-
خاکیی را بگیر کابی برد
آب جوئی در آب جوئی مرد
-
قطره ای به تشنگی مگداز
تشنه ای را به قطره ای بنواز
-
رطبی در فتاده گیر به شیر
سوزنی رفته در میان حریر
-
گر جز اینست کار تا خیزم
خاک در چشم آرزو ریزم
-
مرغی انگاشتم نشست و پرید
نه خر افتاده شد نه خیک درید
-
پاسخم داد کامشبی خوش باش
نعل شبدیز گو در آتش باش
-
گر شبی زین خیال گردی دور
یابی از شمع جاودانی نور
-
چشمه ای را به قطره ای مفروش
کاین همه نیش دارد آن همه نوش
-
در یک آرزو به خود در بند
همه ساله به خرمی می خند
-
بوسه میگیر و زلف و می انداز
نرد رو با کنیزکان می باز
-
باغ داری به ترک باغ مگوی
مرغ با تست شیر مرغ مجوی
-
کام دل هست و کامرانی هست
در خیانت گری چه آری دست
-
امشبی با شکیب ساز و مکوش
دل بنه بر وظیفه شب دوش
-
من ازین پایه چون به زیر آیم
هم به دست آیم ارچه دیر آیم
-
ماهی از حوضه ار بشست آری
ماه را دیرتر به دست آری
-
چون گران دیدمش در آن بازی
کردم آهستگی و دمسازی
-
دل نهادم به بوسه چو شکر
روزه بستم به روزهای دگر
-
از سر عشوه باده می خوردم
بر سر تابه صبر می کردم
-
باز تب کرده را در آمد تاب
رغبتم تازه شد به بوس و شراب
-
چون دگرباره ترک دلکش من
در جگر دید جوش آتش من
-
کرد از آن لعبتان یکی را ساز
کاید و آتشم نشاند باز
-
یاری الحق چنانکه دل خواهد
دل همه چیز معتدل خواهد
-
خوشدل آن شد که باشدش یاری
گر بود کاچکی چنان باری
-
رفتم آن شب چنانکه عادت بود
وان شب کام دل زیادت بود
-
تا گه روز قند می خوردم
با پری دست بند می کردم
-
روز چون جامه کرد گازر شوی
رنگرزوار شب شکست سبوی
-
آن همه رنگهای دیده فریب
دور گشت از بساط زینت و زیب
-
در تمنا که چون شب آید باز
می خورم با بتان چین و طراز
-
زلف ترکی برآورم به کمر
دلنوازی درافکنم به جگر
-
گه خورم با شکر لبی جامی
گه بر آرم ز گلرخی کامی
-
چون شب آمد غرض مهیا بود
مسندم بر تراز ثریا بود
-
چندگاه این چنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی در پی
-
اول شب نظاره گاهم نور
وآخر شب هم آشیانم حور
-
روز بودم به باغ و شب به بهشت
خاک مشگین و خانه زرین خشت
-
بودم اقلیم خوشدلی را شاه
روز با آفتاب و شب با ماه
-
هیچ کامی نه کان نبود مرا
بخت بود کان نمود مرا
-
چون در آن نعمتم نبود سپاس
حق نعمت زیاده شد ز قیاس
-
ورق از حرف خرمی شستم
کز زیادت زیادتی جستم
-
چون بسی شب رسید وعده ماه
شب جهان بر ستاره کرد سیاه
-
عنبرین طره سرای سپهر
طره ماه درکشید به مهر
-
ابرو بادی که آمدی زان پیش
تازه کردند تازه روئی خویش
-
شورشی باز در جهان افتاد
بانگ زیور بر آسمان افتاد
-
وآن کنیزان به رسم پیشینه
سیب در دست و نار در سینه
-
آمدند آن سریر بنهادند
حلقه بستند و حلق بگشادند
-
آمد آن ماه آفتاب نشان
در بر افکنده زلف مشک فشان
-
شمعها پیش و پس به عادت خویش
پس رها کن که شمع باشد پیش
-
با هزاران هزار زینت و ناز
بر سر بزمگاه خود شد باز
-
مطربان پرده را نوا بستند
پرده داران به کار بنشستند
-
ساقیان صرف ارغوانی رنگ
راست کردند بر ترنم چنگ
-
شاه شکر لبان چنان فرمود
کاورید آن حریف ما را زود
-
باز خوبان به ناز بردندم
به خداوند خود سپردندم
-
چون مرا دید مهربان برخاست
کرد بر دست راست جایم راست
-
خدمتش کردم و نشستم شاد
آرزوی گذشته آمد یاد
-
خوان نهادند باز بر ترتیب
بیش از اندازه خوردهای غریب
-
چون ز خوانریزه خورده شد روزی
می در آمد به مجلس افروزی
-
از کف ساقیان دریا کف
درفشان گشت کامهای صدف
-
من دگرباره گشته واله و مست
زلف او چون رسن گرفته به دست
-
باز دیوانم از رسن رستند
