-
سعادت چون گلی پرورد خواهد
به بار آید پس آنگه مرد خواهد
-
نخست اقبال بردوزد کلاهی
پس آنگاهی نهد بر فرق شاهی
-
ز دریا در برآورد مرد غواص
به کم مدت شود بر تاجها خاص
-
چو شیرین گشت شیرین تر ز جلاب
صلا در داد خسرو را که دریاب
-
بخور کاین جام شیرین نوش بادت
بجز شیرین همه فرموش بادت
-
به خلوت بر زبان نیکنامی
فرستادش به هشیاری پیامی
-
که جام باده در باقی کن امشب
مرا هم باده هم ساقی کن امشب
-
مشو شیرین پرست ار می پرستی
که نتوان کرد با یک دل دو مستی
-
چو مستی مرد را بر سر زند دود
کبابش خواه تر خواهی نمکسود
-
دگر چون بر مرادش دست باشد
بگوید مست بودم مست باشد
-
اگر بالای صد بکری برد مست
به هشیاری هشیاران کشد دست
-
بسا مستا که قفل خویش بگشاد
به هشیاری ز دزدان کرد فریاد
-
خوش آمد این سخن شاه عجم را
بگفتا هست فرمان آن صنم را
-
ولیکن بود روز باده خوردن
جگرخواری نمی شایست کردن
-
نوای باربد لحن نکیسا
جبین زهره را کرده زمین سا
-
گهی گفتی به ساقی نغمه رود
بده جامی که باد این عیش بدرود
-
گهی با باربد گفتی می از جام
بزن کامسال نیکت باد فرجام
-
ملک بر یاد شیرین تلخ باده
لبالب کرده و بر لب نهاده
-
به شادی هر زمان می خورد کاسی
بدینسان تا ز شب بگذشت پاسی
-
چو آمد وقت آن کاسوده و شاد
شود سوی عروس خویش داماد
-
چنان بدمست کش بیهوش بردند
بجای غاشیش بر دوش بردند
-
چو شیرین در شبستان آگهی یافت
که مستی شاه را از خود تهی یافت
-
به شیرینی جمال از شاه بنهفت
نهادش جفته ای شیرین تر از جفت
-
ظریفی کرد و بیرون از ظریفی
نشاید کرد با مستان حریفی
-
عجوزی بود مادر خوانده او را
ز نسل مادران وا مانده او را
-
چگویم راست چون گرگی به تقدیر
نه چون گرگ جوان چون روبه پیر
-
دو پستان چون دو خیک آب رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته
-
تنی چون خرکمان از کوژپشتی
برو پشتی چو کیمخت از درشتی
-
دو رخ چون جوز هندی ریشه ریشه
چو حنظل هر یکی زهری به شیشه
-
دهان و لفجنش از شاخ شاخی
به گوری تنگ می ماند از فراخی
-
شکنج ابرویش بر لب فتاده
دهانش را شکنجه بر نهاده
-
نه بینی! خرگهی بر روی بسته
نه دندان! یک دو زرنیخ شکسته
-
مژه ریزیده چشم آشفته مانده
ز خوردن دست و دندان سفته مانده
-
به عمدا زیوری بر بستش آن ماه
عروسانه فرستادش بر شاه
-
بدان تا مستیش را آزماید
که مه را ز ابر فرقی می نماید؟
-
ز طرف پرده آمد پیر بیرون
چو ماری کاید از نخجیر بیرون
-
گران جانی که گفتی جان نبودش
به دندانی که یک دندان نبودش
-
شه از مستی در آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود
-
ولیک آن مایه بودش هوشیاری
که خوشتر زین رود کبک بهاری
-
کمان ابروان را زه برافکند
بدان دل کاهوی فربه در افکند
-
چو صید افکنده شد کاهی نیرزید
وزان صد گرگ روباهی نیرزید
-
کلاغی دید بر جای همائی
شده در مهد ماهی اژدهائی
-
به دل گفت این چه اژدرها پرستیست
خیال خواب یا سودای مستیست
-
نه بس شیرین شد این تلخ دو تا پشت
چه شیرین کز ترش روئی مرا کشت
-
ولی چون غول مستی رهزنش بود
گمان افتاد کان مادر زنش بود
-
در آورد از سر مستی به دو دست
فتاد آن جام و شیشه هر دو بشکست
-
به صد جهد و بلا برداشت آواز
که مردم جان مادر چاره ای ساز
-
چو شیرین بانگ مادر خوانده بشنید
به فریادش رسیدن مصلحت دید
-
برون آمد ز طرف هفت پرده
بنامیزد رخی هر هفت کرده
-
چه گویم چون شکر شکر کدامست
طبرزد نه که او نیزش غلام است
-
چو سروی گر بود در دامنش نوش
چو ماهی گر بود ماهی قصب پوش
-
مهی خورشید با خوبیش درویش
گلی از صد بهارش مملکت بیش
-
بتی کامد پرستیدن حلالش
بهشتی نقد بازار جمالش
-
بهشتی شربتی از جان سرشته
ولی نام طمع بر یخ نوشته
-
جهان افروز دلبندی چه دلبند
به خرمنها گل و خروارها قند
-
بهاری تازه چون گل بر درختان
