-
روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سپید
-
شاه با زیور سپید به ناز
شد سوی گنبد سپید فراز
-
زهره بر برج پنجم اقلیمش
پنج نوبت زنان به تسلیمش
-
تا نزد بر ختن طلایه زنگ
شه ز شادی نکرد میدان تنگ
-
چون شب از سرمه فلک پرورد
چشم ماه و ستاره روشن کرد
-
شاه ازان جان نواز دل داده
شب نشین سپیده دم زاده
-
خواست تا از صدای گنبد خویش
آرد آواز ارغنونش پیش
-
پس ازان کافرینی آن دلبند
خواند بر تاج و بر سریر بلند
-
وان دعاها که دولت افزاید
وانچنان تاج و تخت را شاید
-
گفت شه چون ز بهر طبیعت خواست
آنچه از طبیعت من آید راست
-
***
-
***
-
***
-
مادرم گفت و او زنی سره بود
پیره زن گرگ باشد او بره بود
-
کاشنائی مرا ز همزادان
برد مهمان که خانش آبادان
-
خوانی آراسته نهاد به پیش
خوردهائی چه گویم از حد بیش
-
بره و مرغ و زیربای عراق
گردها و کلیچها و رقاق
-
چند حلوا که آن نبودش نام
برخی از پسته برخی از بادام
-
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور و از سپاهان سیب
-
بگذر از نار نقل مستان بود
خود همه خانه نار پستان بود
-
چون به اندازه زان خورش خوردیم
به می آهنگ پرورش کردیم
-
درهم آمیختیم خنداخند
من و چون من فسانه گوئی چند
-
هرکسی سرگذشتی از خود گفت
یکی از طاق و دیگری از جفت
-
آمد افسانه تا به سیمبری
شهد در شیر و شیر در شکری
-
دلفریبی که چون سخن گفتی
مرغ و ماهی بران سخن خفتی
-
برگشاد از عقیق چشمه نوش
عاشقانه برآورید خروش
-
گفت شیرین سخن جوانی بود
کز ظریفی شکرستانی بود
-
عیسیی گاه دانش آموزی
یوسفی وقت مجلس افروزی
-
آگه از علم و از کفایت نیز
پارسائیش بهتر از همه چیز
-
داشت باغی به شکل باغ ارم
باغها گرد باغ او چو حرم
-
خاکش از بوی خوش عبیر سرشت
میوه هایش چو میوه های بهشت
-
همه دل بود چون میانه نار
همه گل بود بی میانجی خار
-
تیز خاری که در گلستان بود
از پی چشم زخم بستان بود
-
آب در زیر سروهای جوان
سبزه در گرد آبهای روان
-
مرغ در مرغ برکشیده نوا
ارغنون بسته در میان هوا
-
سرو بن چون زمردین کاخی
قمریی بر سریر هر شاخی
-
زیر سروش که پای در گل بود
به نوا داده هرکه را دل بود
-
برکشیده ز خط پرگارش
چار مهره به چار دیوارش
-
از بناهای برکشیده به ماه
چشم بد را نبود در وی راه
-
در تمنای آنچنان باغی
بر دل هر توانگری داغی
-
مرد هر هفته ای ز راه فراغ
به تماشا شدی به دیدن باغ
-
سرو پیراستی سمن کشتی
مشک سودی و عنبر آغشتی
-
تازه کردی به دست نرگس جام
سبزه را دادی از بنفشه پیام
-
ساعتی گرد باغ برگشتی
باز بگذاشتی و بگذشتی
-
رفت روزی به وقت پیشین گاه
تا دران باغ روضه یابد راه
-
باغ را بسته دید در چون سنگ
باغبان خفته بر نوازش چنگ
-
باغ پر شور ازان خوش آوازی
جان نوازان درو به جان بازی
-
رقص بر هر درختی افتاده
میوه دل برده بلکه جان داده
-
خواجه کاواز عاشقانه شنید
جانش حاضر نبود و جامه درید
-
نه شکیبی که برگراید سر
نه کلیدی که برگشاید در
-
در بسی کوفت کس نداد جواب
