-
پس هنر آمد هلاکت خام را
کز پی دانه نبیند دام را
-
اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اتقوا
-
چون نباشد حفظ و تقوی زینهار
دور کن آلت بینداز اختیار
-
جلوه گاه و اختیارم آن پرست
بر کنم پر را که در قصد سرست
-
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش در نفکند در شر و شور
-
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن
-
لیک بر من پر زیبا دشمنیست
چونک از جلوه گری صبریم نیست
-
گر بدی صبر و حفاظم راه بر
بر فزودی ز اختیارم کر و فر
-
هم چو طفلم یا چو مست اندر فتن
نیست لایق تیغ اندر دست من
-
گر مرا عقلی بدی و منزجر
تیغ اندر دست من بودی ظفر
-
عقل باید نورده چون آفتاب
تا زند تیغی که نبود جز صواب
-
چون ندارم عقل تابان و صلاح
پس چرا در چاه نندازم سلاح
-
در چه اندازم کنون تیغ و مجن
کین سلاح خصم من خواهد شدن
-
چون ندارم زور و یاری و سند
تیغم او بستاند و بر من زند
-
رغم این نفس وقیحه خوی را
که نپوشد رو خراشم روی را
-
تا شود کم این جمال و این کمال
چون نماند رو کم افتم در وبال
-
چون بدین نیت خراشم بزه نیست
که به زخم این روی را پوشیدنیست
-
گر دلم خوی ستیری داشتی
روی خوبم جز صفا نفراشتی
-
چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح
خصم دیدم زود بشکستم سلاح
-
تا نگردد تیغ من او را کمال
تا نگردد خنجرم بر من وبال
-
می گریزم تا رگم جنبان بود
کی فرار از خویشتن آسان بود
-
آنک از غیری بود او را فرار
چون ازو ببرید گیرد او قرار
-
من که خصمم هم منم اندر گریز
تا ابد کار من آمد خیزخیز
-
نه به هندست آمن و نه در ختن
آنک خصم اوست سایه خویشتن