-
چو دیدم که دام تو دد می کشد
کمندت بلا را به خود می کشد
-
به نوعی ز پیچش نگشتم رها
که ناکشته دیدم هنوز اژدها
-
به نوعی دلم گشت پیروزمند
کزان گونه دیوی درامد به بند
-
همه روس را دل پر از درد شد
گل سرخشان خیری زرد شد
-
چو غول شب آیین بد ساز کرد
به ره بردن مردم آغاز کرد
-
رسن بسته چون غول بر دست و پای
مرا در یکی خانه کردند جای
-
به من بر شده لشگری دیدبان
همه خارج آهنگ و ناخوش زبان
-
چو از شب یکی نیمه کمتر گذشت
به گوش آمدم های و هوئی ز دشت
-
بر آمد یکی ابر ظلمات رنگ
بران سنگساران ببارید سنگ
-
رقیبان که شب پاس می داشتند
ز بیمش همه جای بگذاشتند
-
بجز سرندیدم که از کله کند
همی کند و بر دیگری می فکند
-
زبس کله سر که برکنده بود
یکی کوه از آن کله آکنده بود
-
درآمد چو مرغم ز جا برگرفت
همه بندم از دست و پا برگرفت
-
به پایین گه تخت شاهم تخت
ز پایان ماهی به ماهم رساند
-
به زندان بدم تا به اکنون چو گنج
به شادی کنون کرد خواهم سپنج
-
زن آن به که زیور کشد پای او
نه زان دان که زندان بود جای او
-
چنانم نماید دل کامیاب
که می بینم این کام دل را به خواب
-
پریچهره چون حال خود باز گفت
ز شادی رخ شاه چون گل شکفت
-
ببوسید برحلقه نوش او
سخن گفت چون حلقه در گوش او
-
که ای تازه گلبرگ نادیده گرد
به مهر خدا پیکری در نورد
-
به مهر توأم بیشتر گشت عزم
که دیبای بزمی و زیبای رزم
-
به پرخاشگه جانستان دیدمت
قوی دست و چابک عنان دیدمت
-
به رامشگه نیز بینم شگرف
حریفی نداری درین هردو حرف
-
حریفت منم خیز و بنواز رود
دلم تازه گردان به بانگ سرود
-
پریچهره برداشت بنواخت چنگ
کمانی خدنگی و تیری خدنگ
-
نوائی زد از نغمه های نوی
نو آیین سرودی در او پهلوی
-
که شاها خدیوا جهان داورا
خردمند خوبا خرد یاورا
-
سرسبزت از سرزنش دور باد
دل روشنت چشمه نور باد
-
جوان بخت بادی و پیروز رای
توانا و دانا و کشور گشای
-
کمربسته جانت به آسودگی
قبای تنت دور از آلودگی
-
به هر جا که روی آری از نیک و بد
پناهت خدا باد و پشتت خرد
-
چنان باد کاختر به کامت شود
همه ملک عالم به نامت شود
-
سرآغاز کرد آنگهی راز خویش
بزد سوز خویش اندران ساز خویش
-
که نوشین درختی برآمد به باغ
برافروخت مانند روشن چراغ
-
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم خفت
-
می لعل در جام ناخورده بود
نسفته دری دست ناکرده بود
-
به امید آن کاید از صید شاه
سوی گل نشاط آرد از صیدگاه
-
گل سرخ چیند بهار سپید
گهی لاله بیند گهی مشک بید
-
مگر شه ندارد فراغت به باغ
که نارد نظر سوی روشن چراغ
-
وگر نی بهاری بدین خرمی
چرا رایگان اوفتد بر زمی
-
ز باد خزان هستم اندیشناک
که ریزد بهاری چنین را به خاک
-
شهنشه که آواز دلبر شنید
ز دل ناله بی دلان برکشید
-
خوش آوازی ناله چنگ او
خبر دادش از روی گلرنگ او
-
که روئی چنین نغز گوئی چنین
حرامت مباد آرزوئی چنین
-
دل شه چو زان نکته آگاه گشت
ازان آرزو آرزو خواه گشت