سرو در رقص بود و گل در خواب
-
گرد بر گرد باغ برگردید
در همه باغ هیچ راه ندید
-
بر در خویشتن چو بار نیافت
رکن دیوار خویشتن بشکافت
-
شد درون تا کند تماشائی
صوفیانه برآورد پائی
-
گوش بر نغمه ترانه نهد
دیدن باغ را بهانه نهد
-
شورش باغ بنگرد که ز کیست
باغ چونست و باغبان را چیست
-
زان گلی چند بوستان افروز
که در آن بوستان بدند آنروز
-
دو سمن سینه بلکه سیمین ساق
بر در باغ داشتند یتاق
-
تا بران حور پیکران چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه
-
چون درون رفت خواجه از سوراخ
یافتندش کنیزکان گستاخ
-
زخم برداشتند و خستندش
دزد پنداشتند و بستندش
-
خواجه در داده تن بدان خواری
از چه از تهمت گنه کاری
-
بعد از آزردنش به چنگ و به مشت
بانگهائی برو زدند درشت
-
کای ز داغ تو باغ ناخشنود
نیست اینجا نقیب باغ چه سود
-
چون به باغ کسان دراید دزد
زدنش هست باغبان را مزد
-
ما که لختی به چوب خستیمت
شاید ار دست و پای بستیمت
-
تا تو ای نقب زن درین پرگار
درگذاری درایی از دیوار
-
مرد گفتا که باغ باغ منست
بر من این دود از چراغ منست
-
با دری چون دهان شیر فراخ
چون درایم چو روبه از سوراخ
-
هرکه در ملک خود چنین آید
ملک ازو زود بر زمین آید
-
چون کنیزان نشان او دیدند
وز نشانهای باغ پرسیدند
-
یافتندش دران گواهی راست
مهر بنشست و داوری برخاست
-
صاحب باغ چون شناخته شد
هر دو را دل به مهر آخته شد
-
آشتی کردنش روا دیدند
زانکه با طبعش آشنا دیدند
-
شاد گشتند از آشنائی او
سعی کردند در رهایی او
-
دست و پایش ز بند بگشادند
بوسه بر دست و پای او دادند
-
عذرها خواستند بسیارش
هر دو یکدل شدند در کارش
-
پس به عذری که خصم یار شود
رخنه باغ استوار شود
-
خار بردند و رخنه را بستند
وز شبیخون رهزنان رستند
-
بنشستند پیش خواجه به ناز
باز گفتند قصه ها دراز
-
که درین باغ چون شکفته بهار
که ازو خواجه باد برخوردار
-
میهمانیست دلستانان را
ماهرویان و مهربانان را
-
هر زن خوبرو که در شهرست
دیده را از جمال او بهرست
-
همه جمع آمده درین باغند
شمع بی دود و نقش بی داغند
-
عذر آنرا که با تو بد کردیم
خاک در آبخورد خود کردیم
-
خیز و با ما یکی زمان به خرام
تا براری ز هرکه خواهی کام
-
روی درکش به کنج پنهانی
شادمان بین دران گل افشانی
-
هر بتی را که دل درو بندی
مهر بروی نهی و بپسندی
-
آوریمش به کنج خانه تو
تا نهد سر بر آستانه تو
-
خواجه ارکان سخن به گوش آمد
شهوت خفته در خروش آمد
-
گرچه در طبع پارسائی داشت
طبع با شهوت آشنائی داشت
-
مردیش مردمیش را بفریفت
مرد بود از دم زنان نشکیفت
-
با سمن سینگان سیم اندام
پای برداشت بر امید تمام
-
تا به جائی رسیدشان ناورد
که بدانجای دل قرار آورد
-
پیش آن شاهدان قصر بهشت
غرفه ای بود برکشیده ز خشت
-
خواجه بر غرفه رفت و بست درش
بازگشتند رهبران ز برش
-
بود در ناف غرفه سوراخی
روشنی تافته درو شاخی
-
چشم خواجه ز چشمه سوراخ
چشمه تنگ دید و آب فراخ
-
کرده بر هر طرف گل افشانی
