-
چون به تثلیث مشتری و زحل
شاه انجم ز حوت شد به حمل
-
سبزه خضر وش جوانی یافت
چشمه آب زندگانی یافت
-
ناف هر چشمه رود نیلی شد
هر سبیلی به سلسبیلی شد
-
مشک برگشت خاک عودی پوش
نافه خر گشت باد نافه فروش
-
اعتدال هوای نوروزی
راست رو شد به عالم افروزی
-
باد نوروزی از قباله نو
با ریاحین نهاد جان به گرو
-
رستنی سر برون زد از دل خاک
زنگ خورشید گشت از آینه پاک
-
شبنم از دامن اثیر نشست
گرمی اندام زمهریر شکست
-
برف کافوری از گریوه کوه
رود را زاب دیده داد شکوه
-
سبزه گوهر زدود بینش را
داد سرسبزی آفرینش را
-
نرگس تر به چشم خواب آلود
هر کرا چشم بود خواب ربود
-
باد صبح از نسیم نافه گشای
بر سواد بنفشه غالیه سای
-
سرو کز سایه بادبانه زده
جعد شمشاد را به شانه زده
-
چشم نیلوفر از شکنجه خواب
جان در انداخته به قلعه آب
-
غنچه های نو از شکوفه شاخ
کرده لؤلوا چو برگ لاله فراخ
-
سوسن از بهر تاج نرگس مست
شوشه زر نهاده بر کف دست
-
از شمایل شمامه های بهار
بی قیامت ستاره کرده نثار
-
شنبلید سرشک در دیده
زعفران خورده باز خندیده
-
کاتب الوحی گل به آب حیات
بر شقایق به خون نوشته برات
-
برگ نسرین به گوهر آمودن
شاخ سوسن به توتیا سودن
-
جعد بر جعد بسته مرزنگوش
دیلم آسا فکنده بر سر دوش
-
گشته هم برگ و هم گیا راضی
این به مقراضه آن به مقراضی
-
سنبل از خوشهای مشگ انگیز
برقرنفل گشاده عطسه تیز
-
داده خیری به شرط هم عهدی
یاسمن را خط ولیعهدی
-
بوی سیسنبر از حرارت خویش
عقرب چرخ را گداخته نیش
-
غنچه با چشم گاو چشم به ناز
مرغ با گوش پیلگوش به راز
-
گل کافور بوی مشک نسیم
چون بناگوش یار در زر و سیم
-
مشک بید از درخت عود نشان
گاه کافور و گاه مشک فشان
-
ارغوان و سمن برابر دید
رایتی برکشیده سرخ و سپید
-
ز آفت بید برگ بادخزان
شاخ پر برگ بید دست گزان
-
گل کمر بسته در شهنشاهی
خاک چون باد در هوا خواهی
-
بلبل آواز برکشیده چو کوس
همه شب تا به وقت بانگ خروس
-
سرخ گل را به سبز میدانی
پنج نوبت زنان به سلطانی
-
برسر سرو بانگ فاختگان
چون طرب رود دلنواختگان
-
نای قمری به ناله سحری
خنده برده ز کام کبک دری
-
بانگ دراج بر حوالی کشت
کرده تقطیع بیتهای بهشت
-
زند باف از بهشت نامه زند
در شب آورد و خواند حرفی چند
-
عندلیب از نوای تیز آهنگ
گشته باریک چون بریشم چنگ
-
باغ چون لوح نقشبند شده
مرغ و ماهی نشاط مند شده
-
شاه بهرام در چنین روزی
کرد شاهانه مجلس افروزی
-
از نمودار هفت گنبد خویش
گنبدی ز آسمان فراخته بیش
-
چاربندی رسید پیکی چست
راه شش طاق هفت گنبد جست
-
چون درآمد در آن بهشتی کاخ
شد دلش چون در بهشت فراخ
-
کرد بر خسروآفرین دراز
کافرین کرده بود برد نماز
-
گفت باز از نگارخانه چین
جوش لشگر گرفت روی زمین
-
ماند پیمان شاه را فغفور
شد دگر ره ز نیک عهدی دور
-
چینیان را وفا نباشد و عهد
زهرناک اندرون و بیرون شهد
-
لشگری تیغ برکشیده به اوج
تا به جیحون رسیده موج به موج
-
سیلی آمد گرفت صحرائی
هر نهنگی درو چو دریائی
-
گر شه این شغل را بدارد پاس
چینیان خون ما خورند به طاس
-
شه چو از فتنه یافت آگاهی
در بلا دید عافیت خواهی
-
پیشتر زانکه در سرآید دام
دامن از می کشید و دست از جام
-
رای آن زد که از کفایت و رای
خصم را چون به سر درارد پای
-
جز به گنج و سپه ندید پناه
کالت نصرت است گنج و سپاه
-
چون سپه باز جست پنج ندید
چون به گنجینه رفت گنج ندید
-
هم تهی دید گنج آکنده
هم سلیح و سپه پراکنده
-
ماند عاجز چو شیر بی دندان
طوق زنجیر و مملکت زندان
-
شه شنیدم که داشت دستوری
ناخدا ترسی از خدا دوری
-
نام خود کرده زان جریده که خواست
راست روشن ولی نه روشن و راست
-
روشن و راستیش بس باریک
راستی کوژ و روشنی تاریک
-
داده شه را به نام نیک غرور
واو ز تعلیق نیکنامی دور
