روباه

روباه
روبه
جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.
1

کاربردهای روباه

  • نشان پای روباه است اندر قلعه امکان

    بپر چون طائر دولت رها کن ماکیانی را

  • دیوارهای قلعه جان گر بلند بود

    روباه دهر چشم بدین ماکیان نداشت

  • شیر و روباه شکاری چو بدست آرند

    روبهش پوست برد شیر خورد رانش

  • گر چه زائین سپهر آگاه بود

    هر چه بود آن شیر و این روباه بود

  • ما کیانها کشته بود این روبهک

    زان سبب شد صید روباه فلک

  • ماکیانی ساده از ده دور گشت

    بر سر آن تله و روبه گذشت

  • گفت روبه این در و ایوان ماست

    پوستین دوزیم و این دکان ماست

  • گر ز رسم و راه ما آگه شوی

    ماکیانی بس کنی روبه شوی

  • ماکیان را این مقال آمد پسند

    گفت بر گو دمت ای روباه چند

  • ماکیان را آن فریب از راه برد

    راست اندر تله روباه برد

  • کاش میدانست روبه ناشتاست

    وان نه دکان است دکان ریاست

  • تا دهن بگشود بهر چند و چون

    چنگ روباه از گلویش ریخت خون

  • اینچنین خواندم که روزی روبهی

    پایبند تله گشت اندر رهی

  • ز قلعه ماکیانی شد به دیوار

    بناگه روبهی کردش گرفتار

  • مباش اینگونه بی پروا و بدخواه

    بسا گردد شکار گرگ روباه

  • چو من روباه و صیدم ماکیانست

    گذشتن از چنین سودی زیانست

  • حدیث اتحاد مرغ و روباه

    بود چون اتفاق آتش و کاه

  • تو مرغ خانگی روباه طرار

    تو خواب آلود و دزد چرخ بیدار

  • اسیر روبه نفس آن چنانیم

    که گوئی پر شکسته ماکیانیم

  • پایش کج است و زشت ازان کج رود براه

    دمش چو دم روبه و رنگش چو کهرباست

  • چه شاهباز توانا چه ماکیان ضعیف

    شوند جمله سرانجام صید این روباه

  • تا که این روباه رنگین کرد دم

    بس خروس از خانه داران گشت گم

  • جوانان پیل افگن شیر گیر

    ندانند دستان روباه پیر

  • نتابد سگ صید روی از پلنگ

    ز روبه رمد شیر نادیده جنگ

  • ز نیروی سر پنجه شیر گیر

    فرومانده عاجز چو روباه پیر

  • بدو گفتم ای سرور شیر گیر

    چه فرسوده کردت چو روباه پیر

  • ز درد روبه عشقت چو شیر می نالم

    اگر چه همچو سگم هرزه لای می داند

  • چه دستان با تو درگیرد چو روباه

    که از مردم گریزان چون غزالی

  • جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

    شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

  • ز اهوی شیرگیر روبه باز

    دل بیچاره را شکاری بود

  • با شیر پنجه کردن روبه نه رای بود

    باطل خیال بست و خلاف آمدش گمان

  • چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم

    چهارم سمورست کش موی گرم

  • کنون دشت روباه بینم همی

    ز رزم آز کوتاه بینم همی

  • همان گیو کز بیم او روز جنگ

    همی چرم روباه پوشد پلنگ

  • چو روبه شدند آن ددان دلیر

    تن از تیغ پر خون دل از جنگ سیر

  • تو دستان نمودی چو روباه پیر

    ندیدی همی دام نخچیرگیر

  • یکی داستان زد سوار دلیر

    که روبه چه سنجد بچنگال شیر

  • نه روبه شود ز آزمودن دلیر

    نه گوران بسایند چنگال شیر

  • شما هم بکردار روباه پیر

    ببیشه در از بیم نخچیرگیر

  • دلیری مکن جنگ ما را مخواه

    که روباه با شیر ناید براه

  • چو نستیهن آن شیر شرزه بجنگ