سیم ساقی و نار پستانی
-
روشنانی چراغ دیده همه
خوشتر از میوه رسیده همه
-
هر عروس از ره دل انگیزی
کرده بر سور خود شکر ریزی
-
اژدهائی نشسته بر گنجش
به ترنجی رسیده نارنجش
-
نار پستان بدید و سیب زنخ
نام آن سیب بر نبشته به یخ
-
بود در روضه گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان
-
حوضه ای ساخته ز سنگ رخام
حوض کوثر بدو نوشته غلام
-
می شد آبی چو آب دیده در او
ماهیانی ستم ندیده در او
-
گرد آن آبدان رو شسته
سوسن و نرگس و سمن رسته
-
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی
-
گرمی آفتاب تافته شان
واب چون آفتاب یافته شان
-
سوی حوض آمدند ناز کنان
گره از بند فوطه باز کنان
-
صدره کندند و بی نقاب شدند
وز لطافت چو در در آب شدند
-
می زدند آب را به سیم مراد
می نهفتند سیم را به سواد
-
ماه و ماهی روانه هردو در آب
ماه تا ماهی اوفتاده به تاب
-
ماه در آب چون درم ریزد
هر کجا ماهیی است برخیزد
-
ماه ایشان در آن درم ریزی
خواجه را کرد ماهی انگیزی
-
ساعتی دست بند می کردند
پر سمن ریشخند می کردند
-
ساعتی بر ببر در افشردند
ناز و نارنج را کرو کردند
-
این شد آن را به مار می ترساند
مار می گفت و زلف می افشاند
-
بیستون همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشه تیز
-
جوی شیری که قصر شیرین داشت
سر بدان حوضهای شیرین داشت
-
خواجه کان دید جای صبر نبود
یاری و یارگی نداشت چه سود
-
بود چون تشنه ای که باشد مست
آب بیند بر او نیابد دست
-
یا چو صرعی که ماه نو بیند
برجهد گاه و گاه بنشیند
-
سوی هر سرو قامتی می دید
قامتی نی قیامتی می دید
-
رگ به رگ خونش از گرفتن جوش
از هر اندام برکشید خروش
-
ایستاده چو دزد پنهانی
وانچه دانی چنانکه می دانی
-
خواست تا در میان جهد گستاخ
مرغش از رخنه مارش از سوراخ
-
لیک مارش نکرد گستاخی
از چه از راه تنگ سوراخی
-
شسته رویان چو روی گل شستند
چون سمن بر پرند گل رستند
-
آسمان گون پرند پوشیدند
بر مه آسمان خروشیدند
-
در میان بود لعبتی چنگی
پیش رومی رخش همه زنگی
-
آفتابی هلال غبغب او
رطبی ناگزیده کس لب او
-
غمزش از غمزه تیز پیکان تر
خندش از خنده شکر افشان تر
-
اوفتاده ز سرو پر بارش
نار در آب و آب در نارش
-
به فریبی هزار دل برده
هرکه دیده برابرش مرده
-
چون به دستان زدن گشادی دست
عشق هشیار و عقل گشتی مست
-
خواجه بر فتنه ای چنان از دو
فتنه ترزانکه هندوان بر نور
-
زاهد از راه رفت پنهانی
کافری بین زهی مسلمانی
-
بعد یک ساعت آن دو آهو چشم
کاتش برق بودشان در پشم
-
واهوانگیز آن ختن بودند
آهوان را به یوز بنمودند
-
آمدند از ره شکر باری
کرده زیر قصب گله داری
-
خواجه را در خجابگه دیدند
حاجبانه و کار پرسیدند
-
کز همه لعبتان حور نژاد
میل تو بر کدام حور افتاد
-
خواجه نقشی که در پسند آورد
در میان دو نقشبند آورد
-
این نگفته هنوز برجستند
گفتی آهو نه شیر سرمستند
-
آن پریزاده را به تنبل و رنگ
آوریدند با نوازش چنگ
-
به طریقی که کس گمان نبرد
