چون کبوتر پر زنم مستانه من
-
جبرئیل عشقم و سدره م توی
من سقیمم عیسی مریم توی
-
جوش ده آن بحر گوهربار را
خوش بپرس امروز این بیمار را
-
چون تو آن او شدی بحر آن اوست
گرچه این دم نوبت بحران اوست
-
این خود آن ناله ست کو کرد آشکار
آنچ پنهانست یا رب زینهار
-
دو دهان داریم گویا هم چو نی
یک دهان پنهانست در لبهای وی
-
یک دهان نالان شده سوی شما
های هویی در فکنده در هوا
-
لیک داند هر که او را منظرست
که فغان این سری هم زان سرست
-
دمدمه این نای از دمهای اوست
های هوی روح از هیهای اوست
-
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
-
با کی خفتی وز چه پهلو خاستی
که چنین پر جوش چون دریاستی
-
یا ابیت عند ربی خواندی
در دل دریای آتش راندی
-
نعره یا نار کونی باردا
عصمت جان تو گشت ای مقتدا
-
ای ضیاء الحق حسام دین و دل
کی توان اندود خورشیدی به گل
-
قصد کردستند این گل پاره ها
که بپوشانند خورشید ترا
-
در دل که لعلها دلال تست
باغها از خنده مالامال تست
-
محرم مردیت را کو رستمی
تا ز صد خرمن یکی جو گفتمی
-
چون بخواهم کز سرت آهی کنم
چون علی سر را فرو چاهی کنم
-
چونک اخوان را دل کینه ورست
یوسفم را قعر چه اولیترست
-
مست گشتم خویش بر غوغا زنم
چه چه باشد خیمه بر صحرا زنم
-
بر کف من نه شراب آتشین
وانگه آن کر و فر مستانه بین
-
منتظر گو باش بی گنج آن فقیر
زآنک ما غرقیم این دم در عصیر
-
از خدا خواه ای فقیر این دم پناه
از من غرقه شده یاری مخواه
-
که مرا پروای آن اسناد نیست
از خود و از ریش خویشم یاد نیست
-
باد سبلت کی بگنجد و آب رو
در شرابی که نگنجد تار مو
-
در ده ای ساقی یکی رطلی گران
خواجه را از ریش و سبلت وا رهان
-
نخوتش بر ما سبالی می زند
لیک ریش از رشک ما بر می کند
-
مات او و مات او و مات او
که همی دانیم تزویرات او
-
از پس صد سال آنچ آید ازو
پیر می بیند معین مو به مو
-
اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام
-
آنچ لحیانی به خانه خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید
-
رو به دریایی که ماهی زاده ای
هم چو خس در ریش چون افتاده ای
-
خس نه ای دور از تو رشک گوهری
در میان موج و بحر اولیتری
-
بحر وحدانست جفت و زوج نیست
گوهر و ماهیش غیر موج نیست
-
ای محال و ای محال اشراک او
دور از آن دریا و موج پاک او
-
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ
لیک با احول چه گویم هیچ هیچ
-
چونک جفت احولانیم ای شمن
لازم آید مشرکانه دم زدن
-
آن یکیی زان سوی وصفست و حال
جز دوی ناید به میدان مقال
-
یا چو احول این دوی را نوش کن
یا دهان بر دوز و خوش خاموش کن
-
یا به نوبت گه سکوت و گه کلام
احولانه طبل می زن والسلام
-
چون ببینی محرمی گو سر جان
گل ببینی نعره زن چون بلبلان
-
چون ببینی مشک پر مکر و مجاز
لب ببند و خویشتن را خنب ساز
-
دشمن آبست پیش او مجنب
ورنه سنگ جهل او بشکست خنب
-
با سیاستهای جاهل صبر کن
خوش مدارا کن به عقل من لدن
-
صبر با نااهل اهلان را جلاست
صبر صافی می کند هر جا دلیست
-
آتش نمرود ابراهیم را
صفوت آیینه آمد در جلا
-
جور کفر نوحیان و صبر نوح
نوح را شد صیقل مرآت روح