-
دگر ره توقف پسندیده داشت
که تاراج بدخواه در دیده داشت
-
ز ساقی به می دادنی دل نهاد
که ره توشه از بهر منزل نهاد
-
یکی جام زرین پر از باده کرد
به یاد رخ آن پریزاده خورد
-
دگر ره یکی جام یاقوت نوش
بدان نوش لب داد و گفتا بنوش
-
ستد ماه و بوسید و بر لب نهاد
به بوسه ستد جام و با بوسه داد
-
شهنشه به یک دست ساغر کشان
به دست دگر زلف دلبر کشان
-
گهی بوسه دادی لب جام را
گهی لب گزیدی دلارام را
-
بر آن رسم کایین او دلکشست
می تلخ با نقل شیرین خوشست
-
چو نوشین می اندر دهن ریختند
به خوش خواب نوشین در آویختند
-
در آن آرزوگاه با دور باش
نکردند جز بوسه چیزی تراش
-
سپیده چو سر برزد از باختر
سپاهی به خاور فرو برد سر
-
سپه را برآراست خاور خدیو
در اندیشه زان مردم آهنج دیو
-
سوی میمنه رومی و بربری
چو یاجوج در سد اسکندری
-
سوی میسره تنگ چشمان چین
شده تنگ از انبوه ایشان زمین
-
شه روم در قلب چون تند شیر
چو کوهی روان خنگ ختلی به زیر
-
دگر سوالانی و پرطاس روس
برآشفته چون توسنان شموس
-
تبیره همآواز شد با درای
چو صور قیامت دمیدند نای
-
ز خاریدن کوس خارا شکاف
پر افکند سیمرغ در کوه قاف
-
ز فریاد خرمهره و گاو دم
علی الله برآمد ز رویینه خم
-
سپاه از دو سو مانده در داوری
که دولت کرا می کند یاوری
-
همان اهرمن روی دژخیم رنگ
درآمد چو پیلان جنگی به جنگ
-
تنی چند را پی سپر کرد باز
نشد پیش او هیچکس رزم ساز
-
زره پوشی از ساقه قلب شاه
درآمد چو شیری به آوردگاه
-
ز تیغ آتشی برکشیده چو آب
کزو خیره شد چشمه آفتاب
-
شه از قلب دانست کان شیرمرد
همانست کان جنگ پیشینه کرد
-
شد اندیشناک از پی کار او
که با اژدها دید پیگار او
-
دریغ آمدش کانچنان گردنی
شکسته شود پیش اهریمنی
-
سوار هنرمند چابک رکاب
که بر آتش انگشت زد بی حساب
-
فرشته صفت گرد آن دیو چهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر
-
نخستین نبردی که تدبیر کرد
بر آن تیره دل بارش تیر کرد
-
چو دژخیم را نامد از تیر باک
زننده شد از تیر خود خشمناک
-
یکی خشت پولاد الماس رنگ
برآورد و زد بر دلاور نهنگ
-
که آن خشت اگر برزدی بر هیون
تمام از دگرگوشه جستی برون
-
ز سختی که تن را به هم برفشرد
بران خاره شد خست پولاد خرد
-
دگر خشتی انداخت پولاد تر
بر آن کشتنی هم نشد کارگر
-
سوم همچنین خشت بر وی شکست
نشاید به خشت آب را باز بست
-
چو دانست کان دیو آهن سرشت
نیندیشد از حربه و تیر و خشت
-
نهنگ جهانسوز را برکشید
سوی اژدهای دمنده دوید
-
زدش بر کتفگاه و بردش ز جای
چنان کان ستمگر درامد ز پای
-
دگر باره برخاست از زیر گرد
به سختی درآویخت با هم نبرد
-
ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت
-
ز زینش درآورد چون تند شیر
ز تارک بیفتاد ترکش به زیر
-
بهاری پدید آمد از زیر ترک
بسی نغز و نازکتر از لاله برگ
-
سرش خواست کندن که نرم آمدش
چو روئی چنان دید شرم آمدش
-