ور برد زان دو شحنه جان نبرد
-
طرفه را چون به غرفه پیوستند
غرفه را طرفه بین که دربستند
-
خواجه زان بی خبر که او اهلست
یار او اهل و کار او سهلست
-
وان بت چنگزن که تاخته بود
کار او را چو چنگ ساخته بود
-
گفته بودندش آن دو مایه ناز
قصه خواجه کنیز نواز
-
وان پری پیکر پسندیده
دل درو بسته بود نادیده
-
چون درو دید ازان بهی تر بود
آهنش سیم و سیم او زر بود
-
خواجه کز مهر ناشکیب آمد
با سهی سرو در عتیب آمد
-
گفت نام تو چیست گفتا بخت
گفت جایت کجاست گفتا تخت
-
گفت اصل تو چیست گفتا نور
گفت چشم بد از تو گفتا دور
-
گفت پردت چه پرده گفتا ساز
گفت شیوت چه شیوه گفتا ناز
-
گفت بوسه دهیم گفتا شصت
گفت هان وقت هست گفتا هست
-
گفت آیی به دست گفتا زود
گفت باد این مراد گفتا بود
-
خواجه را جوش از استخوان برخاست
شرم و رعنائی از میان برخاست
-
زلف دلبر گرفت چون چنگش
در بر آورد چون دل تنگش
-
بوسه و گاز بر شکر می زد
از یکی تا ده و ز ده تا صد
-
گرم شد بوسه در دل انگیزی
داد گرمی نشاط را تیزی
-
خاست تا نوش چشمه را خارد
مهر از آب حیات بردارد
-
چون درامد سیاه شیر به گور
زیر چنگ خودش کشید به زور
-
جایگه سست بود سختی یافت
خشت بر خشت رخنه ها بشکافت
-
غرفه دیرینه بد فرود آمد
کار نیکان به بد نینجامد
-
این ز مویی و آن به مویی رست
این ازین سو شد آن ازان سو جست
-
تا نبینندشان بران سر راه
دور گشتند ازان فراخیگاه
-
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد
رفت در گوشه ای و غم می خورد
-
شد کنیزک نشست با یاران
بر دو ابرو گره چو غمخواران
-
رنجهای گذشته پیش نهاد
چنگ را بر کنار خویش نهاد
-
ناله چنگ را چو پیدا کرد
عاشقان را ز ناله شیدا کرد
-
گفت کز چنگ من به ناله رود
باد بر خستگان عشق درود
-
عاشق آن شد که خستگی دارد
به درستی شکستگی دارد
-
عشق پوشیده چند دارم چند
عاشقم عاشقم به بانگ بلند
-
مستی و عاشقیم برد ز دست
صبر ناید ز هیچ عاشق مست
-
گرچه بر جان عاشقان خواریست
توبه در عاشقی گنه کاریست
-
عشق با توبه آشنا نبود
توبه در عاشقی روا نبود
-
عاشق آن به که جان کند تسلیم
عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم
-
ترک چنگی چو درز لعل افشاند
حسب حالی بدین صفت برخواند
-
آن دو گوهر که رشته کش بودند
در نشاط و سماع خوش بودند
-
در دل افتادشان که درد و چراغ
تند بادی رسیده است به باغ
-
یوسف یاوه گشته را جستند
چون زلیخا ز دامنش رستند
-
باز جستندش از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار
-
هر دو تشویر کار او خوردند
باز تدبیر کار او کردند
-
کامشب این جایگه وطن سازیم
از تو با کار کس نپردازیم
-
نگذاریم بر بهانه خویش
که کس امشب رود به خانه خویش
-
مگر آن ماه را که دلبر تست
امشب اندر کنارگیری چست
-
روز روشن سپید کار بود
شب تاریک پرده دار بود
-
کاین سخن گفته شد روانه شدند
با بتان بر سر فسانه شدند
-
شب چو زیر سمور انقاسی
کرد پنهان دواج بر طاسی
-
تیغ یک میخ آفتاب گذشت
