-
تا آتش و آب عشق بشناخته ام
در آتش دل چو آب بگداخته ام
-
مانند رباب دل بپرداخته ام
تا زخمه زخم عشق خوش ساخته ام
-
-
تا ترک دل خویش نگیری ندهم
وانچت گفتم تا نپذیری ندهم
-
حیلت بگذار و خویشتن مرده مساز
جان و سر تو که تا نمیری ندهم
-
-
تا جان دارم بنده مرجان توام
دل جمع از آن زلف پریشان توام
-
ای نای بنال مست افغان توام
وی چنگ خمش مشو که مهمان توام
-
-
تا چند بهر زه چون غباری گردم
گه بر سر که گه سوی غاری گردم
-
تا چند چو طفل بر نگاری گردم
یک چند گهی بگرد یاری گردم
-
-
تا چند چو دف دست ستمهات خورم
یا همچو رباب زخم غمهات خورم
-
گفتی که چو چنگ در برت بنوازم
من نای تو نیستم که دمهات خورم
-
-
تا خواسته ام از تو ترا خواسته ام
از عشق تو خوان عشق آراسته ام
-
خوابی دیدم و دوش فراموشم شد
این میدانم که مست برخاسته ام
-
-
تا روی تو دیدم از جهان سیر شدم
روباه بدم ز فر تو شیر شدم
-
ای پای نهاده بر سر خلق ز کبر
این نیز بیندیش که سر زیر شدم
-
-
تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم
چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم
-
ارواح ترا سجده کنان میگویند
چون پیش تو مردیم همه زنده شدیم
-
-
تا شمع تو افروخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
-
در روی تو بیقرار شد مردم چشم
یعنی که پری دیدم و دیوانه شدم
-
-
تا ظن نبری که از تو بگریخته ام
یا با دگری جز تو درآمیخته ام
-
بر بسته نیم ز اصل انگیخته ام
چون سیل به بحر یار درریخته ام
-
-
تا ظن نبری که از غمانت رستم
یا بی تو صبور گشتم و بنشستم
-
من شربت عشق تو چنان خوردستم
کز روز ازل تا با بد سرمستم
-
-
تا ظن نبری که من دوئی می بینم
هر لحظه فتوحی بنوی می بینم
-
جان و دل من جمله توئی می دانم
چشم و سر من جمله توئی می بینم
-
-
تا ظن نبری که من کمت می بینم
بی زحمت دیده هر دمت می بینم
-
در وهم نیاید و صفت نتوان کرد
آن شادیها که از غمت می بینم
-
-
تا کاسه دوغ خویش باشد پیشم
والله که به انگبین کس نندیشم
-
ور بی برگی به مرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم
-
-
تا پرده عاشقانه بشناخته ایم
از روی طرب پرده برانداختیم
-
با مطرب عشق چنگ خود در زده ایم
همچون دف و نای هردو در ساخته ایم
-
-
تا میرود آن نگار ما میرانیم
پیمانه چو پر شود فرو گردانیم
-
چون بگذرد این سر که درین آب و گلست
در صبح وصال دولتش خندانیم
-
-
تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم
-
آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم
-
-
جانرا که در این خانه وثاقش دادم
دل پیش تو بود من نفاقش دادم
-
چون چند گهی نشست کدبانوی جان
عشق تو رسید و سه طلاقش دادم
-
-
جانی که در او دو صد جهان میدانم
گوئیکه فلانست و فلان میدانم
-
او شاهد حضرتست و حق نیک غیور
هر چشم که بسته گشت از آن میدانم
-
-
چندانکه به کار خود فرو می بینم
بی دیده گی خویش نکو می بینم
-
با زحمت چشم خود چه خواهم کردن
اکنون که جهان به چشم او می بینم
-
-
چون تاج منی ز فرق خود افکندیم
اینک کمر خدمت تو بربندیم
-
بسیار گریستیم و هجران خندید
وقت است که او بگرید و ما خندیم
-
-
چون مار ز افسون کسی می پیچم
چون طره جعد یار پیچاپیچم
-
والله که ندانم این چه پیچاپیچست
این میدانم که چون نپیچم هیچم
-
-
چون می دانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
-
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
-
-
حاشا که ز زخم تیر و خنجر ترسیم
وز بستن پای و رفتن سر ترسیم
-
ما گرم روان دوزخ آشامانیم
از گفت و مگوی خلق کمتر ترسیم
-
-
خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
-
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم
-
-
خود راز چنین لطف چه مانع باشیم
چون صنع حقیم پیش صانع باشیم
-
در مطبخ چرخ کاسه ها زرین اند
حاشا که به آب گرم قانع باشیم
-
-
خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم
بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم
-
کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم
وقت است برادران که بر آب زنیم
-
-
در آتش خویش چون دمی جوش کنم
خواهم که دمی ترا فراموش کنم
-
گیرم جانی که عقل بیهوش کند
در جام درآئی و ترا نوش کنم
-
-
در باغ شدم صبوح و گل می چیدم
وز دیدن باغبان همی ترسیدم
-
شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم
گل را چه محل که باغ را بخشیدم
-
-
در بحر خیال غرقه گردابم
نی بلکه به بحر میکشد سیلابم
-
ای دیده نمی خواب من بنده آنک
در خواب بدانست که من در خوابم
-
-
در چنگ توام بتا در آن چنگ خوشم
گر جنگ کنی بکن در آن جنگ خوشم
-
ننگست ملامت بره عشق ترا
من نام گرو کردم و با ننگ خوشم
-
-
در دور سپهر و مهر ساقی مائیم
سرمست مدام اشتیاقی مائیم
-
در آینه وجود کردیم نگاه
مائیم و نمائیم که باقی مائیم
-
-
در چشمه دل مهی بدیدیم به چشم
ز آن چشمه بسی آب کشیدیم به چشم
-
ز آن روز بگرد گرد آن چشمه دل
ماننده دل همی دویدیم به چشم
-
-
در عالم گل گنج نهانی مائیم
دارنده ملک جاودانی مائیم
-
چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
-
-
در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
هرچه بدهم هزار چندان ببرم
-
چوگان سر زلف تو گر دست دهد
از جمله جهان گوی ز میدان ببرم
-
-
در عشق تو معرفت خطا دانستیم
چه عشق و چه معرفت کرا دانستیم
-
یک یافتنی از او به فریاد دو کون
این هست از آن نیست که ما دانستیم
-
-
در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم
-
هرکس نظری به جانبی میافکند
من بر نظر خویش نظر میکردم
-
-
در کوی خرابات نگاری دیدم
عشقش به هزار جان و دل بخریدم
-
بوئی ز سر دو زلف او بشنیدم
دست طمع از هر دو جهان ببریدم
-
-
در هر فلکی مردمکی می بینم
هر مردمکش را فلکی می بینم
-
ای احوال اگر یکی دو می بینی تو
بر عکس تو من دو را یکی می بینم
-
-
دستارم و جبه و سرم هر سه به هم
قیمت کردند به یک درم چیزی کم
-
نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم
-
-
دشنامم ده که مست دشنام توام
مست سقط خوش خوش آشام توام
-
زهرابه بیار تا بنوشم چو شکر
من رام توام رام توام رام توام
-
-
دلدار چو دید خسته و غمگینم
آمد خندان نشست بر بالینم
-
خارید سرم گفت که ای مسکینم
دل می ندهد ره که چنینت بینم
-
-
دل زار وثاق سینه آواره کنم
بر سنگ زنم سبوی خود پاره کنم
-
گر پاره کنم هزار گوهر ز غمت
روزی او را ز لعل تو چاره کنم
-
-
دل میگوید که نقد این باغ دریم
امروز چریدیم و به شب هم بچریم
-
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو
گرچه در رحمت است زحمت ببریم
-
-
دوش آمده بود از سر لطفی یارم
شب را گفتم فاش مکن اسرارم
-
شب گفت پس و پیش نگه کن آخر
خورشید تو داری ز کجا صبح آرم
-
-
دوش از سر مستی بخراشید رخم
آندم که زروش لاله میچید رخم
-
گفتم مخراشش که از آنروز که زاد
از قبله روی تو نگردید رخم
-
-
دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم
وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم
-
وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم
با بیداران ز خویش در خواب شدیم
-
-
دوش ارچه هزار نام بر ننگ زدم
بر دامن آن عهد شکن چنگ زدم
-
دل بر دل او نهادم از شوق وصال
هم عاقبت آبگینه بر سنگ زدم
-
-
دل داد مرا که دلستان را بزدم
آن را که نواختم همان را بزدم
-