    که روباه بودی بجنگش پلنگ

  • همان تابش مهر نتوان نهفت

    نه روبه توان کرد با شیر جفت

  • تو گردنکشان را کجا دیده ای

    که آواز روباه بشنیده ای

  • چرا پیل جنگی چو روباه گشت

    ز رزمت چنین دست کوتاه گشت

  • که داند که با پیل روباه شوم

    همی کین سگالد بران مرز و بوم

  • که چون رستمی پیش بینم به خاک

    به گفتار روباه گردد هلاک

  • نیاویختند ایچ با رومیان

    چو روبه شد آن دشت شیر ژیان

  • که ایدر بدین سان بماندیم دیر

    برآویخت با دام روباه شیر

  • یکی نامه بنویس زی خوشنواز

    که ای بی خرد روبه دیوساز

  • اگر یار باشید با من به جنگ

    از آواز روبه نترسد پلنگ

  • دلش زود بیکار ولرزان شود

    زپیشت چو روبه گریزان شود

  • ای من آن روباه صحرا کز کمین

    سر بریدندش برای پوستین

  • روبه و آهو و خرگوش و شغال

    جبر را بگذاشتند و قیل و قال

  • رو تو روبه بازی خرگوش بین

    مکر و شیراندازی خرگوش بین

  • عالمی را یک سخن ویران کند

    روبهان مرده را شیران کند

  • شیر و گرگ و روبهی بهر شکار

    رفته بودند از طلب در کوهسار

  • گرگ و روبه را طمع بود اندر آن

    که رود قسمت به عدل خسروان

  • بعد از آن رو شیر با روباه کرد

    گفت این را بخش کن از بهر خورد

  • گفت ای روبه تو عدل افروختی

    این چنین قسمت ز کی آموختی

  • چون گرفتی عبرت از گرگ دنی

    پس تو روبه نیستی شیر منی

  • روبه آن دم بر زبان صد شکر راند

    که مرا شیر از پی آن گرگ خواند

  • تا که ما از حال آن گرگان پیش

    همچو روبه پاس خود داریم بیش

  • هست اندر نقش این روباه شیر

    سوی این روبه نشاید شد دلیر

  • همچو آن روبه کم اشکم کنید

    پیش او روباه بازی کم کنید

  • بر سر اغیار چون شمشیر باش

    هین مکن روباه بازی شیر باش

  • نیست از ابلیس از تست ای غوی

    که چو روبه سوی دنبه می روی

  • با دل و با اهل دل بیگانگی

    با شهان تزویر و روبه شانگی

  • روبهی اشکار خود را باد داد

    بهر طبلی همچو خیک پر ز باد

  • روبهان ترسند ز آواز دهل

    عاقلش چندان زند که لا تقل

  • پا رهاند روبهان را در شکار

    و آن زدم دانند روباهان غرار

  • روبهی و خدمت ای گرگ کهن

    هیچ بر قصد خداوندی مکن

  • خاصه عمری غرق در بیگانگی

    در حضور شیر روبه شانگی

  • شیر یک روباه را فرمود رو

    مر خری را بهر من صیاد شو

  • هم چو روبه صید گیر و کن فداش

    تا عوض گیری هزاران صید بیش

  • گفت روبه شیر را خدمت کنم

    حیله ها سازم ز عقلش بر کنم

  • گفت روبه جستن رزق حلال

    فرض باشد از برای امتثال

  • گفت روبه آن توکل نادرست

    کم کسی اندر توکل ماهرست

  • گفت روبه این حکایت را بهل

    دستها بر کسب زن جهد المقل

  • گرچه با روباه خر اسرار گفت

    سرسری گفت و مقلدوار گفت

  • خر دو سه حمله به روبه بحث کرد

    چون مقلد بد فریب او بخورد

  • طنطنه ادراک بینایی نداشت

    دمدمه روبه برو سکته گماشت

  • روبه اندر حیله پای خود فشرد

    ریش خر بگرفت و آن خر را ببرد

  • چونک خرگوشی برد شیری به چاه

    چون نیارد روبهی خر تا گیاه

  • گر خری را می برد روبه ز سر

    گو ببر تو خر مباش و غم مخور

  • این سخن پایان ندارد کن رجوع

    سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع

  • گفت روبه شیر را ای شاه ما

    چون نکردی صبر در وقت وغا

  • رفت روبه گفت ای شه همتی

    تا بپوشد عقل او را غفلتی

  • پس بیامد زود روبه سوی خر

    گفت خر از چون تو یاری الحذر

  • گفت روبه آن طلسم سحر بود

    که ترا در چشم آن شیری نمود

  • گفت روبه صاف ما را درد نیست

    لیک تخییلات وهمی خورد نیست

  • گفت روبه را جگر کو دل چه شد

    که نباشد جانور را زین دو بد

  • تو سگی با خود بری یا روبهی

    سگ بشورد از بن هر خرگهی

  • آمده در قصدجان سیل سیاه

    تا که روبه افکند شیری به چاه

  • از غفوری تو غفران چشم سیر

    روبهان بر شیر از عفو تو چیر

  • گرگ اگر با تو نماید روبهی

    هین مکن باور که ناید زو بهی

  • خصم هر شیر آمد و هر روبه او

    کل شی ء هالک الا وجهه

  • روبهی که هست زان شیرانش پشت

    بشکند کله پلنگان را به مشت

  • روبه افتد پهن اندر زیر خاک

    بر سر خاکش حبوب مکرناک

  • بانگ حیزان و شجاعان دلیر

    هست پیدا چون فن روباه و شیر

  • چون روبه من شدی تو از شیر مترس

    چون دولت تو منم ز ادبیر مترس

  • تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم

    روباه بدم ز فر تو شیر شدم

  • مثل زد گرگ چون روبه دغا بود

    طلب من کردم و روزی ترا بود

  • چو روباهان و خرگوشان منه گوش

    به روبه بازی این خواب خرگوش

  • بسا شیر شکار و گرگ جنگی

    که شد در زیر این روبه پلنگی

  • بسا گرگ جوان کز روبه پیر

    به افسون بسته شد در دام نخجیر

  • از آن بر گرگ روبه راست شاهی

    که روبه دام بیند گرگ ماهی

  • چگویم راست چون گرگی به تقدیر

    نه چون گرگ جوان چون روبه پیر

  • روباه و طبل

  • بتلبیس آن توانی خورد ازین راه

    کزان طبل دریده خورد روباه

  • فریفتن روباه خر را و به شیر سپردن

  • چو خر غافل نباید شد درین راه

    کزین غفلت دل خر خورد روباه

  • افکندن صید کار شیر است

    روبه ز شکار شیر سیر است

  • روبه که زند تپانچه با شیر

    دانی که به دست کیست شمشیر

  • گرگی که به زور شیر باشد

    روبه به ازو چو سیر باشد

  • روباه ز گرگ بهره زان برد

    کین رای بزرگ دارد آن خرد

  • از شیر و گوزن و گرگ و روباه

    لشگرگاهی کشیده بر راه

  • از خوابگهش گهی که خفتی

    روباه به دم زمین برفتی

  • من چو شیر جوان ولایت گیر

    جای من کی رسد به روبه پیر

  • لیکن این شیر حجتی است بزرگ

    کاگهی ماندهد ز روبه و گرگ

  • بردن تاجش از میان دو شیر

    روبهان را ز تخت کرد به زیر

  • ترسم این پیر گرگ روبه باز

    گرگی و روبهی کند آغاز

  • با دری چون دهان شیر فراخ

    چون درایم چو روبه از سوراخ

  • روبهی چند بود در بن غار

    به هم افتاده از برای شکار

  • روبهان از حرام خواری گرگ

    کافتی بود سهمناک و بزرگ

  • بر دویدند بر دو چاره سگال

    روبهان پیش و گرگ در دنبال

  • گرگ را گرگ بند باید کرد

    رقص روباه چند باید کرد

  • چو شیران سرپنجه بگشای چنگ

    چو روبه میارای خود را به رنگ

  • شنیدم که روباه رنگین بروس

    خود آرای باشد به رنگ عروس

  • سگ کیست روباه نا زورمند

    که شیر ژیان را رساند گزند

  • ز شیران بود روبهان را نوا

    نخندد زمین تا نگرید هوا

  • پلنگی که ترسد ز روباه پیر

