کاربردهای روباه
-
نشان پای روباه است اندر قلعه امکان
بپر چون طائر دولت رها کن ماکیانی را
-
دیوارهای قلعه جان گر بلند بود
روباه دهر چشم بدین ماکیان نداشت
-
شیر و روباه شکاری چو بدست آرند
روبهش پوست برد شیر خورد رانش
-
گر چه زائین سپهر آگاه بود
هر چه بود آن شیر و این روباه بود
-
ما کیانها کشته بود این روبهک
زان سبب شد صید روباه فلک
-
ماکیانی ساده از ده دور گشت
بر سر آن تله و روبه گذشت
-
گفت روبه این در و ایوان ماست
پوستین دوزیم و این دکان ماست
-
گر ز رسم و راه ما آگه شوی
ماکیانی بس کنی روبه شوی
-
ماکیان را این مقال آمد پسند
گفت بر گو دمت ای روباه چند
-
ماکیان را آن فریب از راه برد
راست اندر تله روباه برد
-
کاش میدانست روبه ناشتاست
وان نه دکان است دکان ریاست
-
تا دهن بگشود بهر چند و چون
چنگ روباه از گلویش ریخت خون
-
اینچنین خواندم که روزی روبهی
پایبند تله گشت اندر رهی
-
ز قلعه ماکیانی شد به دیوار
بناگه روبهی کردش گرفتار
-
مباش اینگونه بی پروا و بدخواه
بسا گردد شکار گرگ روباه
-
چو من روباه و صیدم ماکیانست
گذشتن از چنین سودی زیانست
-
حدیث اتحاد مرغ و روباه
بود چون اتفاق آتش و کاه
-
تو مرغ خانگی روباه طرار
تو خواب آلود و دزد چرخ بیدار
-
اسیر روبه نفس آن چنانیم
که گوئی پر شکسته ماکیانیم
-
پایش کج است و زشت ازان کج رود براه
دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست
-
چه شاهباز توانا چه ماکیان ضعیف
شوند جمله سرانجام صید این روباه
-
تا که این روباه رنگین کرد دم
بس خروس از خانه داران گشت گم
-
جوانان پیل افگن شیر گیر
ندانند دستان روباه پیر
-
نتابد سگ صید روی از پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ
-
ز نیروی سر پنجه شیر گیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر
-
بدو گفتم ای سرور شیر گیر
چه فرسوده کردت چو روباه پیر
-
ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم
اگر چه همچو سگم هرزه لای می داند
-
چه دستان با تو درگیرد چو روباه
که از مردم گریزان چون غزالی
-
جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی
-
ز اهوی شیرگیر روبه باز
دل بیچاره را شکاری بود
-
با شیر پنجه کردن روبه نه رای بود
باطل خیال بست و خلاف آمدش گمان
-
چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم
چهارم سمورست کش موی گرم
-
کنون دشت روباه بینم همی
ز رزم آز کوتاه بینم همی
-
همان گیو کز بیم او روز جنگ
همی چرم روباه پوشد پلنگ
-
چو روبه شدند آن ددان دلیر
تن از تیغ پر خون دل از جنگ سیر
-
تو دستان نمودی چو روباه پیر
ندیدی همی دام نخچیرگیر
-
یکی داستان زد سوار دلیر
که روبه چه سنجد بچنگال شیر
-
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر
-
شما هم بکردار روباه پیر
ببیشه در از بیم نخچیرگیر
-
دلیری مکن جنگ ما را مخواه
که روباه با شیر ناید براه
-
چو نستیهن آن شیر شرزه بجنگ
که روباه بودی بجنگش پلنگ
-
همان تابش مهر نتوان نهفت
نه روبه توان کرد با شیر جفت
-
تو گردنکشان را کجا دیده ای
که آواز روباه بشنیده ای
-
چرا پیل جنگی چو روباه گشت
ز رزمت چنین دست کوتاه گشت
-
که داند که با پیل روباه شوم
همی کین سگالد بران مرز و بوم
-
که چون رستمی پیش بینم به خاک
به گفتار روباه گردد هلاک
-
نیاویختند ایچ با رومیان
چو روبه شد آن دشت شیر ژیان
-
که ایدر بدین سان بماندیم دیر
برآویخت با دام روباه شیر
-
یکی نامه بنویس زی خوشنواز
که ای بی خرد روبه دیوساز
-
اگر یار باشید با من به جنگ
از آواز روبه نترسد پلنگ
-
دلش زود بیکار ولرزان شود
زپیشت چو روبه گریزان شود
-
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندش برای پوستین
-
روبه و آهو و خرگوش و شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال
-
رو تو روبه بازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین
-
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
-
