میغ

میغ
ابر، مِه
سیاه
1

کاربردهای میغ

  • هوابینی از گرد هیجا چو میغ

    بگیرند گردت به زوبین و تیغ

  • سرشک غم از دیده باران چو میغ

    که عمرم به غفلت گذشت ای دریغ

  • ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ

    ببارید بر چهره سیل دریغ

  • اگر باد و برف است و باران و میغ

    وگر رعد چوگان زند برق تیغ

  • چو نیلوفر در آب و مهر در میغ

    پری رخ در نقاب پرنیانست

  • واندر گلوی دشمن دولت کند چو میغ

    فراش او طناب در بارگاه را

  • چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ

    انگبین از مگس نحل و در از دریا بار

  • ز گرد سواران هوا بست میغ

    چو برق درخشنده پولاد تیغ

  • فروزنده میغ و برنده تیغ

    بجنگ اندرون جان ندارم دریغ

  • کس از داد یزدان نیابد گریغ

    وگر چه بپرد برآید به میغ

  • جهان زیرپای اندر آرد به تیغ

    نهد تخت شاه از بر پشت میغ

  • من و رستم و اسب شبدیز و تیغ

    نیارد برو سایه گسترد میغ

  • زبانش به کردار برنده تیغ

    چو دریا دل و کف چو بارنده میغ

  • پر از ناله کوس شد مغز میغ

    پر از آب شنگرف شد جان تیغ

  • نشست از بر رخش و رخشنده تیغ

    کشید و بیامد چو غرنده میغ

  • یکی نامه باید چو برنده تیغ

    پیامی به کردار غرنده میغ

  • چو برق درخشنده از تیره میغ

    همی آتش افروخت از گرز و تیغ

  • به شمشیر بستانم از کوه تیغ

    عقاب اندر آرم ز تاریک میغ

  • دمیدی به کردار غرنده میغ

    میانم بدو نیم کردی به تیغ

  • همانا که باران نبارد ز میغ

    فزون زانک بارید بر سرش تیغ

  • برآمد یکی میغ بارش تگرگ

    تگرگی که بردارد از ابر مرگ

  • چو بهرام بر شد ببالای تیغ

    بغرید برسان غرنده میغ

  • چو نیزه قلم شد بگرز و بتیغ

    همی خون چکانید بر تیره میغ

  • ببارید الماس از تیره میغ

    همی آتش افروخت از گرز و تیغ

  • چنان آتش افروخت از ترگ و تیغ

    که گفتی همی گرز بارد ز میغ

  • درختیست بارش همه گرز و تیغ

    نترسد اگر سنگ بارد ز میغ

  • ز بس نیزه و گرز و گوپال و تیغ

    تو گفتی همی ژاله بارد ز میغ

  • بریشان ببارید چو ژاله میغ

    چه تیر از کمان و چه پولاد تیغ

  • ابا ترگ زرین و کوپال و تیغ

    خروشان بکردار غرنده میغ

  • ستاره سنان بود و خروشید تیغ

    از آهن زمین بود وز گرز میغ

  • چو بر درفشان که از تیره میغ

    همی آتش افروخت ازهردو تیغ

  • جهان چون شب تیره از تیره میغ

    چو ابری که باران او تیر و تیغ

  • بزرگان که از تخم پورست تیغ

    زدندی شب تیره بر باد میغ

  • شد اندر هوا گرد برسان میغ

    چه میغی که باران او تیر و تیغ

  • فروغ سر نیزه و تیر و تیغ

    بتابد چنان چون ستاره ز میغ

  • دریغ آن گو شاهزاده دریغ

    چو تابنده ماه اندرون شد به میغ

  • جهان ویژه کردم به برنده تیغ

    چرا داد از من دل شاه میغ

  • همی گرز بارید و پولاد تیغ

    ز گرد سپاه آسمان گشت میغ

  • اگر خاک داری تو از من دریغ

    نشاید سپردن هوا را چو میغ

  • زبانش به کردار برنده تیغ

    به چربی عقاب اندر آرد ز میغ

  • تو گفتی هوا تیغ بارد همی

    جهان یکسره میغ دارد همی

  • چنین تا پدید آمد از میغ شید

    در و دشت شد چون بلور سپید

  • که در پی میانش ببرم به تیغ

    وگر داستان را برآید به میغ

  • ندارد ز کس روشنایی دریغ

    چو بگذارد از چرخ گردنده میغ

  • به خون آب داده همه تیغ را

    بدان تیغ برنده مر میغ را

  • ز بس نیزه و گرز و کوپال و تیغ

    توگفتی همی سنگ بارد ز میغ

  • ز زخم تبرزین و گوپال و تیغ

    ز دریا برآمد یکی تیره میغ

  • سلیحش یکی هندوی تیغ بود

    که درزخم چون آتش میغ بود

  • خروش آمد از گرز و گوپال و تیغ

    از آهن زمین بود وز گرد میغ

  • ریش بر می کند و می گفت ای دریغ

    کافتاب نعمتم شد زیر میغ

  • ای دریغا ای دریغا ای دریغ

    کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ

  • ناقت الله آب خورد از جوی و میغ

    آب حق را داشتند از حق دریغ

  • خون نپوشد گوهر تیغ مرا

    باد از جا کی برد میغ مرا

  • پس ز مستیها بگفتند ای دریغ

    بر زمین باران بدادیمی چو میغ

  • گفت ویران گشت این خانه دریغ

    گفت اندر مه نگر منگر به میغ

  • کو ببخشد هم به میغ و هم به ماغ