جوشن شب هزار میخی گشت
-
آمدند آن بتان وفا کردند
وان صنم را بدو رها کردند
-
سرو تشنه به جوی آب رسید
آفتابی به ماهتاب رسید
-
جای خالی و آنچنان یاری
که کند صبر در چنان کاری
-
خواجه را در عروق هفت اندام
خون به جوش آمده به جستن کام
-
وانچه گفتن نشایدش با کس
با تو گفتم نعوذبالله و بس
-
خواست تا در به لعل سفته شود
طوق با طاق هر دو جفته شود
-
گربه وحشی از سر شاخی
دید مرغی به کنج سوراخی
-
جست بر مرغ و بر زمین افتاد
صدمه ای بر دو نازنین افتاد
-
برکشیده علم به دیواری
بر سرش بیشه در بنش غاری
-
خواجه به زان نیافت بارگهی
ساخت اندر میانه کارگهی
-
یاسمن را ز هم درید بساز
نازنین را درو کشید به ناز
-
بند صدرش گشاد و شرم نهفت
بند صدری دگر که نتوان گفت
-
خرمن گل درآورید به بر
مغز بادام در میان شکر
-
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز
-
روبهی چند بود در بن غار
به هم افتاده از برای شکار
-
گرگی آورده راه بر سرشان
تا کند دور سر ز پیکرشان
-
روبهان از حرام خواری گرگ
کافتی بود سهمناک و بزرگ
-
به هزیمت شدند و گرگ از پس
راهشان بر بساط خواجه و بس
-
بر دویدند بر دو چاره سگال
روبهان پیش و گرگ در دنبال
-
خواجه را بارگه فتاد از پای
دید لشگرگهی و جست از جای
-
خود ندانست کان چه واقعه بود
سو به سو می دوید خاک آلود
-
دل پر اندیشه و جگر پر خون
تا چگونه رود ز باغ برون
-
آن دو سروش برابر افتادند
کان همه نار و نرگسش دادند
-
دامن دلبرش گرفته به چنگ
چون دری در میانه دو نهنگ
-
بانگ بر وی زدند کاین چه فنست
در خصال تو این چه اهرمنست
-
چند برهم زنی جوانی را
کشتی از کینه مهربانی را
-
با غریبی ز روی دمسازی
نکند هیچکس چنین بازی
-
چند بار امشبش رها کردی
چند نیرنگ و کیمیا کردی
-
او به سوگند عذرها می خواست
نشنیدند ازو حکایت راست
-
تا ز بنگه رسید خواجه فراز
شمع را دید در میان دو گاز
-
در خجالت ز سرزنش کردن
زخم این و قفای آن خوردن
-
گفت زنهار دست ازو دارید
یار آزرده را میازارید
-
گوهر او ز هر گنه پاکست
هر گناهی که هست ازین خاکست
-
چابکان جهان و چالاکان
همه هستند بنده پاکان
-
کار ما را عنایت ازلی
از خطا داده بود بی خللی
-
وان خللها که کرد ما را خرد
آفتی را به آفتی می برد
-
بخت ما را چو پارسائی داد
از چنان کار بد رهائی داد
-
آنکه دیوش به کام خود نکند
نیک شد هیچ نیک بد نکند
-
بر حرام آنکه دل نهاده بود
دور اینجا حرام زاده بود
-
با عروسی بدین پریچهری
نکند هیچ مرد بدمهری
-
خاصه آن کو جوانیی دارد
مردی و مهربانیی دارد
-
لیک چون عصمتی بود در راه
نتوان رفت باز پیش گناه
-
کس ازان میوه دار برنخورد
که یکی چشم بد درو نگرد
-
چشم صد گونه دام و دد بر ما
حال ازینجا شدست بد بر ما
-
آنچه شد شد حدیث آن نکنم
و آنچه دارم بدو زیان نکنم
-
توبه کردم به آشکار و نهان
در پذیرفتم از خدای جهان
-
که اگر در اجل بود تأخیر
وین شکاری بود شکار پذیر
-
به حلالش عروس خویش کنم
خدمتش ز آنچه بود بیش کنم
-
