-
اسپر آهن بود صبر ای پدر
حق نبشته بر سپر جاء الظفر
-
صد دلیل آرد مقلد در بیان
از قیاسی گوید آن را نه از عیان
-
مشک آلودست الا مشک نیست
بوی مشکستش ولی جز پشک نیست
-
تا که پشکی مشک گردد ای مرید
سالها باید در آن روضه چرید
-
که نباید خورد و جو هم چون خران
آهوانه در ختن چر ارغوان
-
جز قرنفل یا سمن یا گل مچر
رو به صحرای ختن با آن نفر
-
معده را خو کن بدان ریحان و گل
تا بیابی حکمت و قوت رسل
-
خوی معده زین که و جو باز کن
خوردن ریحان و گل آغاز کن
-
معده تن سوی کهدان می کشد
معده دل سوی ریحان می کشد
-
هر که کاه و جو خورد قربان شود
هر که نور حق خورد قرآن شود
-
نیم تو مشکست و نیمی پشک هین
هین میفزا پشک افزا مشک چین
-
آن مقلد صد دلیل و صد بیان
در زبان آرد ندارد هیچ جان
-
چونک گوینده ندارد جان و فر
گفت او را کی بود برگ و ثمر
-
می کند گستاخ مردم را به راه
او بجان لرزان ترست از برگ کاه
-
پس حدیثش گرچه بس با فر بود
در حدیثش لرزه هم مضمر بود
-
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا می آیی ای اقبال پی
-
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست در زانوی تو
-
مار موسی دید فرعون عنود
مهلتی می خواست نرمی می نمود
-
زیرکان گفتند بایستی که این
تندتر گشتی چو هست او رب دین
-
معجزه گر اژدها گر مار بد
نخوت و خشم خدایی اش چه شد
-
رب اعلی گر ویست اندر جلوس
بهر یک کرمی چیست این چاپلوس
-
نفس تو تا مست نقلست و نبید
دانک روحت خوشه غیبی ندید
-
که علاماتست زان دیدار نور
التجافی منک عن دار الغرور
-
مرغ چون بر آب شوری می تند
آب شیرین را ندیدست او مدد
-
بلک تقلیدست آن ایمان او
روی ایمان را ندیده جان او
-
پس خطر باشد مقلد را عظیم
از ره و ره زن ز شیطان رجیم
-
چون ببیند نور حق آمن شود
ز اضطرابات شک او ساکن شود
-
تا کف دریا نیاید سوی خاک
که اصل او آمد بود در اصطکاک
-
خاکی است آن کف غریبست اندر آب
در غریبی چاره نبود ز اضطراب
-
چونک چشمش باز شد و آن نقش خواند
دیو را بر وی دگر دستی نماند
-
گرچه با روباه خر اسرار گفت
سرسری گفت و مقلدوار گفت
-
آب را بستود و او تایق نبود
رخ درید و جامه او عاشق نبود
-
از منافق عذر رد آمد نه خوب
زانک در لب بود آن نه در قلوب
-
بوی سیبش هست جزو سیب نیست
بو درو جز از پی آسیب نیست
-
حمله زن در میان کارزار
نشکند صف بلک گردد کارزار
-
گرچه می بینی چو شیر اندر صفش
تیغ بگرفته همی لرزد کفش
-
وای آنک عقل او ماده بود
نفس زشتش نر و آماده بود
-
لاجرم مغلوب باشد عقل او
جز سوی خسران نباشد نقل او
-
ای خنک آن کس که عقلش نر بود
نفس زشتش ماده و مضطر بود
-
عقل جزوی اش نر و غالب بود
نفس انثی را خرد سالب بود
-
حمله ماده به صورت هم جریست
آفت او هم چو آن خر از خریست
-
وصف حیوانی بود بر زن فزون
زانک سوی رنگ و بو دارد رکون
-
رنگ و بوی سبزه زار آن خر شنید
جمله حجتها ز طبع او رمید
-
تشنه محتاج مطر شد وابر نه
نفس را جوع البقر بد صبر نه
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/مثل-آوردن-اشتر-در-بیان-آنک-در-مخبر-دولتی-فر-و-اثر-آن-چون-نبینی-جا
روباه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.