سزاوار کنار نیک بختان
-
خجل روئی ز رویش مشتری را
چنان کز رفتنش کبک دری را
-
عقیق میم شکلش سنگ در مشت
که تا بر حرف او کس ننهد انگشت
-
نسیمش در بها هم سنگ جان بود
ترازو داری زلفش بدان بود
-
ز خالش چشم بد در خواب رفته
چو دیده نقش او از تاب رفته
-
ز کرسی داری آن مشک جو سنگ
ترازوگاه جو میزد گهی سنگ
-
لب و دندانی از عشق آفریده
لبش دندان و دندان لب ندیده
-
رخ از باغ سبک روحی نسیمی
دهان از نقطه موهوم میمی
-
کشیده گرد مه مشگین کمندی
چراغی بسته بر دود سپندی
-
به نازی قلب ترکستان دریده
به بوسی دخل خوزستان خریده
-
رخی چون تازه گلهای دلاویز
گلاب از شرم آن گلها عرق ریز
-
سپید و نرم چون قاقم برو پشت
کشیده چون دم قاقم ده انگشت
-
تنی چون شیر با شکر سرشته
تباشیرش به جای شیر هشته
-
زتری خواست اندامش چکیدن
ز بازی زلفش از دستش پریدن
-
گشاده طاق ابرو تا بناگوش
کشیده طوق غبغب تا سر دوش
-
کرشمه کردنی بر دل عنان زن
خمار آلوده چشمی کاروان زن
-
ز خاطرها چو باده گر دمی برد
ز دلها چون مفرح درد می برد
-
گل و شکر کدامین گل چه شکر
به او او ماند و بس الله اکبر
-
ملک چون جلوه دلخواه نو دید
تو گفتی دیو دیده ماه نو دید
-
چو دیوانه ز مه نو برآشفت
در آن مستی و آن آشفتگی خفت
-
سحرگه چون به عادت گشت بیدار
فتادش چشم بر خرمای بیخار
-
عروسی دید زیبا جان درو بست
تنوری گرم حالی نان درو بست
-
نبیذ تلخ گشته سازگارش
شکسته بوسه شیرین خمارش
-
نهاده بر دهانش ساغر مل
شکفته در کنارش خرمن گل
-
دو مشگین طوق در حلقش فتاده
دو سیمین نار بر سیبش نهاده
-
بنفشه با شقایق در مناجات
شکر می گفت فی التاخیر آفات
-
چو ابر از پیش روی ماه برخاست
شکیب شاه نیز از راه برخاست
-
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی فریب است
-
به خوزستان در آمد خواجه سرمست
طبرزد می ربود و قند میخست
-
نه خوشتر زان صبوحی دیده دیده
نه صبحی زان مبارک تر دمیده
-
سر اول به گل چیدن در آمد
چون گل زان رخ به خندیدن در آمد
-
پس آنگه عشق را آوازه در داد
صلای میوهای تازه در داد
-
که از سیب و سمن بد نقل سازیش
گهی با نار و نرگس رفت بازیش
-
گهی باز سپید از دست شه جست
تذرو باغ را بر سینه بنشست
-
گهی از بس نشاط انگیز پرواز
کبوتر چیره شد بر سینه باز
-
گوزن ماده می کوشید با شیر
برو هم شیر نر شد عاقبت چیر
-
شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت
-
برون برد از دل پر درد او درد
برآورد از گل بی گرد او گرد
-
حصاری یافت سیمین قفل بر در
چو آب زندگانی مهر بر سر
-
نه بانگ پای مظلومان شنیده
نه دست ظالمان بر وی رسیده
-
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی سفت
-
مگر شه خضر بود و شب سیاهی
که در آب حیات افکند ماهی
-
چو تخت پیل شه شد تخته عاج
حساب عشق رست از تخت و از تاج
-
به ضرب دوستی بر دست می زد
دبیرانه یکی در شصت می زد
-
نگویم بر نشانه تیر می شد
رطب بی استخوان در شیر می شد
-
شده چنبر میانی بر میانی
رسیده زان میان جانی به جانی
-
چکیده آب گل در سیمگون جام
شکر بگداخته در مغز بادام
-
صدف بر شاخ مرجان مهد بسته
به یکجا آب و آتش عهد بسته
-
ز رنگ آمیزی آن آتش و آب
شبستان گشته پرشنگرف و سیماب
-
شبان روزی به ترک خواب گفتند
به مرواریدها یاقوت سفتند
-
شبان روزی دگر خفتند مدهوش
بنفشه در بر و نرگس در آغوش
-
به یکجا هر دو چون طاوس خفته
که الحق خوش بود طاوس جفته
-
ز نوشین خواب چون سر برگرفتند
خدا را آفرین از سر گرفتند
-
به آب اندام را تادیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند
-
ز دست خاصگان پرده شاه
نشد رنگ عروسی تا به یک ماه
-
همیلا و سمن ترک و همایون
ز حنا دستها را کرده گلگون
-
ملک روزی به خلوتگاه بنشست
نشاند آن لعبتان را نیز بر دست
-