شیر و گرگ و روبهی بهر شکار
رفته بودند از طلب در کوهسار
-
گرگ و روبه را طمع بود اندر آن
که رود قسمت به عدل خسروان
-
بعد از آن رو شیر با روباه کرد
گفت این را بخش کن از بهر خورد
-
گفت ای روبه تو عدل افروختی
این چنین قسمت ز کی آموختی
-
چون گرفتی عبرت از گرگ دنی
پس تو روبه نیستی شیر منی
-
روبه آن دم بر زبان صد شکر راند
که مرا شیر از پی آن گرگ خواند
-
تا که ما از حال آن گرگان پیش
همچو روبه پاس خود داریم بیش
-
هست اندر نقش این روباه شیر
سوی این روبه نشاید شد دلیر
-
همچو آن روبه کم اشکم کنید
پیش او روباه بازی کم کنید
-
بر سر اغیار چون شمشیر باش
هین مکن روباه بازی شیر باش
-
نیست از ابلیس از تست ای غوی
که چو روبه سوی دنبه می روی
-
با دل و با اهل دل بیگانگی
با شهان تزویر و روبه شانگی
-
روبهی اشکار خود را باد داد
بهر طبلی همچو خیک پر ز باد
-
روبهان ترسند ز آواز دهل
عاقلش چندان زند که لا تقل
-
پا رهاند روبهان را در شکار
و آن زدم دانند روباهان غرار
-
روبهی و خدمت ای گرگ کهن
هیچ بر قصد خداوندی مکن
-
خاصه عمری غرق در بیگانگی
در حضور شیر روبه شانگی
-
شیر یک روباه را فرمود رو
مر خری را بهر من صیاد شو
-
هم چو روبه صید گیر و کن فداش
تا عوض گیری هزاران صید بیش
-
گفت روبه شیر را خدمت کنم
حیله ها سازم ز عقلش بر کنم
-
گفت روبه جستن رزق حلال
فرض باشد از برای امتثال
-
گفت روبه آن توکل نادرست
کم کسی اندر توکل ماهرست
-
گفت روبه این حکایت را بهل
دستها بر کسب زن جهد المقل
-
گرچه با روباه خر اسرار گفت
سرسری گفت و مقلدوار گفت
-
خر دو سه حمله به روبه بحث کرد
چون مقلد بد فریب او بخورد
-
طنطنه ادراک بینایی نداشت
دمدمه روبه برو سکته گماشت
-
روبه اندر حیله پای خود فشرد
ریش خر بگرفت و آن خر را ببرد
-
چونک خرگوشی برد شیری به چاه
چون نیارد روبهی خر تا گیاه
-
گر خری را می برد روبه ز سر
گو ببر تو خر مباش و غم مخور
-
این سخن پایان ندارد کن رجوع
سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع
-
گفت روبه شیر را ای شاه ما
چون نکردی صبر در وقت وغا
-
رفت روبه گفت ای شه همتی
تا بپوشد عقل او را غفلتی
-
پس بیامد زود روبه سوی خر
گفت خر از چون تو یاری الحذر
-
گفت روبه آن طلسم سحر بود
که ترا در چشم آن شیری نمود
-
گفت روبه صاف ما را درد نیست
لیک تخییلات وهمی خورد نیست
-
گفت روبه را جگر کو دل چه شد
که نباشد جانور را زین دو بد
-
تو سگی با خود بری یا روبهی
سگ بشورد از بن هر خرگهی
-
آمده در قصدجان سیل سیاه
تا که روبه افکند شیری به چاه
-
از غفوری تو غفران چشم سیر
روبهان بر شیر از عفو تو چیر
-
گرگ اگر با تو نماید روبهی
هین مکن باور که ناید زو بهی
-
خصم هر شیر آمد و هر روبه او
کل شی ء هالک الا وجهه
-
روبهی که هست زان شیرانش پشت
بشکند کله پلنگان را به مشت
-
روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب مکرناک
-
بانگ حیزان و شجاعان دلیر
هست پیدا چون فن روباه و شیر
-
چون روبه من شدی تو از شیر مترس
چون دولت تو منم ز ادبیر مترس
-
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم
روباه بدم ز فر تو شیر شدم
-
مثل زد گرگ چون روبه دغا بود
طلب من کردم و روزی ترا بود
-
چو روباهان و خرگوشان منه گوش
به روبه بازی این خواب خرگوش
-
بسا شیر شکار و گرگ جنگی
که شد در زیر این روبه پلنگی
-
بسا گرگ جوان کز روبه پیر
به افسون بسته شد در دام نخجیر
-
از آن بر گرگ روبه راست شاهی
که روبه دام بیند گرگ ماهی
-
چگویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر
-
روباه و طبل
-
بتلبیس آن توانی خورد ازین راه
کزان طبل دریده خورد روباه
-
فریفتن روباه خر را و به شیر سپردن
-
چو خر غافل نباید شد درین راه
کزین غفلت دل خر خورد روباه
-
افکندن صید کار شیر است
روبه ز شکار شیر سیر است
-
روبه که زند تپانچه با شیر
دانی که به دست کیست شمشیر
-
گرگی که به زور شیر باشد
روبه به ازو چو سیر باشد
-
روباه ز گرگ بهره زان برد
کین رای بزرگ دارد آن خرد