من دیوانه را رسن بستند
-
عنکبوتی شدم ز طنازی
وان شب آموختم رسن بازی
-
شیفتم چون خری که جو بیند
یا چو صرعی که ماه نو بیند
-
لرز لرزان چو دزد گنج پرست
در کمرگاه او کشیدم دست
-
دست بر سیم ساده میسودم
سخت می گشت و سست می بودم
-
چون چنان دید ماه زیبا چهر
دست بر دست من نهاد به مهر
-
بوسه زد دستم آن ستیزه حور
تا ز گنجینه دست کردم دور
-
گفت بر گنج بسته دست میاز
کز غرض کوتهست دست دراز
-
مهر برداشتن ز کان نتوان
کان به مهر است چون توان نتوان
-
صبر کن کان تست خرما بن
تا به خرما رسی شتاب مکن
-
باده می خور که خود کباب رسد
ماه می بین که آفتاب رسد
-
گفتم ای آفتاب گلشن من
چشمه نور و چشم روشن من
-
صبح رویت دمیده چون گل باغ
چون نمیرم برابرت چو چراغ
-
می نمائی به تشنه آب شکر
گوئی آنگه که لب بدوز و مخور
-
چون درآمد رخت به جلوه گری
عقل دیوانه شد که دید پری
-
نعلک گوش را چو کردی ساز
نعل در آتشم فکندی باز
-
با شبیخون ماه چون کوشم
آفتابی به ذره چون پوشم
-
دست چون دارمت که در دستی
اندهی نیستم چو تو هستی
-
از زمینی تو من هم از زمیم
گر تو هستی پری من آدمیم
-
لب به دندان گزیدنم تا چند
وآب دندان مزیدنم تا چند
-
چاره ای کن که غم رسیده کسم
تا یک امشب به کام دل برسم
-
بس که جانم به لب رسیده ز درد
بوسه گرم ده مده دم سرد
-
بختم از یاری تو کار کند
یاری بخت بختیار کند
-
گوئی انده مخور که یار توام
کار خود کن که من به کار توام
-
کار ازین صعب تر که بار افتاد
وارهان وارهان که کار افتاد
-
گرچه آهو سرینی ای دلبند
خواب خرگوش دادنم تا چند
-
ترسم این پیر گرگ روبه باز
گرگی و روبهی کند آغاز
-
شیر گیرانه سوی من تازد
چون پلنگی به زیرم اندازد
-
آرزوهاست با تو بگذارم
کارزوی خود از تو بردارم
-
گر در آرزوم در بندی
میرم امشب در آرزومندی
-
ناز میکش که ناز مهمانان
تاجداران کشند و سلطانان
-
چون شکیبم نماند دیگربار
گفت چونین کنم تو دست بدار
-
ناز تو گر به جان بود بکشم
گر تو از خلخی من از حبشم
-
چه محل پیش چون تو مهمانی
پیشکش کردن را این چنین خوانی
-
لیکن این آرزو که می گوئی
دیریابی و زود می جوئی
-
گر براید بهشتی از خاری
آید از چون منی چنین کاری
-
وگر از بید بوی عود آید
از من اینکار در وجود آید
-
بستان هرچه از منت کامست
جز یکی آرزو که آن خامست
-
رخ ترا لب ترا و سینه ترا
جز دری آن دگر خزینه ترا
-
گر چنین کرده ای شبت بیش است
این چنین شب هزار در پیش است
-
چون شدی گرم دل ز باده خام
ساقیی بخشمت چو ماه تمام
-
تا ازو کام خویش برداری
دامن من ز دست بگذاری
-
چون فریب زبان او دیدم
گوش کردم ولیک نشیندم
-
چند کوشیدم از سکونت و شرم
آهنم تیز بود و آتش گرم
-
بختم از دور گفت کای نادان
(لیس قریه وراء عبادان)
-
من خام از زیادت اندیشی
به کمی اوفتادم از بیشی
-
گفتم ای سخت کرده کار مرا
برده یکبارگی قرار مرا
-
صدهزار آدمی در این غم مرد
که سوی گنج راه داند برد
-
من که پایم فروشداست به گنج
دست چون دارم ارچه بینم رنج
-
نیست ممکن که تا دمی دارم
سر زلف ز دست بگذارم
-
یا بر این تخت شمع من بفروز
یا چو تختم به چارمیخ بدوز
-
یا بر این نطع رقص کن برخیز
یا دگر نطع خواه و خونم ریز
-
دل و جانی و هوش و بینائی
از تو چون باشدم شکیبائی
-
غرضی کز تو دلستان یابم
رایگانست اگربه جان یابم
-
کیست کو گنج رایگان نخرد
وارزوئی چنین به جان نخرد
-
شمع وار امشبی برافروزم
کز غمت چون چراغ می سوزم
-
سوز تو زنده دادم چو چراغ
زنده با سوز و مرده هست به داغ
-
آفتاب ار بگردد از سر سوز
تنگ روزی شود ز تنگی روز
-
این نه کامست کز تو می جویم
