-
صومعه عیسیست خوان اهل دل
هان و هان ای مبتلا این در مهل
-
جمع گشتندی ز هر اطراف خلق
از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق
-
بر در آن صومعه عیسی صباح
تا بدم اوشان رهاند از جناح
-
او چو فارغ گشتی از اوراد خویش
چاشتگه بیرون شدی آن خوب کیش
-
جوق جوقی مبتلا دیدی نزار
شسته بر در در امید و انتظار
-
گفتی ای اصحاب آفت از خدا
حاجت این جملگانتان شد روا
-
هین روان گردید بی رنج و عنا
سوی غفاری و اکرام خدا
-
جملگان چون اشتران بسته پای
که گشایی زانوی ایشان برای
-
خوش دوان و شادمانه سوی خان
از دعای او شدندی پا دوان
-
آزمودی تو بسی آفات خویش
یافتی صحت ازین شاهان کیش
-
چند آن لنگی تو رهوار شد
چند جانت بی غم و آزار شد
-
ای مغفل رشته ای بر پای بند
تا ز خود هم گم نگردی ای لوند
-
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد ناورد آن عسل نوشی تو
-
لاجرم آن راه بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
-
زودشان در یاب و استغفار کن
همچو ابری گریه های زار کن
-
تا گلستانشان سوی تو بشکفد
میوه های پخته بر خود وا کفد
-
هم بر آن در گرد کم از سگ مباش
با سگ کهف ار شدستی خواجه تاش
-
چون سگان هم مر سگان را ناصح اند
که دل اندر خانه اول ببند
-
آن در اول که خوردی استخوان
سخت گیر و حق گزار آن را ممان
-
می گزندش تا ز ادب آنجا رود
وز مقام اولین مفلح شود
-
می گزندش کای سگ طاغی برو
با ولی نعمتت یاغی مشو
-
بر همان در همچو حلقه بسته باش
پاسبان و چابک و برجسته باش
-
صورت نقض وفای ما مباش
بی وفایی را مکن بیهوده فاش
-
مر سگان را چون وفا آمد شعار
رو سگان را ننگ و بدنامی میار
-
بی وفایی چون سگان را عار بود
بی وفایی چون روا داری نمود
-
حق تعالی فخر آورد از وفا
گفت من اوفی بعهد غیرنا
-
بی وفایی دان وفا با رد حق
بر حقوق حق ندارد کس سبق
-
حق مادر بعد از آن شد کان کریم
کرد او را از جنین تو غریم
-
صورتی کردت درون جسم او
داد در حملش ورا آرام و خو
-
همچو جزو متصل دید او ترا
متصل را کرد تدبیرش جدا
-
حق هزاران صنعت و فن ساختست
تا که مادر بر تو مهر انداختست
-
پس حق حق سابق از مادر بود
هر که آن حق را نداند خر بود
-
آنک مادر آفرید و ضرع و شیر
با پدر کردش قرین آن خود مگیر
-
ای خداوند ای قدیم احسان تو
آنک دانم وانک نه هم آن تو
-
تو بفرمودی که حق را یاد کن
زانک حق من نمی گردد کهن
-
یاد کن لطفی که کردم آن صبوح
با شما از حفظ در کشتی نوح
-
پیله بابایانتان را آن زمان
دادم از طوفان و از موجش امان
-
آب آتش خو زمین بگرفته بود
موج او مر اوج که را می ربود
-
حفظ کردم من نکردم ردتان
در وجود جد جد جدتان
-
چون شدی سر پشت پایت چون زنم
کارگاه خویش ضایع چون کنم
-
چون فدای بی وفایان می شوی
از گمان بد بدان سو می روی
-
من ز سهو و بی وفاییها بری
سوی من آیی گمان بد بری
-
این گمان بد بر آنجا بر که تو
می شوی در پیش همچون خود دوتو
-
بس گرفتی یار و همراهان زفت
گر ترا پرسم که کو گویی که زفت
-
یار نیکت رفت بر چرخ برین
یار فسقت رفت در قعر زمین
-
تو بماندی در میانه آنچنان
بی مدد چون آتشی از کاروان
-
دامن او گیر ای یار دلیر
کو منزه باشد از بالا و زیر
-
نه چو عیسی سوی گردون بر شود
نه چو قارون در زمین اندر رود
-
با تو باشد در مکان و بی مکان
چون بمانی از سرا و از دکان
-
او بر آرد از کدورتها صفا
مر جفاهای ترا گیرد وفا
-
چون جفا آری فرستد گوشمال
تا ز نقصان وا روی سوی کمال
-
چون تو وردی ترک کردی در روش
بر تو قبضی آید از رنج و تبش
-
آن ادب کردن بود یعنی مکن
هیچ تحویلی از آن عهد کهن
-
پیش از آن کین قبض زنجیری شود
این که دلگیریست پاگیری شود
-
رنج معقولت شود محسوس و فاش
تا نگیری این اشارت را بلاش
-
در معاصی قبضها دلگیر شد
قبضها بعد از اجل زنجیر شد
-
نعط من اعرض هنا عن ذکرنا
عیشت ضنکآ و نجزی بالعمی
-
دزد چون مال کسان را می برد
قبض و دلتنگی دلش را می خلد
-
او همی گوید عجب این قبض چیست
قبض آن مظلوم کز شرت گریست
-
چون بدین قبض التفاتی کم کند
باد اصرار آتشش را دم کند
-
قبض دل قبض عوان شد لاجرم
گشت محسوس آن معانی زد علم
-
غصه ها زندان شدست و چارمیخ
غصه بیخست و بروید شاخ بیخ
-
بیخ پنهان بود هم شد آشکار
قبض و بسط اندرون بیخی شمار
-
چونک بیخ بد بود زودش بزن
تا نروید زشت خاری در چمن
-
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زانک سرها جمله می روید ز بن
-
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون بر آید میوه با اصحاب ده