-
چونکه خواننده خواند نامه تمام
جوش آتش برآمد از بهرام
-
باز خود را به صد توانائی
داد چون زیرکان شکیبائی
-
با چنان گرمیی نکرد شتاب
بعد از اندیشه باز داد جواب
-
کانچه در نامه کاتبان راندند
گوش کردم چو نامه بر خواندند
-
گرچه کاتب نبوده چابک دست
پند گوینده را عیاری هست
-
آنچه بر گفته شد ز رای بلند
می پسندم که هست جای پسند
-
من که در پیش من چه خاک و چه سیم
سر فرو ناورم به هفت اقلیم
-
لیک ملکی که ماندم از پدران
عیب باشد که هست با دگران
-
گر پدر دعوی خدائی کرد
من خدا دوستم خرد پرورد
-
هست بسیار فرق در رگ و پوست
از خدا دوست تا خدائی دوست
-
من به جرم نکرده معذورم
کز بزهکاری پدر دورم
-
پدرم دیگر است و من دگرم
کان اگر سنگ بود من گهرم
-
صبح روشن ز شب پدید آید
لعل صافی ز سنگ می زاید
-
نتوان بر پدر گوائی داد
که خداتان از او رهائی داد
-
گر بدی کرد چون به نیکی خفت
از پس مرده بد نباید گفت
-
هرکجا عقل پیش رو باشد
بد بد گو ز بد شنو باشد
-
هرکه او در سرشت بد گهرست
گفتنش بد شنیدنش بترست
-
بگذرید از جنایت پدرم
بگذارید از آنچه بی خبرم
-
من اگر چشم بدنگیرد راه
عذر خواهم از آنچ رفت گناه
-
پیش از این گر چو غافلان خفتم
اینک اینک به ترک آن گفتم
-
مقبلی را که بخت یار بود
خفتنش تا به وقت کار بود
-
به که با خواب دیده نستیزد
خسبد اما به وقت برخیزد
-
خواب من گرچه بود خوابی سخت
از سرم هم نبود خالی بخت
-
کرد بیدار بختیم یاری
دادم از خواب سخت بیداری
-
بعد ازین روی در بهی دارم
دل ز هر غفلتی تهی دارم
-
نکنم بی خودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی
-
مصلحان را نظر نواز شوم
مصلحت را به پیش باز شوم
-
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم
-
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد
-
باشما آن کنم که باید کرد
وز شما آن خورم که شاید خورد
-
ناورم رخنه در خزینه کس
دل دشمن کنم هزینه و بس
-
نیک رای از درم نباشد دور
بد و بد رای را کنم مهجور
-
جز به نیکان نظر نیفروزم
از بدآموز بدنیاموزم
-
دور دارم ز داوری آزرم
آن کنم کز خدای دارم شرم
-
زن و فرزند و ملک و مال همه
بر من ایمن تر از شبان و رمه
-
نان کس را به زور نگشایم
بلکه نانش به نان بر افزایم
-
نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم به گناه
-
ننمایم به چشم بیننده
آنچه نپسندد آفریننده
-
چون شه این گفت ورایها شد راست
پیرتر موبد از میان برخاست
-
گفت ما را تو از خداوندی
هم خرد بخش و هم خردمندی
-
هرچه گفتی ز رای خوب سرشت
خردش بر نگین دل بنوشت
-
سر تو زیبی که سروری همه را
سر شبان هم تو شایی این رمه را
-
تاجداری سزای گوهر تست
تاج با ماست لیک بر سر تست
-
زند گشتاسبی به جز تو که خواند
زنده دار کیان به جز تو که ماند
-
زند گشتاسبی به جز تو که خواند
زنده دارکیان به جز تو که ماند
-
تخمه بهمنی و دارائی
ازتو می پاید آشکارائی
-
میوه نو توئی سیامک را
یادگار اردشیر بابک را
-
تا کیومرث از سریر و کلاه
می رود نسبت تو شاه به شاه
-
ملک با تو به اختیاری نیست
در جهان جز تو تاجداری نیست
-
موبدان گر نوند و گر کهنند
همه از یک زبان در این سخنند
-
لیک ما بندگان در این بندیم
که گرفتار عهد و سوگندیم
-
با نشیننده ای که دارد تخت
دست عهدی شدست ما را سخت
-
که نخواهیم تاج بی سر او
بر نتابیم چهره از در او
-
حجتی باید استوار کنون
کارد آن عهد را ز عهده برون
-
تا در آیین خود خجل نشویم
نشکند عهد و تنگدل نشویم
-
شاه بهرام کاین جواب شنید
پاسخی دادشان چنانکه سزید
-
گفت عذر از شما روا نبود
عاقل آن به که بی وفا نبود
-
این مخالف که تخت گیر شماست
طفل من شد اگرچه پیر شماست
-
تاجش از سر چنان به زیر آرم
که یکی موی ازو نیازارم
-
گرچه موقوف نیست شاهی من
بر مدارا و عذر خواهی من
-
شاهم و شاهزاده تا جمشید
ملک میراث من سیاه و سپید
-
تاج و تخت آلتست و شاهی نه
آلتی خواه باش و خواهی نه
-
هرکه شد تاجدار و تخت نشین
تاج او آسمان و تخت زمین
-
تخت جمشید و تاج افریدون
هردو دایم نماند تا اکنون
-
هرکرا مایه بود سر به فراخت
از پی خویش تاج و تختی ساخت