به رسم آرایشی در خوردشان کرد
ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد
-
همایون را به شاپور گزین داد
طبرزد خورد و پاداش انگبین داد
-
همیلا را نکیسا یار شد راست
سمن ترک از برای باربد خواست
-
ختن خاتون ز روی حکمت و پند
بزرگ امید را فرمود پیوند
-
پس آنگه داد با تشریف و منشور
همه ملک مهین بانو به شاپور
-
چو آمد دولت شاپور در کار
در آن دولت عمارت کرد بسیار
-
از آن پس کار خسرو خرمی بود
ز دولت بر مرادش همدمی بود
-
جوانی و مراد و پادشاهی
ازین به گر بهم باشد چه خواهی
-
نبودی روز و شب بی باده و رود
جهان را خورد و باقی کرد بدرود
-
جهان خوردن گزین کاین خوشگوارست
غم کار جهان خوردن چه کارست
-
به خوش طبعی جهان می داد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد
-
پس از یک چند چون بیدار دل گشت
از آن گستاخ روئیها خجل گشت
-
چو مویش دیده بان بر عارض افکند
جوانی را ز دیده موی بر کند
-
ز هستی تا عدم موئی امید است
مگر کان موی خود موی سپید است
-
چو در موی سیاه آمد سپیدی
پدید آمد نشان ناامیدی
-
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب
-
ز شب چندان توان دیدن سیاهی
که برناید فروغ صبحگاهی
-
هوای باغ چندانی بود گرم
که سبزی را سپیدی دارد آزرم
-
چو بر سبزه فشاند برف کافور
با باد سرد باشد باغ معذور
-
سگ تازی که آهو گیر گردد
بگیرد آهویش چون پیر گردد
-
کمان ترک چون دور افتد از تیر
دفی باشد کهن با مطربی پیر
-
چو گندم را سپیدی داد رنگش
شود تلخ ار بود سالی درنگش
-
چو گازر شوی گردد جامه خام
خورد مقراضه مقراض ناکام
-
بخار دیگ چون کف بر سر آرد
همه مطبخ به خاکستر برآرد
-
سیاه مطبخی راگو میندیش
که داری آسیائی نیز در پیش
-
اگر در مطبخت نامست عنبر
شوی در آسیا کافور پیکر
-
برآنکس کاسیا گردی نشاند
نماند گرد چون خود را فشاند
-
کسی کافتد بر او زین آسیا گرد
به صد دریا نشاید غسل او کرد
-
جوانی چیست سودائی است در سر
وزان سودا تمنائی میسر
-
چو پیری بر ولایت گشت والی
برون کرد از سر آن سودا بسالی
-
جوانی گفت پیری را چه تدبیر
که یار از من گریزد چون شوم پیر
-
جوابش داد پیر نغز گفتار
که در پیری تو خود بگریزی از یار
-
بر آن سر کاسمان سیماب ریزد
چو سیماب از بت سیمین گریزد
-
سیه موئی جوان را غم زداید
که در چشم سیاهان غم نیاید
-
غم از زنگی بگرداند علم را
نداند هیچ زنگی نام غم را
-
سیاهی توتیای چشم از آنست
که فراش ره هندوستانست
-
مخسب ای سر که پیری در سر آمد
سپاه صبحگاه از در در آمد
-
ز پنبه شد بناگوشت کفن پوش
هنوز این پنبه ناری از گوش
-
چو خسرو در بنفشه یاسمن یافت
ز پیری در جوانی یاس من یافت
-
اگرچه نیک عهدی پیشه می کرد
جهان بدعهد بود اندیشه می کرد
-
گهی بر تخت زرین نرد می باخت
گهی شبدیز را چون بخت می تاخت
-
گهی می کرد شهد باربد نوش
گهی می گشت با شیرین هم آغوش
-
چو تخت و باربد شیرین و شبدیز
بشد هر چار نزهتگاه پرویز
-
ازان خواب گذشته یادش آمد
خرابی در دل آبادش آمد
-
چو می دانست کز خاکی و آبی
هر آنچ آباد شد گیرد خرابی
-
مه نو تا به بدری نور گیرد
چو در بدری رسد نقصان پذیرد
-
درخت میوه تا خامست خیزد
چو گردد پخته حالی بر بریزد
زفاف خسرو و شیرین
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/زفاف-خسرو-و-شیرین
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(79500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(79500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(79500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(79500 تومان)
روبه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.
قاقم
- قاقُم
-
- حیوان کوچکی است نظیر سمور و از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند.