-
بیا ساقی آن زر بگداخته
که گوگرد سرخست ازو ساخته
-
به من ده که تا زو دوائی کنم
مس خویش را کیمیائی کنم
-
***
-
***
-
***
-
فرس خوشترک ران که صحرا خوشست
عنان درمکش بارگی دلکشست
-
به نیکوترین نام از این جای زشت
بباید شدن سوی باغ بهشت
-
نباید نهادن بر این خاک دل
کزو گنج قارون فرو شد به گل
-
ره رستگاری در افکندگیست
که خورشید جمع از پراکندگیست
-
همی تا بود را پر نیشتر
درو سود بازارگان بیشتر
-
چو ایمن شود ره ز خونخوارگان
درو کم بود سود بازارگان
-
در آن گنج خانه که زر یافتند
ره از اژدها پر خطر یافتند
-
***
-
همان چرب کو مرد شیرین گزار
چنین چربی انگیخت از مغز کار
-
که چون شه به غزنین درآمد ز بلخ
به یکسو شد از آب دریای تلخ
-
ز بس سرکه بر آستان آمدش
تمنای هندوستان آمدش
-
درین شغل با زیرکان رای زد
که دولت مرا بوسه بر پای زد
-
همه ملک ایران مرا شد تمام
به هندوستان داد خواهم لکام
-
چو من سر سوی کید هندو نهم
ازو کینه و کید یکسو نهم
-
گر آید به خدمت چو دیگر کسان
نباشم بر او جز عنایت رسان
-
وگر با من او در سر آرد ستیز
من و گردن کید و شمشیر تیز
-
ز پهلو به پهلو بگردانمش
نشیند بجائی که بنشانمش
-
چو مرکب سوی راه دور آورم
سرتیغ بر فرق فور آورم
-
چو از فور فوران ربایم کلاه
سوی خان خانان گرایم سپاه
-
وز آنجا شوم سوی چاچ و طراز
زمین را نوردم به یک ترکتاز
-
دلیران لشکر بزرگان بزم
پذیرا شدندش بدان رای و عزم
-
به روزی که نیک اختری یار بود
نمودار دولت پدیدار بود
-
سکندر برافراخت سریر سپهر
روان کرد مرکب چو رخشنده مهر
-
ز غزنین درآمد به هندوستان
ره از موکبش گشت چون بوستان
-
بر آن شد که در مغز تاب آورد
سوی کید هندو شتاب آورد
-
به تاراج ملکش درآید چو میغ
دهد ملک او را به تاراج تیغ
-
دگر ره به فرمان فرزانگان
نکرد آنچه آید ز دیوانگان
-
جریده یکی قاصد تیزگام
فرستاد و دادش به هندو پیام
-
که گر جنگ رائی برون کش سپاه
که اینک رسیدم چو ابر سیاه
-
وگر بر پرستش میان بسته ای
چنان دان که از تیغ من رسته ئی
-
سرنرگس آنگه درآید ز خواب
که ریزد بر او ابر بارنده آب
-
گل آنگه عماری درآرد به باغ
که خورشید را گرم گردد دماغ
-
بجوشم بجوشد جهان از شکوه
بجنبم بجنبد همه دشت و کوه
-
بجائی نخسبد عقاب دلیر
که آبی توان بستن او را به زیر
-
گر آنجا ز سر موئی انگیختست
بدین جا سر از موئی آویختست
-
وگر هست کوه شما تیغ دار
کند تیغ من کوه را غارغار
-
گر از بهر گنج آرم آنجا فریش
به مغرب زر مغربی هست بیش
-
گرم هست بر خوبرویان شتاب
به خوارزم روشنترست آفتاب
-
جواهر نجویم در این مرز و بوم
کزین مایه بسیار دارم به روم
-
به هند آمدن تیغ هندی به دست
کباب ترم باید از پیل مست
-
مخور عبره هند بی یاد من
که هندوتر از توست پولاد من
-
چوسر بایدت سر متاب از خراج
وگر نه نه سر با تو ماند نه تاج
-
فرستاده آمد به درگاه کید
سخن در هم افکند چون دام صید
-
فرو گفت با او سخنهای تیز
گدازان تر از آتش رستخیز
-
چو کید آنچنان آتش تیز دید
ازو رستگاری به پرهیز دید
-
که خوابی در آن داوری دیده بود
ز تعبیر آن خواب ترسیده بود
-
دگر کز جهانگیری شهریار
خبر داشت کورا سپهرست یار
-
گه کینه با شاه دارا چه کرد
ز حد حبش تا بخارا چه کرد
-
نه رای آمدش روی از او تافتن
ز فرمان سوی فتنه بشتافتن
-
بدانست کو را دران تاب تیز
چگونه ز خود باز دارد ستیز
-
به خواهش نمودن زبان بر گشاد
بسی آفرین شاه را کرد یاد
-
که چون در جهان اوست هشیارتر
جهانداری او را سزاوارتر