جانی که بدو زنده ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه جان را بزدم
-
-
دیوانه ام نیم ولیک همی خوانندم
بیگانه ام ولیک میرانندم
-
همچون عسسان بجهد در نیمه شب
مستند ولی چو روز میدانندم
-
-
ذات تو ز عیبها جدا دانستم
موصوف به مغز کبریا دانستم
-
من دل چکنم چونکه به تحقیق و یقین
خود را چو شناختم ترا دانستم
-
-
رازیکه بگفتی ای بت بدخویم
واگو که من از لطف تو آن میجویم
-
چون گفت به گریه درشدم پس گفتا
وامیگویم خموش وامیگویم
-
-
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم
وز غصه افزون تو افزون گریم
-
نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت
چون دیده برفت بعد از او چون گریم
-
-
روزت بستودم و نمی دانستم
شب با تو غنودم و نمی دانستم
-
ظن برده بدم به خود که من من بودم
من جمله تو بودم و نمی دانستم
-
-
روزی به خرابات تو می میخوردم
وین خرقه آب و گل بدر می کردم
-
دیدم ز خرابات تو عالم معمور
معمور و خراب از آن چنین میکردم
-
-
رویت بینم بدر من آن را دانم
وانجا که توئی صدر من آن را دانم
-
وانشب که ترا بینم ای رونق عید
از عمر شب قدر من آن را دانم
-
-
زان دم که ترا به عشق بشناخته ام
بس نرد نهان که با تو من باخته ام
-
به خرام تو سرمست به خرگاه دلم
کز بهر تو خرگاه بپرداخته ام
-
-
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
-
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم
-
-
زاهد بودی ترانه گویت کردم
خاموش بدی فسانه گویت کردم
-
اندر عالم نه نام بودت نه نشان
ننشاندمت و نشانه گویمت کردم
-
-
زنبور نیم که من بدودی بروم
یا همچو پری به بوی عودی بروم
-
یا سیل شکسته تا برودی بروم
یا حرص که در عشوه سودی بروم
-
-
زین پیش اگر دم از جنون میزده ام
وانگه قدم از چرا و چون میزده ام
-
عمری بزدم این در و چون بگشادند
دیدم ز درون در برون میزده ام
-
-
زینگونه که من به نیستی خرسندم
چندین چه دهید بهر هستی پندم
-
روزیکه به تیغ نیستی بکشندم
گرینده من کیست بر او می خندم
-
-
ساقی امروز در خمارت بودم
تا شب به خدا در انتظارت بودم
-
می در ده و از دام جهانم به جهان
امشب چو به روز من شکارت بردم
-
-
ساقی چو دهد باده حمرا چکنم
چون بوسه طلب کند مه افزا چکنم
-
امروز که حاضر است اقبال وصال
گر گول نیم حدیث فردا چکنم
-
-
سر در خاک آستان تو نهم
دل در خم زلف دلستان تو نهم
-
جانم به لب آمده است لب پیش من آر
تا جان به بهانه در دهان تو نهم
-
-
شادم که ز شادی جهان آزادم
مستم که اگر می نخورم هم شادم
-
از حالت هیچکس ندارم بایست
این دبدبه خفیه مبارکبادم
-
-
شادی کردم چو آن گهر شد جفتم
چون موج ز باد بود خود آشفتم
-
آشفته چو رعد سر دریا گفتم
چون ابر تهی بر لب دریا خفتم
-
-
شاعر نیم و ز شاعری نان نخورم
وز فضل نلافم و غم آن نخورم
-
فضل و هنرم یکی قدح میباشد
وان نیز مگر ز دست جانان نخورم
-
-
شب رفت و هنوز ما به خمار خودیم
در دولت تو همیشه سر کار خودیم
-
هم عاشق و هم بیدل و دلدار خودیم
هم مجلس و هم بلبل گلزار خودیم
-
-
شب گوید من انیس می خوارانم
صاحب جگر سوخته را من جانم
-
و آنها که ز عشقشان نصیبی نبود
هر شب ملک الموت در ایشانم
-
-
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد تلخی جور هات حلوای دلم
-
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
-
-
صد نام زیاد دوست بر ننگ زدیم
صد تنگ شکر بدین دل تنگ زدیم
-
ای زهره ساقی دگر لاف نماند
کز سور قرابه تو بر سنگ زدیم
-
-
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
-
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
-
-
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخساره عقل و روح را بخراشم
