-
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
-
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
-
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
-
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
-
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بی دانشی و از نشاف
-
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کین خشم و غم را مقتضیست
-
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان همتای تو
-
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهره اش بدرید و لرزید و بمرد
-
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
-
نکته ای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کمان
-
وا نگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
-
چون گذشت از سر جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت
-
فعل را در غیب اثرها زادنیست
و آن موالیدش بحکم خلق نیست
-
بی شریکی جمله مخلوق خداست
آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
-
زید پرانید تیری سوی عمرو
عمرو را بگرفت تیرش همچو نمر
-
مدت سالی همی زایید درد
دردها را آفریند حق نه مرد
-
زید رامی آن دم ار مرد از وجل
دردها می زاید آنجا تا اجل
-
زان موالید وجع چون مرد او
زید را ز اول سبب قتال گو
-
آن وجعها را بدو منسوب دار
گرچه هست آن جمله صنع کردگار
-
همچنین کشت و دم و دام و جماع
آن موالیدست حق را مستطاع
-
اولیا را هست قدرت از اله
تیر جسته باز آرندش ز راه
-
بسته درهای موالید از سبب
چون پشیمان شد ولی زان دست رب
-
گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
-
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید
-
گرت برهان باید و حجت مها
بازخوان من آیت او ننسها
-
آیت انسوکم ذکری بخوان
قدرت نسیان نهادنشان بدان
-
چون به تذکیر و به نسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قاهرند
-
چون بنسیان بست او راه نظر
کار نتوان کرد ور باشد هنر
-
خلتم سخریت اهل السمو
از نبی خوانید تا انسوکم
-
صاحب ده پادشاه جسمهاست
صاحب دل شاه دلهای شماست
-
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
-
من تمام این نیارم گفت از آن
منع می آید ز صاحب مرکزان
-
چون فراموشی خلق و یادشان
با ویست و او رسد فریادشان
-
صد هزاران نیک و بد را آن بهی
می کند هر شب ز دلهاشان تهی
-
روز دلها را از آن پر می کند
آن صدفها را پر از در می کند
-
آن همه اندیشه پیشانها
می شناسند از هدایت خانها
-
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
تا در اسباب بگشاید به تو
-
پیشه زرگر بآهنگر نشد
خوی این خوش خو با آن منکر نشد
-
پیشه ها و خلقها همچون جهاز
سوی خصم آیند روز رستخیز
-
پیشه ها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب
-
پیشه ها و اندیشه ها در وقت صبح
هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
-
چون کبوترهای پیک از شهرها
سوی شهر خویش آرد بهرها