مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/باز-شرح-کردن-حکایت-آن-طالب-روزی-حلال-بی-کسب-و-رنج-در-عهد-داود-علی

  1. یادم آمد آن حکایت کان فقیر

    روز و شب می کرد افغان و نفیر

  2. وز خدا می خواست روزی حلال

    بی شکار و رنج و کسب و انتقال

  3. پیش ازین گفتیم بعضی حال او

    لیک تعویق آمد و شد پنج تو

  4. هم بگوییمش کجا خواهد گریخت

    چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت

  5. صاحب گاوش بدید و گفت هین

    ای بظلمت گاو من گشته رهین

  6. هین چراکشتی بگو گاو مرا

    ابله طرار انصاف اندر آ

  7. گفت من روزی ز حق می خواستم

    قبله را از لابه می آراستم

  8. آن دعای کهنه ام شد مستجاب

    روزی من بود کشتم نک جواب

  9. او ز خشم آمد گریبانش گرفت

    چند مشتی زد به رویش ناشکفت