دو گیسو کشان دید در دامنش
رسن کرده گیسوش در گردنش
-
چو هندوی دزدش ز گنجینه برد
ز رومی ربودش به روسی سپرد
-
چو گشت آن فرشته گرفتار دیو
ز دیوان روسی برآمد غریو
-
دگر ره به نخجیر کردن شتافت
کز اول گرانمایه نخجیر یافت
-
از آن طیرگی شاه لشکر شکن
بپیچید چون مار بر خویشتن
-
بفرمود تازنده پیلی سیاه
به خشم آورند اندران حربگاه
-
بزد پیلبانان بانگ بر زنده پیل
بر آن اهرمن راند چون رود نیل
-
بسی حربه ها زد بران پیل پای
بسی نیز قاروره جان گزای
-
نه قاروره بر کوه شد کارگر
نمی کرد حربه ز دریا گذر
-
چو دید اژدها پیل سرمست را
گشاد اندر آن خیرگی دست را
-
بدانست کان پیل جنگ آزمای
به خرطوم سختش درآرد ز پای
-
چنان سخت بگرفت خرطوم او
که زندان او شد بر و بوم او
-
خروشید و خرطومش از جای کند
بیفتاد چون کوه پیل بلند
-
شه از هول آن بازی سهمناک
بترسید کافتد سپه در هلاک
-
در آن خشمناکی به فرزانه گفت
که دولت ز من روی خواهد نهفت
-
مرا نیز دریافت ادبار بخت
وگرنه چرا جستم این کار سخت
-
بد آسمانی چو آید فراز
سرنازنینان بپیچد ز ناز
-
تک و تاب شاهان بود اندکی
تب شیر در سال باشد یکی
-
مرا نیست آسایش از تاختن
بخواهم درین عمر پرداختن
-
دلش داد فرزانه کای شهریار
شکیبائی آور درین کارزار
-
همانا که پیروزی آری بدست
چو تدبیر داری و شمشیر هست
-
اگر چاره در سنگ خارا شود
به تدبیر و تیغ آشکارا شود
-
چو یاری کند با تو بخت بلند
چنین فتنه را صد درآری به بند
-
اگر چه یکی موی از اندام شاه
به من بر گرامیتر از صد سپاه
-
ولیکن در اختر چنانست راز
که چون شاه عالم شود رزمساز
-
به اقبال شاه و به نیروی بخت
درآید به خاک این تنومند سخت
-
جز آن نیست کاین پیکر سخت چرم
ندارد پی سست و اندام نرم
-
یکی تن شد ار زانکه روئین تنست
توان کندن از جایش ار زاهنست
-
نباید بر او زخم راندن به تیغ
کز آهن نگردد پراکنده میغ
-
سرش را مگر در کمند آوری
به خم کمندش به بند آوری
-
گرش می نشاید به شمشیر کشت
که دارد پی سخت و چرم درشت
-
چو در زیر زنجیرش آری اسیر
برو خواه شمشیر زن خواه تیر
-
شه از مژده مرد اختر شناس
خدا را پذیرفت بر خود سپاس
-
چو پیروزی خویش دید از خدای
بدان خنگ ختلی درآورد پای
-
که او را شه چینیان داده بود
ز سبز آخور چینیان زاده بود
-
کمندی و تیغی گرانمایه خواست
عنان کرد سوی بداندیش راست
-
درآمد بدان دیو دریا شکوه
چو ابری سیه کو درآید به کوه
-
نجنبید بر جای خویش آن نهنگ
که اقبال شاهش فرو بست چنگ
-
کمند عدو بند را شهریار
درانداخت چون چنبر روزگار
-
به گردن درافتاد بدخواه را
زمین بوسه داد آسمان شاه را
-
چو بر گردن دشمن آمد کمند
شتابنده شد خسرو دیو بند
-
به خم کمندش سر اندر کشید
کشان همچنان سوی لشگر کشید
-
بغلتید آن شیر نخجیر سوز
چو آهو بره زیر چنگال یوز
-
چو آن گور وحشی در آن دستبرد
از افتادن و خاستن گشت خرد
-
ز لشگرگه شاه فیروزمند
غریوی برآمد به چرخ بلند
-
تبیره چنان شد در آن خرمی
که آمد به رقص آسمان بر زمی
-
چو شه دید کان پیکر دیو رنگ
به اقبال طالع درآمد به چنگ
-
نشاندش به روز دگر دشمنان
سپردش به زندان اهریمنان
-
دل روسیان از چنان زور دست
بر آن دشمن دشمن افکن شکست
-
شه روس شد چون گدازنده موم
به شادی درآمد شهنشاه روم
-
تماشای رامشگران ساز کرد
در خرمی بر جهان باز کرد
-
نیوشنده شد ناله چنگ را
به کف برنهاد آب گلرنگ را
-
ز پیروزی بخت می کرد یاد
نبید گوارنده می خورد شاد
-
چو شب قفل پیروزه برزد به گنج
ترازوی کافور شد مشک سنج
-
همان مشگبو باده می خورد شاه
همان پرده می داشت مطرب نگاه
-
گهی سفته لعلی به پیمانه خورد
گهی گوش بر لعل ناسفته کرد
-
بهر می که می خورد می ریخت رنج
به خواهنده می داد دیبا و گنج
-
درآمد به افسانهای دراز
ز هر سرگذشتی پژوهنده باز
-
ازان تیغزن مرد چابک سوار
سخن راند با انجمن شهریار
-
که امروزش این بیوفا هم نبرد
ندانم که خون ریخت یا بند کرد
-
اگر ماند در بند آن رهزنان
برون آوریمش به زخم سنان
-
وگر رفت از آن رفته در نگذریم
چنان به که بر یاد او می خوریم
-
چو شد مغزش از خوردن باده گرم
به زندانیان بر دلش گشت نرم
-
بفرمود کان بندی بی زبان
بیاید به رامشگه مرزبان
-
به فرمان شاه آن گرفتار بند
به رامشگه آمد چو کوه بلند
-
همه تن شکسته ز نیروی شاه
فرو پژمریده دران بزمگاه
-
به زاری بنالید از آن خستگی
شفیعی نه بیش از زبان بستگی
-
چو مرد زبان بسته نالید زار
ببخشود بر وی دل شهریار
-
ازان زور دیده تن زورمند
بفرمود تا برگرفتند بند
-
رها کردش آن شاه آزاد مرد
بر آزاد مردی زیان کس نکرد
-
نشاندش به آزرم و دادش طعام
نوازش گری کرد با او تمام
-
میی چند با گوهرش یار کرد
به می گوهرش را پدیدار کرد
-
چو مستی درامد بران شوربخت
بغلطید چون سایه در پای تخت
-
ز توسن دلی گرچه با کس نساخت
نوازنده خویشتن را شناخت
-
از آنجا سراسیمه بیرون دوید
چنان شد که کس گرد او را ندید
-
شگفتی فرو ماند خسرو دران
نشان سخن باز جست از سران
-
که این بندی از باده چون شاد گشت
چرا شد ز ما دور کازاد گشت
-
بزرگان دولت در آن جستجوی
فتادند ازان کار در گفتگوی
-
یکی گفت صحرائیست این شگفت
چو بندش گرفتند صحرا گرفت
-
دگر گفت چون می در او کرد کار
سوی خانه خویش بربست بار
-
شه از هر چه رفت آشکار و نهفت
سخن گوش می کرد و چیزی نگفت
-
در آن مانده کاین پرده نیلگون
چه شب بازی از پرده آرد برون
-
چو لختی گذشت آمد آن پیل مست
کمرگاه زیبا عروسی به دست
-
به آزرم در پیش خسرو نهاد
به رسم پرستش زمین بوسه داد
-
چو آورد ازینگونه صیدی ز راه
دگر باره بیرون شد از بزمگاه
-
عجب ماند خسرو که آن کار دید
نه در مار در مهره مار دید
-
ز شرم شه آن لعبت نازنین
چو لعبت به سر درکشید آستین
-
چو شه دید در خرگه آن ماه را
ز مردم تهی کرد خرگاه را
-
در آن ترک خرگاهی آورد دست
شکنج نقابش ز رخ برشکست
-
چو دید آفتی دید از اندیشه دور
نه آفت یکی آفتابی ز نور
-
پری پیکری شوخ و مست آمده
پریوار در شب به دست آمده
-
بهشتی رخی دوزخش تافته
ز مالک به رضوان گذر یافته
-
چو سروی به سرسبزی آراسته
وزو سرخ گل عاریت خواسته
-
به هر ناوک غمزه کانداختی
شکاری ز روحانیان ساختی
-
لبی و چه لب شور بازارها
درو قند و شکر به خروارها
-
سمن را تماشا در آغوش او
تماشاگه گل بناگوش او
-
چو خسرو در آن روی چون ماه دید
صنم خانه ای در نظر گاه دید
-
شکاری کنیزی شکر خنده یافت
که خود را به آزادیش بنده یافت
-
کنیزی که صاحب غلامش بود
ببین تا چه دلها به دامش بود
-
بدانست کان ترک چینی حصار
ز خاقان چین شد بر او یادگار
-
ز مردانگیها کز او دیده بود
به میدان رزمش پسندیده بود
-
عجب ماند کز پرده بیرون فتاد
عجب تر که بازش به کف چون فتاد
-
بپرسید کاحوال خود بازگوی
دلم را بدین داستان باز جوی
-
پرستنده خوب صاحب نواز
پرستش کنان برد شه را نماز
-
دعا کرد بر تاجدار جهان
که تاجت مبادا ز گیتی نهان
-
توئی آن جهانگیر کشور گشای
که از داد و دین آفریدت خدای
-
شکوهت ز روز آشکارا ترست
ز دولت دلت با مدارا ترست
-
رهائی به تو روز امید را
فروغ از تو تابنده خورشید را
-
دگر پادشاهان لشگر شکن
یکی تاجور شد یکی تیغزن
-
تو آن آفتابی در این روزگار
که هم تیغ گیری و هم تاجدار
-
چو در بزم باشی جهان خسروی
چو رزم آزمائی جهان پهلوی
-
ندارد چو من خاکی آن دسترس
که با آب حیوان برارد نفس
-
که را زهره کاینجا کند ناله نرم
که گر زهره باشد گدازد ز شرم
-
سفالی که ماراست ناسفتنیست
چو گوئی بگو اندکی گفتنیست
-
من آن سفته گوشم که خاقان چین
ز ناسفتگان کرده بودم گزین
-
به درگاه شاهم فرستاد و گفت
که درهاست این درج را در نهفت
-
مگر کان سخن را گران دید شاه
که کرد از سر خشم بر من نگاه
-
مرا از پس پرده خاموش کرد
به یکباره یادم فراموش کرد
-
من از دوری شه به تنگ آمدم
ز تنگ آمدن سوی جنگ آمدم
-
نمودم به آوردگاه نخست
به اقبال شه آن هنرهای چست
-
دویم ره که بانگی بر ادهم زدم
یکی لشگر از روس برهم زدم
-
سوم روز چون بخت یاری نکرد
گرفتار دشمن شدم در نبرد
-
نه دشمن نهنگی به کین تاخته
ز خشم خدا صورتی ساخته
-
نکشت آن نهنگ ستمگر مرا
ببرد آنچنان سوی لشگر مرا
-
سپردم بروسان بیدادگر
که این گنج را بسته دارید سر
-
دگر ره سوی جنگ پرواز کرد
به پیل افکنی جنگ را ساز کرد
-
چو اقبال شاهنشه پیلتن
چو پیلی فکندش بر آن انجمن
-
ز پیروزی شه در آوردگاه
سرم بر فلک شد ز نیروی شاه
جنگ هفتم اسکندر با روسیان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/جنگ-هفتم-اسکندر-با-روسیان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(108500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(108500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(108500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(108500 تومان)
میغ
- میغ
- ابر، مِه
- سیاه