-
بر سر تختی شنید آن نیک نام
طقطقی و های و هویی شب ز بام
-
گامهای تند بر بام سرا
گفت با خود این چنین زهره کرا
-
بانگ زد بر روزن قصر او که کیست
این نباشد آدمی مانا پریست
-
سر فرو کردند قومی بوالعجب
ما همی گردیم شب بهر طلب
-
هین چه می جویید گفتند اشتران
گفت اشتر بام بر کی جست هان
-
پس بگفتندش که تو بر تخت جاه
چون همی جویی ملاقات اله
-
خود همان بد دیگر او را کس ندید
چون پری از آدمی شد ناپدید
-
معنی اش پنهان و او در پیش خلق
خلق کی بینند غیر ریش و دلق
-
چون ز چشم خویش و خلقان دور شد
هم چو عنقا در جهان مشهور شد
-
جان هر مرغی که آمد سوی قاف
جمله عالم ازو لافند لاف
-
چون رسید اندر سبا این نور شرق
غلغلی افتاد در بلقیس و خلق
-
روحهای مرده جمله پر زدند
مردگان از گور تن سر بر زدند
-
یک دگر را مژده می دادند هان
نک ندایی می رسد از آسمان
-
زان ندا دینها همی گردند گبز
شاخ و برگ دل همی گردند سبز
-
از سلیمان آن نفس چون نفخ صور
مردگان را وا رهانید از قبور
-
مر ترا بادا سعادت بعد ازین
این گذشت الله اعلم بالیقین