-
از شیر و گوزن و گرگ و روباه
لشگرگاهی کشیده بر راه
-
از خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی
-
من چو شیر جوان ولایت گیر
جای من کی رسد به روبه پیر
-
لیکن این شیر حجتی است بزرگ
کاگهی ماندهد ز روبه و گرگ
-
بردن تاجش از میان دو شیر
روبهان را ز تخت کرد به زیر
-
ترسم این پیر گرگ روبه باز
گرگی و روبهی کند آغاز
-
با دری چون دهان شیر فراخ
چون درایم چو روبه از سوراخ
-
روبهی چند بود در بن غار
به هم افتاده از برای شکار
-
روبهان از حرام خواری گرگ
کافتی بود سهمناک و بزرگ
-
بر دویدند بر دو چاره سگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال
-
گرگ را گرگ بند باید کرد
رقص روباه چند باید کرد
-
چو شیران سرپنجه بگشای چنگ
چو روبه میارای خود را به رنگ
-
شنیدم که روباه رنگین بروس
خود آرای باشد به رنگ عروس
-
سگ کیست روباه نا زورمند
که شیر ژیان را رساند گزند
-
ز شیران بود روبهان را نوا
نخندد زمین تا نگرید هوا
-
پلنگی که ترسد ز روباه پیر
بشوراد مغزش به سرسام تیر
-
به هنگام سر پنجه روباه لنگ
چگونه نهد پای پیش پلنگ
-
جوابش چنان داد شاه دلیر
که ناید ز روباه پیغام شیر
-
چو شنگرف سودند بر لاجورد
سمور سیه زاد روباه زرد
-
اگر در میانجی دلیر آمدم
نه از روبه از نزد شیر آمدم
-
درین هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سر کوچک آیی و من سر بزرگ
-
سمور سیه روبه سرخ تیغ
همان قاقم و قندز بی دریغ
-
چو دشمن خبر داشت کامد پلنگ
به سوراخ در شد چو روباه لنگ
-
شنیدم که از گرگ روباه گیر
به بانگ سگان رست روباه پیر
-
دو گرگ جوان تخم کین کاشتند
پی روبه پیر برداشتند
-
دهی بود در وی سگانی بزرگ
همه تشنه خون روباه و گرگ
-
یکی بانگ زد روبه چاره ساز
که بند از دهان سگان کرد باز
-
سگان ده آواز برداشتند
که روباه را گرگ پنداشتند
-
زبانگ سگان کامد از دوردست
رمیدند گرگان و روباه رست
-
ز روسی برون شد به آوردگاه
یکی شیر پرطاس روبه کلاه
-
چو شیران به پرخاش خو کرده ام
نه چون روبهان دنبه پرورده ام
-
فروزنده سنجاب و روباه لعل
همان کره اسبان نادیده نعل
-
چو روباه سرخ ار کلاهش دهد
بخورد سگان سپاهش دهد
-
به چربی توان پای روباه بست
به حلوا دهد طفل چیزی زدست
-
چو شیر افکنم صید و خود بگذرم
خورد سینه روباه و من خون خورم
-
آهو و روباه در آن مرغزار
نافه به گل داده و نیفه به خار
-
نیفه روبه چو پلنگی به زیر
نافه آهو شده زنجیر شیر
-
طنزکنان روبهی آمد ز دور
گفت صبوری مکن ای ناصبور
-
چرب خورش بود ترا پیش ازین
روبه فربه نخوری بیش ازین
-
آمد و گردش دو سه جولان گرفت
نیفه روباه به دندان گرفت
-
گفت بدین خرده که دیر آمدم
روبه داند که چو شیر آمدم
-
طوق من آویزش دین تو شد
کنده روباه یقین تو شد
-
خفتن آن گرگ چو روبه بدید
خواب در او آمد و سر درکشید
-
روبه یک فن نفس سگ شنید
خانه دو سوراخ به واجب گزید
-
واگهیش نه که شود راه گیر
دوده این گنبد روباه گیر
-
سرد نفس بود سگ گرم کین
روبه از آن دوخت مگر پوستین
-
گرگ ز روباه به دندان تراست
روبه از آن رست که به دان تراست
-
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
-
گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و افتان و خیزان کسی گفتش چه آفتست که موجب چندین مخافتست گفتا شنیده ام شتر را بسخره میگیرند
-
شیران جهان روبه درگاه تواند
گر من سگ دربان تو باشم چه شود
-
خود را به مقام شیر می دانستم
چون خصم آمد به روبهی مانستم
-
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
-
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد
-
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
-
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر
-
چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه سگ از وی به است
-
مپندار اگر شیر و گر روبهی
کز اینان به مردی و حلیت رهی
-
بچربد روبه ار چربیش باشد
و گر با گرگ هم حربیش باشد