    بشوراد مغزش به سرسام تیر

  • به هنگام سر پنجه روباه لنگ

    چگونه نهد پای پیش پلنگ

  • جوابش چنان داد شاه دلیر

    که ناید ز روباه پیغام شیر

  • چو شنگرف سودند بر لاجورد

    سمور سیه زاد روباه زرد

  • اگر در میانجی دلیر آمدم

    نه از روبه از نزد شیر آمدم

  • درین هم نبردی چو روباه و گرگ

    تو سر کوچک آیی و من سر بزرگ

  • سمور سیه روبه سرخ تیغ

    همان قاقم و قندز بی دریغ

  • چو دشمن خبر داشت کامد پلنگ

    به سوراخ در شد چو روباه لنگ

  • شنیدم که از گرگ روباه گیر

    به بانگ سگان رست روباه پیر

  • دو گرگ جوان تخم کین کاشتند

    پی روبه پیر برداشتند

  • دهی بود در وی سگانی بزرگ

    همه تشنه خون روباه و گرگ

  • یکی بانگ زد روبه چاره ساز

    که بند از دهان سگان کرد باز

  • سگان ده آواز برداشتند

    که روباه را گرگ پنداشتند

  • زبانگ سگان کامد از دوردست

    رمیدند گرگان و روباه رست

  • ز روسی برون شد به آوردگاه

    یکی شیر پرطاس روبه کلاه

  • چو شیران به پرخاش خو کرده ام

    نه چون روبهان دنبه پرورده ام

  • فروزنده سنجاب و روباه لعل

    همان کره اسبان نادیده نعل

  • چو روباه سرخ ار کلاهش دهد

    بخورد سگان سپاهش دهد

  • به چربی توان پای روباه بست

    به حلوا دهد طفل چیزی زدست

  • چو شیر افکنم صید و خود بگذرم

    خورد سینه روباه و من خون خورم

  • آهو و روباه در آن مرغزار

    نافه به گل داده و نیفه به خار

  • نیفه روبه چو پلنگی به زیر

    نافه آهو شده زنجیر شیر

  • طنزکنان روبهی آمد ز دور

    گفت صبوری مکن ای ناصبور

  • چرب خورش بود ترا پیش ازین

    روبه فربه نخوری بیش ازین

  • آمد و گردش دو سه جولان گرفت

    نیفه روباه به دندان گرفت

  • گفت بدین خرده که دیر آمدم

    روبه داند که چو شیر آمدم

  • طوق من آویزش دین تو شد

    کنده روباه یقین تو شد

  • خفتن آن گرگ چو روبه بدید

    خواب در او آمد و سر درکشید

  • روبه یک فن نفس سگ شنید

    خانه دو سوراخ به واجب گزید

  • واگهیش نه که شود راه گیر

    دوده این گنبد روباه گیر

  • سرد نفس بود سگ گرم کین

    روبه از آن دوخت مگر پوستین

  • گرگ ز روباه به دندان تراست

    روبه از آن رست که به دان تراست

  • شیر در بادیه عشق تو روباه شود

    آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

  • گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و افتان و خیزان کسی گفتش چه آفتست که موجب چندین مخافتست گفتا شنیده ام شتر را بسخره میگیرند

  • شیران جهان روبه درگاه تواند

    گر من سگ دربان تو باشم چه شود

  • خود را به مقام شیر می دانستم

    چون خصم آمد به روبهی مانستم

  • یکی روبهی دید بی دست و پای

    فرو ماند در لطف و صنع خدای

  • شغال نگون بخت را شیر خورد

    بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

  • برو شیر درنده باش ای دغل

    مینداز خود را چو روباه شل

  • چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر

    چه باشی چو روبه به وامانده سیر

  • چو شیر آن که را گردنی فربه است

    گر افتد چو روبه سگ از وی به است

  • مپندار اگر شیر و گر روبهی

    کز اینان به مردی و حلیت رهی

  • بچربد روبه ار چربیش باشد

    و گر با گرگ هم حربیش باشد