-
اندر آ اکنون که رستی از خطر
سنگ بودی کیمیا کردت گهر
-
رسته ای از کفر و خارستان او
چون گلی بشکف به سروستان هو
-
تو منی و من توم ای محتشم
تو علی بودی علی را چون کشم
-
معصیت کردی به از هر طاعتی
آسمان پیموده ای در ساعتی
-
بس خجسته معصیت کان کرد مرد
نه ز خاری بر دمد اوراق ورد
-
نه گناه عمر و قصد رسول
می کشیدش تا بدرگاه قبول
-
نه بسحر ساحران فرعونشان
می کشید و گشت دولت عونشان
-
گر نبودی سحرشان و آن جحود
کی کشیدیشان به فرعون عنود
-
کی بدیدندی عصا و معجزات
معصیت طاعت شد ای قوم عصات
-
ناامیدی را خدا گردن زدست
چون گنه مانند طاعت آمدست
-
چون مبدل می کند او سیآت
طاعتی اش می کند رغم وشات
-
زین شود مرجوم شیطان رجیم
وز حسد او بطرقد گردد دو نیم
-
او بکوشد تا گناهی پرورد
زان گنه ما را به چاهی آورد
-
چون ببیند کان گنه شد طاعتی
گردد او را نامبارک ساعتی
-
اندر آ من در گشادم مر ترا
تف زدی و تحفه دادم مر ترا
-
مر جفاگر را چنینها می دهم
پیش پای چپ چه سان سر می نهم
-
پس وفاگر را چه بخشم تو بدان
گنجها و ملکهای جاودان
-
گفت من تیغ از پی حق می زنم
بنده حقم نه مامور تنم
-
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
-
ما رمیت اذ رمیتم در حراب
من چو تیغم وان زننده آفتاب
-
رخت خود را من ز ره بر داشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم
-
سایه ای ام کدخداام آفتاب
حاجبم من نیستم او را حجاب
-
من چو تیغم پر گهرهای وصال
زنده گردانم نه کشته در قتال
-
خون نپوشد گوهر تیغ مرا
باد از جا کی برد میغ مرا
-
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تند باد
-
آنک از بادی رود از جا خسیست
زانک باد ناموافق خود بسیست
-
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
-
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم یاد اوست
-
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من
-
خشم بر شاهان شه و ما را غلام
خشم را هم بسته ام زیر لگام
-
تیغ حلمم گردن خشمم زدست
خشم حق بر من چو رحمت آمدست
-
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب
روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
-
چون در آمد علتی اندر غزا
تیغ را دیدم نهان کردن سزا
-
تا احب لله آید نام من
تا که ابغض لله آید کام من
-
تا که اعطا لله آید جود من
تا که امسک لله آید بود من
-
بخل من لله عطا لله و بس
جمله لله ام نیم من آن کس
-
وانچ لله می کنم تقلید نیست
نیست تخییل و گمان جز دید نیست
-
ز اجتهاد و از تحری رسته ام
آستین بر دامن حق بسته ام
-
گر همی پرم همی بینم مطار
ور همی گردم همی بینم مدار
-
ور کشم باری بدانم تا کجا
ماهم و خورشید پیشم پیشوا
-
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست
بحر را گنجایی اندر جوی نیست
-
پست می گویم به اندازه عقول
عیب نبود این بود کار رسول
-
از غرض حرم گواهی حر شنو
که گواهی بندگان نه ارزد دو جو
-
در شریعت مر گواهی بنده را
نیست قدری وقت دعوی و قضا
-
گر هزاران بنده باشندت گواه
بر نسنجد شرع ایشان را به کاه
-
بنده شهوت بتر نزدیک حق
از غلام و بندگان مسترق
-
کین بیک لفظی شود از خواجه حر
وان زید شیرین میرد سخت مر
-
بنده شهوت ندارد خود خلاص
جز به فضل ایزد و انعام خاص
-
در چهی افتاد کان را غور نیست
وان گناه اوست جبر و جور نیست
-
در چهی انداخت او خود را که من
درخور قعرش نمی یابم رسن
-
بس کنم گر این سخن افزون شود
خود جگر چه بود که خارا خون شود
-
این جگرها خون نشد نه از سختی است
غفلت و مشغولی و بدبختی است
-
خون شود روزی که خونش سود نیست
خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
-
چون گواهی بندگان مقبول نیست
عدل او باشد که بنده غول نیست
-
گشت ارسلناک شاهد در نذر
زانک بود از کون او حر بن حر
-
چونک حرم خشم کی بندد مرا
نیست اینجا جز صفات حق در آ
-
اندر آ کآزاد کردت فضل حق
زانک رحمت داشت بر خشمش سبق
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/جواب-گفتن-امیر-الم-منین-کی-سبب-افکندن-شمشیر-از-دست-چه-بوده-است-در
میغ
- میغ
- ابر، مِه
- سیاه