-
چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشگر زنگ
-
بر آمد یوسفی نارنج در دست
ترنج مه زلیخا وار بشکست
-
شد از چشم فلک نیرنگ سازی
گشاد ابرویها در دلنوازی
-
در پیروزه گون گنبد گشادند
به پیروزی جهان را مژده دادند
-
زمانه ایمن از غوغا و فریاد
زمین آسوده از تشنیع و بیداد
-
به فال فرخ و پیرایه نو
نهاده خسروانی تخت خسرو
-
سراپرده به سدره سر کشیده
سماطینی به گردون بر کشیده
-
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشکه دور
-
به هر گوشه مهیا کرده جائی
برو زانو زده کشور خدائی
-
طرفداران که صف در صف کشیدند
ز هیبت پشت پای خویش دیدند
-
کسی کش در دل آمد سر بریدن
نیارست از سیاست باز دیدن
-
ز بس گوهر کمرهای شب افروز
در گستاخ بینی بسته بر روز
-
قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل
-
در آن صف کاتش از بیم آب گشتی
سخن گر زر بدی سیماب گشتی
-
نشسته خسرو پرویز بر تخت
جوان فرو جوان طبع و جوان بخت
-
در رویه کرد تخت پادشائیش
کشیده صف غلامان سرائیش
-
ز خاموشی در آن زرینه پرگار
شده نقش غلامان نقش دیوار
-
زمین را زیر تخت آرام داده
به رسم خاص بار عام داده
-
به فتح الباب دولت بامدادان
ز در پیکی در آمد سخت شادان
-
زمین بوسید و گفتا شادمان باش
همیشه در جهان شاه جهان باش
-
تو زرین بهره باش از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین
-
نشاط از خانه چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن به پرداخت
-
شهنشاه از دل سنگین ایام
مثل زد بر تن چوبین بهرام
-
که تا بر ما زمانه چوب زن بود
فلک چوبک زن چوبینه تن بود
-
چو چوب دولت ما شد برآور
مه چوبینه چوبین شد به خاور
-
نه این بهرام اگر بهرام گور است
سرانجام از جهانش بهره گور است
-
اگر بهرام گوری رفت ازین دام
بیا تا بنگری صد گور بهرام
-
اگر بهرام گوری رفت ازین دام
بیا تا بنگری صد گور بهرام
-
جهان تا در جهان یاریش می کرد
تمنای جهانداریش می کرد
-
کجا آن شیر کز شمشیر گیری
چو مستان کرد با ما شیر گیری
-
کجا آن تیغ کاتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد
-
بسا فرزانه را کو شیرزاد است
فریب خاکیان بر باد داد است
-
بسا گرگ جوان کز روبه پیر
به افسون بسته شد در دام نخجیر
-
از آن بر گرگ روبه راست شاهی
که روبه دام بیند گرگ ماهی
-
بسا شه کز فریب یافه گویان
خصومت را شود بی وقت جویان
-
سرانجام از شتاب خام تدبیر
به جای پرنیان بر دل نهد تیر
-
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور
-
چراغ ارچه ز روغن نور گیرد
بسا باشد که از روغن بمیرد
-
خورش ها را نمک رو تازه دارد
نمک باید که نیز اندازه دارد
-
مخور چندان که خرما خار گردد
گوارش در دهن مردار گردد
-
چنان خور کز ضرورتهای حالت
حرام دیگران باشد حلالت
-
مقیمی را که این دروازه باید
غم و شادیش را اندازه باید
-
مجو بالاتر از دوران خود جای
مکش بیش از گلیم خویشتن پای
-
چو دریا بر مزن موجی که داری
مپر بالاتر از اوجی که داری
-
به قدر شغل خود باید زدن لاف
که زر دوزی نداند بوریا باف
-
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله قند با قند
-
نه فرخ شد نهاد نو نهادن
ره و رسم کهن بر باد دادن
-
به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان بر زدن چنگ
-
هر آنکو کشت تخمی کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد
-
نه هر تخمی درختی راست روید
نه هر رودی سرودی راست گوید
-
به سرهنگی حمایل کردن تیغ
بسا مه را که پوشد چهره در میغ
-
تو خونریزی مبین کو شیر گیرد
که خونش گیرد ارچه دیر گیرد
-
از این ابلق سوار نیم زنگی
که در زیر ابلقی دارد دو رنگی
-
مباش ایمن که باخوی پلنگ است
کجا یکدل شود آخر دو رنگ است
-
ستم در مذهب دولت روا نیست
که دولت با ستمگار آشنا نیست
-
خری در کاهدان افتاد ناگاه
نگویم وای بر خر وای بر کاه
-
مگس بر خوان حلوا کی کند پشت
به انجیری غرابی چون توان کشت
-
به سیم دیگران زرین مکن کاخ
کزین دین رخنه گردد کیسه سوراخ
-
نگه دار اندرین آشفته بازار
کدین گازر از نارج عطار
-
مشو خامش چو کار افتد به زاری
که باشد خامشی نوعی ز خواری
-
شنیدستم که در زنجیر عامان
یکی بود است ازین آشفته نامان
-
چو با او سختی نابالغی جنگ
به بالغ تر کسی برداشتی سنگ
-
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشد این کار
-
بخنده گفت اگر پیران نخندند
کجا طفلان ستمکاری پسندند
-
چو دست از پای ناخشنود باشد
به جرم پای سر مأخوذ باشد
-
به جباری مبین در هیچ درویش
که او هم محتشم باشد بر خویش
-
ز عیب نیک مردم دیده بر دوز
هنر دیدن ز چشم بد میاموز
-
هنر بیند چو عیب این چشم جاسوس
تو چشم زاغ بین نه پای طاوس
-
ترا حرفی به صد تزویر در مشت
منه بر حرف کس بیهوده انگشت
-
به عیب خویش یک دیده نمائی؟
به عیب دیگران صد صد گشائی ؟
-
نه کم ز آیینه ای در عیب جوئی
به آیینه رها کن سخت روئی
-
حفاظ آینه این یک هنر بس
که پیش کس نگوید غیبت کس
-
چو سایه رو سیاه آنکس نشیند
که واپس گوید آنچ از پیش بیند
-
نشاید دید خصم خویش را خرد
که نرد از خام دستان کم توان برد
-
مشو غره بر آن خرگوش زرفام
که بر خنجر نگارد مرد رسام
-
که چون شیران بدان خنجر ستیزند
بدو خون بسی خرگوش ریزند
-
در آب نرم رو منگر به خواری
که تند آید گه زنهار خواری
-
بر آتش دل منه کو رخ فروزد
که وقت آید که صد خرمن بسوزد
-
به گستاخی مبین در خنده شیر
که نه دندان نماید بلکه شمشیر
-
هر آنکس کو زند لاف دلیری
ز جنگ شیر یابد نام شیری
-
چو کین خواهی ز خسرو کرد بهرام
ز کین خسروان خسرو شدش نام
-
به ارباکم ز خود خود را نسنجی
کز افکندن وز افتادن برنجی
-
ستیزه با بزرگان به توان برد
که از همدستی خردان شوی خرد
-
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد
-
چو خسرو گفت بسیاری درین باب
بزرگان ریختند از دیدگان آب
-
فرود آمد ز تخت آن روز دلتنگ
روان کرده ز نرگس آب گلرنگ
-
سه روز اندوه خورد از بهر بهرام
نه با تخت آشنا می شد و نه با جام
آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/آگهی-خسرو-از-مرگ-بهرام-چوبین
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(43500 تومان)