کار بینان که کار او دیدند
از خدا ترسیش بترسیدند
-
سر نهادند پیش او بر خاک
کافرین بر چنان عقیدت پاک
-
که درو تخم نیکوئی کارند
وز سرشت بدش نگه دارند
-
ای بسا رنجها که رنج نمود
رنج پنداشتند و راحت بود
-
و ای بسا دردها که بر مردست
همه جاندارویی دران دردست
-
چون برآمد ز کوه چشمه نور
کرد از آفاق چشم بد را دور
-
صبج چون عنکبوت اصطرلاب
بر عمود زمین تنید لعاب
-
بادی آمد به کف گرفته چراغ
باغبان را به شهر برد ز باغ
-
خواجه برزد علم به سلطانی
رست ازان بند و بنده فرمانی
-
ز آتش عشقبازی شب دوش
آمده خاطرش چو دیگ به جوش
-
چون به شهر آمد از وفاداری
کرد مقصود را طلبکاری
-
ماه دوشینه را رساند به مهد
بست کابین چنانکه باشد عهد
-
در ناسفته را به مرجان سفت
مرغ بیدار گشت و ماهی خفت
-
گر بینی ز مرغ تا ماهی
همه را باشد این هواخواهی
-
دولتی بین که یافت آب زلال
وانگهی خورد ازو که بود حلال
-
چشمه ای یافت پاک چون خورشید
چون سمن صافی و چو سیم سپید
-
در سپیدیست روشنائی روز
وز سپیدیست مه جهان افروز
-
همه رنگی تکلف اندودست
جز سپیدی که او نیالودست
-
هرچ از آلودگی شود نومید
پاکیش را لقب کنند سپید
-
در پرستش به وقت کوشیدن
سنت آمد سپید پوشیدن
-
چون سمن سینه زین سخن پرداخت
شه در آغوش خویش جایش ساخت
-
وین چنین شب بسی به ناز و نشاط
سوی هر گنبدی کشید بساط
-
به روی این آسمان گنبدساز
کرده درهای هفت گنبد باز
-
هر دو جستند دل رمیده ز جای
تاب در دل فتاده تک در پای
-
دور گشتند نا رسیده به کام
تابه پخته بین که چون شد خام
-
نوش لب رفت پیش نوش لبان
چنگ را برگرفت نیم شبان
-
چنگ می زد به چنگ در می گفت
کارغوان آمد و بهار شکفت
-
سرو بن برکشید قد بلند
خنده گل گشاد حقه قند
-
بلبل آمد نشست بر سر شاخ
روز بازار عیش گشت فراخ
-
باغبان باغ را مطرا کرد
شاهی آمد درو تماشا کرد
-
جام می دید و برگرفت به دست
سنگی افتاد و جام را بشکست
-
ای به تاراج برده هرچه مراست
جز به تو کار من نگردد راست
-
گرچه با تو ز کار خود خجلم
بی توی نیست در حساب دلم
-
راز داران پرده سازش
آگهی یافتند از رازش
-
باز رفتند و غصه می خوردند
خواجه را جستجوی می کردند
-
باز رفتند و غصه می خوردند
خواجه را جستجوی می کردند
-
خواجه چون بندگان روغن دزد
در رهش حجره ای گرفته به مزد
-
در خزیده به جویباری تنگ
زیر شمشاد و سرو بید و خدنگ
-
خیره گشته ز خام تدبیری
بر دمیده ز سوسنش خیری
-
باز جستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت
-
فرض گشت آن نهفته کاران را
که به یاری رسند یاران را
-
بازگشتند و راه بگشادند
آب گل را به گل فرستادند
-
آمد آن دستگیر دستان ساز
مهر نوکرده مهربان را باز
-
خواجه دستش گرفت و رفت از پیش
تا به جائی که دید لایق خویش
-
تاک بر تاک شاخهای درخت
بسته بر اوج کله تخت به تخت
-
زیر آن تخت پادشاهی تاخت
به فراغت نشستنگاهی ساخت
-
دلستان را به مهر پیش کشید
چون دل اندر کنار خویش کشید
-
زاد سروی بدان خرامانی
چون سمن بر بساط سامانی