خوابی از بهر خویش می گویم
-
مغز من خفته شد درین چه شکیست
خفته و مرده بلکه هردو یکیست
-
گرنه چشمم رخ ترا دیدی
این چنین خوابها کجا دیدی
-
گر بر آنی که خون من ریزی
تیز شو هان که خون کند تیزی
-
وانگه از جوش خون و آتش مغز
حمله بردم بران شکوفه نغز
-
در گنجینه را گرفتم زود
تا کنم لعل را عقیق آمود
-
زارزوئی چنانکه بود نداشت
لابها کرد و هیچ سود نداشت
-
در صبوری بدان نواله نوش
مهل می خواست من نکردم گوش
-
خورد سوگند کین خزینه تراست
امشب امید و کام دل فرداست
-
امشبی بر امید گنج بساز
شب فردا خزینه می پرداز
-
صبر کردن شبی محالی نیست
آخر امشب شبیست سالی نیست
-
او همی گفت و من چو دشنه تیز
در کمر کرده دست کور آویز
-
خواهشی کو ز بهر خود می کرد
خارشم را یکی به صد می کرد
-
تا بدانجا رسید کز چستی
دادم آن بند بسته را سستی
-
چونکه دید او ستیزه کاری من
ناشکیبی و بی قراری من
-
گفت یک لحظه دیده را در بند
تا گشایم در خزینه قند
-
چون گشادم بر آنچه داری رای
در برم گیر و دیده را بگشای
-
من به شیرینی بهانه او
دیده بر بستم از خزانه او
-
چون یکی لحظه مهلتش دادم
گفت بگشای دیده بگشادم
-
کردم آهنگ بر امید شکار
تا درآرم عروس را به کنار
-
چونکه سوی عروس خود دیدم
خویشتن را در آن سبد دیدم
-
هیچکس گرد من نه از زن و مرد
مونسم آه گرم و بادی سرد
-
مانده چون سایه ای ز تابش نور
ترکتازی ز ترکتازی دور
-
من درین وسوسه که زیر ستون
جنبشی زان سبد گشاد سکون
-
آمد آن یار و زان رواق بلند
سبدم را رسن گشاد ز بند
-
لخت چون از بهانه سیر آمد
سبدم زان ستون به زیر آمد
-
آنکه از من کناره کرد و گریخت
در کنارم گرفت و عذر انگیخت
-
گفت اگر گفتمی ترا صد سال
باورت نامدی حقیقت حال
-
رفتی و دیدی آنچه بود نهفت
این چنین قصه با که شاید گفت
-
من درین جوش گرم جوشیدم
وز تظلم سیاه پوشیدم
-
گفتمش کای چو من ستمدیده
رای تو پیش من پسندیده
-
من ستمدیده را به خاموشی
ناگزیر است ازین سیه پوشی
-
رو پرند سیاه نزد من آر
رفت و آورد پیش من شب تار
-
در سر افکندم آن پرند سیاه
هم در آن شب بسیچ کردم راه
-
سوی شهر خود آمدم دلتنگ
بر خود افکنده از سیاهی رنگ
-
من که شاه سیاه پوشانم
چون سیه ابر ازان خروشانم
-
کز چنان پخته آرزوی به کام
دور گشتم به آرزوئی خام
-
چون خداوند من ز راز نهفت
این حکایت به پیش من برگفت
-
من که بودم درم خریده او
برگزیدم همان گزیده او
-
با سکندر ز بهر آب حیات
رفتم اندر سیاهی ظلمات
-
در سیاهی شکوه دارد ماه
چتر سلطان از آن کنند سیاه
-
هیچ رنگی به از سیاهی نیست
داس ماهی چو پشت ماهی نیست
-
از جوانی بود سیه موئی
وز سیاهی بود جوان روئی
-
به سیاهی بصر جهان بیند
چرگنی بر سیاه ننشیند
-
گر نه سیفور شب سیاه شدی
کی سزاوار مهد ماه شدی
-
هفت رنگست زیر هفتو رنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
-
چون که بانوی هند با بهرام
باز پرداخت این فسانه تمام
-
شه بر آن گفته آفرینها گفت
در کنارش گرفت و شاد بخفت
نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول قسمت دوم
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/نشستن-بهرام-روز-شنبه-در-گنبد-سیاه-و-افسانه-گفتن-دختر-پادشاه-دوم
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(81500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(81500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(81500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(81500 تومان)
روبه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.