-
بیا ساقی آن راوق روح بخش
به کام دلم درفشان چون درخش
-
من او را خورم دل فروزی بود
مرا او خورد خاک روزی بود
-
***
-
***
-
***
-
چه نیکو متاعیست کار آگهی
کزین قد عالم مبادا تهی
-
ز عالم کسی سر برآرد بلند
که در کار عالم بود هوشمند
-
به بازی نپیماید این راه را
نگهدارد از دزد بنگاه را
-
نیندازد آن آلت از بار خویش
کزو روزی آسان کند کار خویش
-
میفکن کول گر چه خوار آیدت
که هنگام سرما به کار آیدت
-
کسی بر گریوه ز سرما بمرد
که از کاهلی جامه با خود نبرد
-
***
-
گزارنده شرح شاهنشهی
چنین داد پرسنده را آگهی
-
که دارا چو لشگر به ارمن کشید
تو گفتی که آمد قیامت پدید
-
نبود آگه اسکندر از کار او
که آرد قیامت به پیکار او
-
رسیدند زنهاریان خیل خیل
که طوفان به دریا درآورد سیل
-
شبیخون دارا درآمد ز راه
ز پولاد پوشان زمین شد سیاه
-
پژوهنده ای گفت بدخواه مست
شب و روز غافل شد آنجاکه هست
-
بر او شاه اگر یک شبیخون کند
ز ملکش همانا که بیرون کند
-
سکندر بخندید و دادش جواب
که پنهان نگیرد جهان آفتاب
-
ملک را به وقت عنان تافتن
به دزدی نشاید ظفر یافتن
-
پژوهنده دیگر آغاز کرد
که دارانه چندان سپه ساز کرد
-
که آن را شمردن توان درقیاس
کسانیکه هستند لشگر شناس
-
سکندر بدو گفت یک تیغ تیز
کند پیه صد گاو را ریزریز
-
سپه را جوابی چنان ارجمند
بلند آمد از شهریار بلند
-
خبر گرم تر شد همی هر زمان
که آمد به روم اژدهائی دمان
-
سکندر چو دانست کان تیغ میغ
به تندر برآرد همی برق تیغ
-
فرستاد تا لشگر از هر دیار
روانه شود بر در شهریار
-
ز مصر و ز افرنجه و روم و روس
شد آراسته لشگری چون عروس
-
چو انبوه شد لشگر بیکران
عدد خواست از نام نام آوران
-
خبر داد عارض که سیصد هزار
برآمد دلیران مفرد سوار
-
چو شد ساخته کار لشگر تمام
یکی انجمن ساخت بیرود و جام
-
نشستند بیدار مغزان روم
به مهر ملک نرم کردند موم
-
شه از کار دارا و پیگار او
سخن راند و پیچید در کار او
-
چنین گفت کاین نامور شهریار
کمر بست بر جستن کارزار
-
چه سازیم تدبیرش از صلح و جنگ
که آمد به آویختن کار تنگ
-
اگر برنیاریم تیغ از نیام
به مردی ز ما برنیارند نام
-
وگر تاج بستانم از تاجور
به بیداد خود بسته باشم کمر
-
کیان را کی از ملک بیرون کنم
من این رهزنی با کیان چون کنم
-
بترسم که اختر بدین طیرگی
بداندیش ما را دهد چیرگی
-
چه تدبیر باشد در این رسم و راه
کزو کار بر ما نگردد تباه
-
به اندیشه خوب و رای صواب
پدید آورید این سخن را جواب
-
جهان دیده پیران بیدار هوش
چو گفتار گوینده کردند گوش
-
به پاسخ گشادند یکسر زبان
دعا تازه کردند بر مرزبان
-
که سرسبز باد این همایون درخت
که شاخش بلند است و نیروش سخت
-
به تاج و به تختش جهان تازه باد
سر خصم او تاج دروازه باد
-
همه رای او هست چون او درست
درستی چه باید ز ما باز جست
-
ولیکن ز فرمان او نگذریم
به جز راه فرمان او نسپریم
-
چنان در دل آید جهان دیده را
همان زیرکان پسندیده را
-
که چون کینه ور شد دل کینه خواه
همه خار وحشت برآمد ز راه
-
تو نیز آتش کینه را برفروز
که فرخ بود آتش کینه سوز
-
توسرو نوی خصم بید کهن
کجا سر کشد بید با سرو بن
-
کهن باغ را وقت نو کردنست
نوان در حساب درو کردنست
-
به دیبای این دولت تازه عهد
عروس جهان را برآرای مهد
-
بداندیش تو هست بیدادگر
بپیچد رعیت ز بیداد سر
-
چه باید هراسیدنت زان کسی
که دارد هم از خانه دشمن بسی
-
قلم درکش آیین بیداد را
کفایت کن از خلق فریاد را
-
ز خصم تو چون مملکت گشت سیر
به خصم افکنی پای در نه دلیر
-
تنوری چنین گرم در بند نان
ره انجام را گرم تر کن عنان
-
کجا شاه را پای ما را سر است
دلی کو کز این داوری بر در است
-
تمنای شه را که بر هم زند
که را زهره باشد که این دم زند
-
بر این ختم شد رخصت رهنمون
که شه پیش دستی نیارد به خون
-
نگهدارد آزرم تخت کیان
به خونریزی اول نبندد میان
-
سکندر چو در حکم آن داوری
ز لشگر کشان یافت آن یاوری
-
به دستوری رخصت راستان
به لشگر کشی گشت هم داستان
-
یکی روز کز گردش روزگار
بدست آمدش طالعی اختیار
-
بفالی همایون بترتیب راه
بفرمود کز جای جنبد سپاه
-
عنان تاب شد شاه پیروز جنگ
میان بسته بر کین بدخواه تنگ
-
ز شمشیر پولاد چون شیر مست
به کشور گشائی کلیدی بدست
-
سپاهی چو زنبور با نیشتر
ز غوعای زنبور هم بیشتر
-
نشان جسته بود از درفش بلند
که ماند از فریدون فیروزمند
-
به وقتی که آن وقت سازنده بود
فلک دوستان را نوازنده بود
-
بسی برتر از کاویانی درفش
به منجوق برزد پرندی به نقش
-
صنوبر ستونی به پنجه ارش
به پیراستن یافته پرورش
-
برو اژدها پیکری از حریر
که بیننده را زو برآمد نفیر
-
زده بر سر از جعد پرچم کلاه
چو بر کله کوه ابر سیاه
-
به فرسنگها بود پیدا ز دور
عقابی سیه پر و بالش ز نور
-
شد آن اژدها با چنان لشگری
به سر بر چنان اژدها پیکری
-
جهان کرد از آشوب خود دردناک
ز بهر چه؟ از بهر یک مشت خاک
-
از این گربه گون خاک تا چندچند
به شیری توان کردنش گرگ بند
-
جهان یک نواله ست پیچیده سر
در او گاه حلوا بود گه جگر
-
فلک در بلندی زمین در مغاک
یکی طشت خون شد یکی طشت خاک
-
نبشته برین هر دو آلوده طشت
چو خون سیاوش بسی سرگذشت
-
زمین گر بضاعت برون آورد
همه خاک در زیر خون آورد
-
نیفتد درین طشت فریاد کس
که بر بسته شد راه فریادرس
-
چو فریاد را در گلو بست راه
گلو بسته به مرد فریاد خواه
-
به ار پرده خود حصاری کنی
به خاموشی خویش یاری کنی
شتافتن اسکندر به جنگ دارا
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/شتافتن-اسکندر-به-جنگ-دارا
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
میغ
- میغ
- ابر، مِه
- سیاه