-
تا وزارت به حکم نرسی بود
در وزارت خدای ترسی بود
-
راست روشن چو زو وزارت برد
راستی ها و روشنی ها مرد
-
شه چو مشغول شد به نوش و به ناز
او به بیداد کرد دست دراز
-
فتنه می ساخت مصلحت می سوخت
ملک می جست و مال می اندوخت
-
نایب شاه را به زر و به زیب
داد بر کیمیای فتنه فریب
-
گفت خلق آرزو طلب شده اند
شوخ و گستاخ و بی ادب شده اند
-
نعمت ما ز راه سیریشان
داده در کار ما دلیریشان
-
گر نمالیمشان به رأی و به هوش
ملک را چشم بد بمالد گوش
-
مردمانی بدند و بد گهرند
یوسفانی ز گرگ و سگ بترند
-
گرگ را گرگ بند باید کرد
رقص روباه چند باید کرد
-
خاکیانی که زاده ز میند
ددگانی به صورت آدمیند
-
ددگان بر وفا نظر ننهند
حکم را جز به تیغ سرننهند
-
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان
-
جاه جمشید خوار چون کردند
سر دارا به دار چون کردند
-
مالشان حوضه است و ایشان سیر
گندد آب را به حوض ماند دیر
-
آب کز خاک تیره فش گردد
هم به تدبیر خاک خوش گردد
-
شاه اگر مست خصم هشیارست
شحنه گر خفته دزد بیدارست
-
چون سیاست زیاد شاه شود
پادشاهی برو تباه شود
-
از شهی کو سیاست انگیزد
دشمن و دیو هر دو بگریزد
-
دیو باشد رعیت گستاخ
چون گذاری نهند پای فراخ
-
جهد آن کن که از سیاست خویش
نشکنی رونق ریاست خویش
-
نفریبی به آشنائی کس
کس خود تیغ خودشناسی و بس
-
شه به امید ماست باده پرست
من قلم دارم و تو تیغ به دست
-
از تو قهر آید و زمن تدبیر
هر که گویم گرفتنی است بگیر
-
محتشم را به مال مالش کن
بیدرم را به خون سگالش کن
-
نیک و بد هر دو هست بر تو حلال
از بدان جان ستان ز نیکان مال
-
خوار کن خلق را به جاه و به چیز
تا بمانی به چشم خلق عزیز
-
چون رعیت زبون و خوار بود
ملک پیوسته برقرار بود
-
نایب شه ز روی سرمستی
کرد با او به جور همدستی
-
به جفائی که او نمودش راه
جور می کرد بر رعیت شاه
-
تا به حدی که خواری از حد برد
هیچکس را به هیچ کس نشمرد
-
در ستمکارگی پی افشردند
می گرفتند و خانه می بردند
-
در ده و شهر جز نفیر نبود
سخنی جز گرفت و گیر نبود
-
تا در آن مملک به اندک سال
هیچکس را نه ملک ماند و نه مال
-
همه را راست روشن از کم و بیش
راست و روشن ستد به رشوت خویش
-
از زر و گوهر و غلام و کنیز
در ولایت نماند کس را چیز
-
اوفتاد از کمی نه از بیشی
محتشم تر کسی به درویشی
-
خانه داران ز جور خانه بران
خانه خویش مانده بر دگران
-
شهری و لشگری ز جان بستوه
همه آواره گشته کوه به کوه
-
در نواحی نه گاو ماند و نه کشت
دخل را کس فذالکی ننوشت
-
چون ولایت خراب شد حالی
دخل شاه از خزانه شد خالی
-
جز وزیری که خانه بودش و گنج
حاصل کس نبود جز غم و رنج
-
شاه را چون به ساز کردن جنگ
گنج و لشگر نبود شد دلتنگ
-
منهیان را یکان یکان به درست
یک به یک حال آن خرابی جست
-
کس ز بیم وزیر عالم سوز
آنچه شب رفت و انگفت به روز
-
هرکسی عذری از دروغ انگیخت
کاین تهی دست گشت و آن بگریخت
-
بر زمین هیچ دخل و دانه نماند
لاجرم گنج در خزانه نماند
-
شد ز بی مکسبی و بی مالی
ملک شه از مؤدیان خالی
-
شه چو شفقت برد فراز آیند
بر عملهای خویش باز آیند
-
شاه را آن بهانه سیر نکرد
لیک بی وقت جنگ شیر نکرد
-
از بد گنبد جفا پیشه
کرد چندانکه باید اندیشه
-
ره به سامان کار خویش نبرد
جهد خود با زمانه پیش نبرد
آگاهی بهرام از لشگرکشی خاقان چین بار دوم
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/آگاهی-بهرام-از-لشگرکشی-خاقان-چین-بار-دوم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56500 تومان)
نوروزی
- نوروز
- روز نو، روز تازه. روز اول فروردین که رسیدن آفتاب به برج حمل است و ابتداء بهار است.
روباه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.