    نور جان والله اعلم بالبلاغ

  • دست خایی بعد از آن تو کای دریغ

    این چنین ماهی بد اندر زیر میغ

  • نان ز خوکان و سگان نبود دریغ

    کسپ مردم نیست این باران و میغ

  • آنک جو دید آب را نکند دریغ

    خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

  • از کپی خویان کفران که دریغ

    بر نبی خویان نثار مهر و میغ

  • نیست هر مطلوب از طالب دریغ

    جفت تابش شمس و جفت آب میغ

  • اشک می بارید هر یک هم چو میغ

    دست می خایید و می گفت ای دریغ

  • گشته مردان بندگان از تیغ تو

    وان زنان ملک مه بی میغ تو

  • برقی که ز میغ آن جهان روی نمود

    چون سوخته ای نیست کرا دارد سود

  • دست تو به جود طعنه بر میغ زند

    در معرکه تیغ گوهر آمیغ زند

  • ببارش تیغ او چون آهنین میغ

    کلید هفت کشور نام آن تیغ

  • در آغوشت کشم چون آب در میغ

    مرا جانی تو با جان چون زنم تیغ

  • به سرهنگی حمایل کردن تیغ

    بسا مه را که پوشد چهره در میغ

  • چرا بر جای ماندی چون سیه میغ

    بر آتش می روی یا بر سر تیغ

  • گر افتادی سر یکسو زن از میغ

    نبودی جای سوزن جز سر تیغ

  • گر آنگه می زدی یک حربه چون میغ

    چو صبح اکنون دو دستی میزنی تیغ

  • مدارم بیش ازین چون ماه در میغ

    تو دانی و سر اینک تاج یا تیغ

  • چنان زد بر جگرگاهش سر تیغ

    که خون برجست ازو چون آتش از میغ

  • چون ماه من اوفتاد در میغ

    دارم سر تیغ کو سر تیغ

  • می زد نفسی گرفته چون میغ

    می خورد غمی نهفته چون تیغ

  • مه به آواز طشت رسته ز میغ

    نه به طشت تهی به طشت و به تیغ

  • درهم افکندشان به صدمه تیغ

    گفتی او باد بود و ایشان میغ

  • برق وارم به وقت بارش میغ

    به یکی دست می به دیگر تیغ

  • من ز بادش سپر فکنده چو میغ

    او کشیده چو برق بر من تیغ

  • از طلسمی بدو رسیدی تیغ

    ماه عمرش نهان شدی در میغ

  • محیطی چه گویم چو بارنده میغ

    به یک دست گوهر به یک دست تیغ

  • بریزد در آشوب چون میغ او

    سر تیغ کوه از سر تیغ او

  • یکی لشگر انگیخت کز ترک و تیغ

    فروزنده برقش برآمد به میغ

  • پلارک چنان تافت از روی تیغ

    که در شب ستاره ز تاریک میغ

  • ز بس کوفتن بر زمین گرز و تیغ

    ز هر غار بر شد غباری به میغ

  • زهرین حمله زهرای تیغ

    شده آب خون در دل تند میغ

  • فروهشت بر ترک شه تیغ را

    ز برق آتشی کی رسد میغ را

  • ترنگا ترنگ درفشنده تیغ

    به مه درقها را برآورده میغ

  • فرو ریخت باران رحمت ز میغ

    فرو نشست زنگار زنگی ز تیغ

  • سکندر چو دانست کان تیغ میغ

    به تندر برآرد همی برق تیغ

  • ز تاب نفس بر هوا بست میغ

    جهان سوخت از آتش برق تیغ

  • چپ و راست آراست از ترک و تیغ

    چو آرایش گلشن از اشک میغ

  • برانگیخت رزمی چو بارنده میغ

    تگرگش ز پیکان و باران ز تیغ

  • که با آنکه پهلو دریدم چو میغ

    همی آید از پهلویم بوی تیغ

  • نهادند خوان آنگهی بی دریغ

    گراینده شد گرد عنبر به میغ

  • چو بر جوشم از خشم چون تند میغ

    در آب آتش انگیزم از دود تیغ

  • تو دانی که بر تارک مهر و میغ

    نشاید زدن نیزه و تیر و تیغ

  • شه ار ماه او درنیارد به میغ

    سرتخت خواهد گرفتن به تیغ

  • به تاراج ملکش درآید چو میغ

    دهد ملک او را به تاراج تیغ

  • مه روی پوشیده در زیر میغ

    به گوهر زبانی در آمد چو تیغ

  • سر آهنگ تا ساقه از تیر و تیغ

    برآورد کوهی ز دریا به میغ

  • برون آمد از پرده تیره میغ

    ز هر تیغ کوهی یکی کوه تیغ

  • ز پولاد پوشان الماس تیغ

    به خورشید روشن درآورد میغ

  • به جایی رسیدند کر بیم تیغ

    پراکندگیشان درآمد چو میغ

  • نباید بر او زخم راندن به تیغ

    کز آهن نگردد پراکنده میغ

  • اگر گفتی آزادی از تند میغ

    وگرنه سرت را برد سیل تیغ

  • جهانگیر چون سر برارد به میغ

    به تدبیر گیرد جهان را چو تیغ

  • به قطره ستان آب دریا چو میغ

    به هنگام دادن بده بیدریغ

  • بسا آب دیده که در میغ تست

    بسا خون که در گردن تیغ تست

  • زهره میغ از دل دریا گشاد

    چشمه خضر از لب خضرا گشاد

  • گر شرم نیامدیش چون میغ

    بر لشگر خویشتن زدی تیغ

  • معانی است در زیر حرف سیاه

    چو در پرده معشوق و در میغ ماه