-
آن یکی درویش ز اطراف دیار
جانب تبریز آمد وامدار
-
نه هزارش وام بد از زر مگر
بود در تبریز بدرالدین عمر
-
محتسب بد او به دل بحر آمده
هر سر مویش یکی حاتم کده
-
حاتم ار بودی گدای او شدی
سر نهادی خاک پای او شدی
-
گر بدادی تشنه را بحری زلال
در کرم شرمنده بودی زان نوال
-
ور بکردی ذره ای را مشرقی
بودی آن در همتش نالایقی
-
بر امید او بیامد آن غریب
کو غریبان را بدی خویش و نسیب
-
با درش بود آن غریب آموخته
وام بی حد از عطایش توخته
-
هم به پشت آن کریم او وام کرد
که ببخششهاش واثق بود مرد
-
لا ابالی گشته زو و وام جو
بر امید قلزم اکرام خو
-
وام داران روترش او شادکام
هم چو گل خندان از آن روض الکرام
-
گرم شد پشتش ز خورشید عرب
چه غمستش از سبال بولهب
-
چونک دارد عهد و پیوند سحاب
کی دریغ آید ز سقایانش آب
-
ساحران واقف از دست خدا
کی نهند این دست و پا را دست و پا
-
روبهی که هست زان شیرانش پشت
بشکند کله پلنگان را به مشت
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/داستان-آن-مرد-کی-وظیفه-داشت-از-محتسب-تبریز-و-وامها-کرده-بود-بر-ام
نوال
- نَوال
- دهش، بخشش
- بهره، نصیب
- سزاوار
روبهی
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.