-
همش پایه تخت بر ماه باد
هم آزرم را سوی او راه باد
-
نبودست جز مهر او کار من
سبب چیست کاید به پیکار من
-
اگر گنج خواهد فدا سازمش
گر افسر هم از سر بیندازمش
-
وگر میل دارد به جان خوشم
به دندان گرفته به خدمت کشم
-
وگر بنده ای را فرستد ز راه
سپارم بدو گنج و تخت و کلاه
-
ز مولائی و چاکری نگذرم
سکندر خداوند و من چاکرم
-
گر او نازش آرد من آرم نیاز
مگر گردد از بنده خشنود باز
-
وگر باژگونه بود داوری
که شه میل دارد به کین آوری
-
ز پرخاش او پیش گیرم رحیل
نیندازم این دبه در پای پیل
-
چو من سر بگردانم از رزم او
شود باطل از خون من عزم او
-
اگر رای دارد که کم گیردم
بپایم چه درد شکم گیردم
-
گر آرد سپه پای من لنگ نیست
دگر سو گریزم جهان تنگ نیست
-
بلی گر کند عهد با من نخست
به شرطی که آن عهد باشد درست
-
که نارد به من غدر و غارتگری
وزین در به یکسو نهد داوری
-
دهم چار چیزش که بی پنجمند
به نوباوگی برتر از انجمند
-
یکی دختر خود فرستم به شاه
چه دختر که تابنده خورشید و ماه
-
دویم نوش جامی ز یاقوت ناب
کزو کم نگردد بخوردن شراب
-
سوم فیلسوفی نهانی گشای
که باشد به راز فلک رهنمای
-
چهارم پزشگی خردمند و چست
که نالندگان را کند تندرست
-
بدین تحفه شه را شوم حق شناس
اگر شه پذیرد پذیرم سپاس
-
فرستاده پذیرفت کین هر چهار
اگر تحفه سازی بر شهریار
-
در این کشورت شاه نامی کند
به پیوند خویشت گرامی کند
-
ز نام آوران برکشد نام تو
نتابد سر از جستن کام تو
-
چو هندو ملک دیدگان پاک مغز
ندارد بدین کار در پای لغز
-
ز پیران هندو یکی نامدار
فرستاد با قاصد شهریار
-
بدین شرط پیمانی انگیخته
سخن چرب و شیرین برآمیخته
-
فرستادگان بازگشتند شاد
همان قاصد پیر هندو نژاد
-
سوی درگه شهریار آمدند
در آن باغ چون گل به بار آمدند
-
چو هندو سراپرده شاه دید
مه خیمه بر خیمه ماه دید
-
درآمد زمین را به تارک برفت
پیامی که آورد با شاه گفت
-
چو پیشینه پیغامها گفته شد
سخن راند از آنها که پذیرفته شد
-
صفت کرد از آن چار پیکر به شاه
که کس را نبود آنچنان دستگاه
-
دل شه در آن آرزو جوش یافت
طلب کرد چشم آنچه در گوش یافت
-
به عزمی که آن تحفه آرد به چنگ
نبود از شتابش زمانی درنگ
-
پس آنگاه با هندوی نرم گوی
به سوگند و پیمان شد آزرم جوی
-
بلیناس را با دگر مهتران
فرستاد و سربسته گنجی گران
-
یکی نامه کالماس را موم کرد
همه هند را هندوی روم کرد
-
نبشت از سکندر به کید دلیر
ز تند اژدهائی به غرنده شیر
-
فریبندگیها درو بی شمار
که آید نویسندگان را به کار
-
بسی شرط بر عذر آزرم او
برانگیخته با دل گرم او
-
چو نامه نویس این وثیقت نوشت
مثالی به کافور و عنبر سرشت
-
بلیناس با کاردانان روم
سوی کید رفتند از آن مرز و بوم
-
چو دانای رومی در آن ترکتاز
به لشگرگه هندو آمد فراز
-
دل کید هندو پر از نور یافت
ز کیدی که هندو کند دور یافت
-
پرستش نمودش به آیین شاه
که صاحب کمر بود و صاحب کلاه
-
ببوسید بر نامه و پیش برد
کلید خزانه به هندو سپرد
-
فرو خواند نامه دبیر دلیر
که از هیبت افتاد گردون به زیر
رفتن اسکندر به هندوستان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رفتن-اسکندر-به-هندوستان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(52000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(52000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(52000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(52000 تومان)