-
در کنارش کشید و شادی کرد
سرو باگل قران بادی کرد
-
خواجه را مه درآمده به کنار
دست بر کار و پای رفته ز کار
-
مهره خواجه خانه گیر شده
همبساطش گرو پذیر شده
-
چون بران شد که قلعه بستاند
آتشی را به آب بنشاند
-
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بد آخته کدوئی چند
-
کرد چون مرغ بر رسن پرواز
از کدوها رسن برید به گاز
-
بر زمین آمد آنچنان حبلی
هر کدوئی به شکل چون طبلی
-
بانگ آن طبل رفت میل به میل
طبل و آنگه چه طبل طبل رحیل
-
باز بانگ اندر اوفتاد به هوز
آهو آزاد شد ز پنجه یوز
-
خواجه پنداشت کامدست به جنگ
شحنه با کوس و محتسب با سنگ
-
کفش بگذاشت و راه پیش گرفت
باز دنبال کار خویش گرفت
-
وان صنم رفت با هزار هراس
پیش آن همدمان پرده شناس
-
چون زمانی بران نمود درنگ
پرده در گشت و ساخت پرده چنگ
-
گفت گفتند عاشقان باری
رفت یاری به دیدن یاری
-
خواست کز راه آرزومندی
یابد از وصل او برومندی
-
در کنارش کشد چنانکه هواست
سرخ گل در کنار سرو رواست
-
از ره سینه و زنخدانش
سیب و ناری خورد ز بستانش
-
دست بر گنج در دراز کند
تا در گنج خانه باز کند
-
به طبرزد شکر برامیزد
به طبرخون ز لاله خون ریزد
-
ناگه آورد فتنه غوغایی
تا غلط شد چنان تمنایی
-
ماند پروانه را در انده نور
تشنه ای گشت از آب حیوان دور
-
ای همه ضرب تو به کج بازی
ضربه ای زن به راست اندازی
-
تو مرا پرده کج دهی و رواست
نگذرم با تو من ز پرده راست
-
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان
-
سوی خواجه شدند پوزش ساز
یافتندش کشیده پای دراز
-
شرم زد گشته دل رمیده شده
بر سر خاک آرمیده شده
-
به نوازش گری و دلداری
برکشیدندش از چنان خواری
-
حال پرسیده شد حکایت کرد
آنچه در دوزخ آورد دم سرد
-
چاره سازان به چارهای خودش
دور کردند از خیال بدش
-
بر دل بسته بند بگشادند
بی دلی را به وعده دل دادند
-
که درین کار کاردان تر باش
مهربانی و مهربان تر باش
-
وقت کار آشیانه جائی ساز
کافت آنجا نیاورد پرواز
-
ما خود از دور پی نگهداریم
پاس دارانه پاس ره داریم
-
آمدند آنگهی پذیره کار
پیش آن سرو قد گل رخسار
-
تا دگر باره ترکتازی کرد
خواجه را یافت دلنوازی کرد
-
آمد از خواجه بار غم برداشت
خواجه کان دید خواجگی بگذاشت
-
سر زلفش گرفت چون مستان
جست بیغوله ای در آن بستان
-
بود در کنج باغ جائی دور
یاسمن خرمنی چو گنبد نور
نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/نشستن-بهرام-روز-آدینه-در-گنبد-سپید-و-افسانه-گفتن-دختر-پادشاه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(163500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(163500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(163500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(163500 تومان)
روبهان-روبهی-روبه
- روباه
- روبه
-
-
-
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.
کاردان تر
- کاردان
- خردمند، کارآزموده