-
من که بر تاج و تخت ره دانم
تیغ دارم به تیغ بستانم
-
جای من گر گرفت غداری
عنکبوتی تنید بر غاری
-
اژدهائی رسید بر در غار
وآنگه از عنکبوت خواهد بار؟
-
مور کی جنس جبرئیل بود
پشه کی مرد پای پیل بود
-
گور چندان زند ترانه دلیر
که ننالند سپید مهره شیر
-
نزد خورشید خاصه برج حمل
این چنین صد چراغ را چه محل
-
خر که با بالغان زبون گردد
چون به طفلان رسد حرون گردد
-
من به سختی به خانه دگران
خانه من به دست خانه بران
-
خورش خصم شهد یا شکر است
خورد من یا دلست یا جگر است
-
تیغ و دشنه به از جگر خوردن
دشنه بر ناف و تیغ برگردن
-
همه ملک عجم خزانه من
در عرب مانده خیلخانه من
-
گاه منذر فرستدم خوانی
گاه نعمان فدا کند جانی
-
نان دهانم بدین کله داری
نان خورانم بدان گنه کاری
-
من چو شیر جوان ولایت گیر
جای من کی رسد به روبه پیر
-
کی منم کی برد مخالف تاج
جز به کی زاده کی دهند خراج
-
هست جای کیان سزای کیان
جز کیان را مباد جای کیان
-
شاه مائیم و دیگران رهیند
ما پریم آن دیگر کسان تهیند
-
شاه باید که لشگر انگیزد
از سواری چه گرد برخیزد
-
می که پیر مغان ز دست نهاد
جز به پور مغان نشاید داد
-
نیک دانید کان چه می گویم
راست کاری و راستی جویم
-
لیک از راه نیک پیمانی
نز سر سرکشی و سلطانی
-
آن کنم من که وفق رای شماست
رای من جستن رضای شماست
-
وانکه گفتید حجتی باید
که بدو عهد بسته بگشاید
-
حجت آنست کز میان دو شیر
بهره آنرا بود که هست دلیر
-
بامدادان دو شیر غرنده
خورشی در شکم نیاکنده
-
وحشی تیز چنگ خشم آلود
کز دم آتشین برآرد دود
-
شیر دار آورد به میدانگاه
گرد بر گرد صف کشند سپاه
-
تاج شاهان ز سر به زیر نهند
در میان دو شرزه شیر نهند
-
هرکه تاج از دو شیر بستاند
خلقش آنروز تاجور داند
-
چون سخن گفته شد به رفق و به راز
سخن دلفریب طبع نواز
-
نامه را مهر خود نهاد بر او
شرح و بسطی تمام داد بر او
-
به پرستندگان خویش سپرد
تا برندش چنانکه باید برد
-
شه پرستان که مهر شه دیدند
وان سخنهای نغز بشنیدند
-
بازگشتند سوی خانه خویش
صورت شاه نو نهاده به پیش
-
گشته هریک ز مهربانی او
عاشق فر خسروانی او
-
همه گفتند شاه بهرامست
که ملک گوهر و ملک نامست
-
نتوان برخلاف او بودن
آفتابی به گل بر اندودن
-
تند شیریست آن نبرده سوار
کاژدها را کند به تیر شکار
-
چون شود تند شیر پنجه گشای
هیچکس پیش او ندارد پای
-
بستاند سریر و تاج به زور
سروران را برد به پای ستور
-
به که گرمی در او نیاموزیم
آتش کشته بر نیفروزیم
-
قصه شیر و برگرفتن تاج
به چنین شرط نیست او محتاج
-
لیکن این شیر حجتی است بزرگ
کاگهی ماندهد ز روبه و گرگ
-
سوی درگه شدند جمله ز راه
باز گفتند شرط شاه به شاه
-
نامه خواندند و حال بنمودند
یک سخن بر شنوده نفزودند
-
پیر تخت آزمای تاج پرست
تاج بنهاد و زیر تخت نشست
-
گفت ازان تاج و تخت بی زارم
که ازو جان به شیر بسپارم
-
به که زنده شوم ز تخت به زیر
تا شوم کشته در میان دو شیر
-
مرد زیرک کجا دلیر خورد
طعمه ای کز دهان شیر خورد
-
وارث مملکت به تیغ و به جام
هیچکس نیست جز ملک بهرام
-
وارث ملک را دهید سریر
صاحب افسر جوان بهست که پیر
-
من ازین شغل درکشیدم دست
نیستم شاه لیک شاه پرست
-
پاسخ آراستند ناموران
کای سر خسروان و تاج سران
-
شرط ما با تو در خداوندی
نیست الا بدین خردمندی
-
چون به فرمان ما شدی بر تخت
هم به فرمان ما رها کن رخت
-
نیست بازی ز شیر بردن تاج
تا چه شب بازی آورد شب داج
-
شرط او را به جای خویش آریم
شیر بندیم و تاج پیش آریم
-
گر بترسد سریر عاج تراست
ور شود کشته نیز تاج تراست
-
گر شود چیر و تاج بردارد
وز ولایت خراج بردارد
-
در خور تخت و آفرین باشد
لیک هیهات اگر چنین باشد
-
ختم قصه بر این شد آخر کار
کانچه شرطست نگذرد ز قرار
-
روز فردا چو در شمار آید
شاه با شیر در شکار آید
پاسخ دادن بهرام ایرانیان را
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/پاسخ-دادن-بهرام-ایرانیان-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
روبه
- روباه
- روبه
-
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.