-
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
-
-
عشق از بنه بی بنست و بحریست عظیم
دریای معلق است و اسرار قدیم
-
جانها همه غرقه اند در بحر مقیم
یک قطره از او امید و باقی همه بیم
-
-
عشق است صبوح و من بدو بیدارم
عشق است بهار و من بدو گلزارم
-
سوگند به عشقی که عدوی کار است
کانروز که بیکار نیم بیکارم
-
-
عشق است قدح وز قدحش خوشحالم
او راست عروسی و منش طبالم
-
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
-
-
عشق تو گرفته آستین می کشدم
واندر پی یار راستین می کشدم
-
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین می کشدم
-
-
عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم
امروز که درهم نگریدیم به چشم
-
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
-
-
فانی شدم و برید اجزای تنم
می چرخ که بر چرخ بد اول وطنم
-
مستند و خوشند و می پرستند همه
در عیب از این وحشت و زندان که منم
-
-
فرمود که دست و پا بکاری بزنیم
تا می نرود دو دست بازی بزنیم
-
چون در تو زدیم دست از این شادی را
پس چون نزنین دست آری بزنیم
-
-
قد صبحنا اللله به عیش و مدام
قد عیدنا العید و مام صیام
-
املا قدحا وهات یا خیر غلام
کی یسکرنا ثم علی الدهر سلام
-
-
قاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه شدگان ازال آزالیم
-
جانداده به عشق رطل مالامالیم
صافی بخوریم و درد بر سر مالیم
-
-
قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
-
چون پنجه شیرانه خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم
-
-
گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم
-
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم
-
-
گاهی ز هوس دست زنان میباشم
گاه از دوری دست گزان میباشم
-
در آب کنم دست که مه را گیرم
مه گوید من بر آسمان میباشم
-
-
گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم
وین حال خمار و رنگ و رو را چه کنیم
-
ور با لب خشک عشق را خشک آریم
این چشمه چشم همچو جو را چه کنیم
-
-
گر چرخ پر از ناله کنم معذورم
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم
-
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
-
-
گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
-
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
-
-
گر جنگ کند به جای چنگش گیرم
ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم
-
دانی بر من تنگ چرا می گیرد
تا چون ببرم آید تنگش گیرم
-
-
گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
-
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
-
-
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
-
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
-
-
گر دریائی ماهی دریای توام
ور صحرائی آهوی صحرای توام
-
در من می دم بنده دمهای توام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام
-
-
گر دل دهم و از سر جان برخیزم
جان بازم و از هر دو جهان برخیزم
-
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست تا از آن برخیزم
-
-
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
-
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم
-
-
کردیم قبول و من زرد میترسم
در خدمت تو ز چشم بد میترسم
-
از بیم زوال آفتاب عشقت
حقا که من از سایه خود میترسم
-
-
گر رنج دهد بجای بختش گیرم
ور بند نهد بجای رختش گیرم
-
زان ناز کند سخت که چون بازآید
سختش گیرم عظیم سختش گیرم
-
-
گر شاد ببینمت بر این دیده نهم
ور دیده بر این رخ پسندیده نهم
-
بر عرعر زیبات طوافی دارم
گر روی بدان جعد پژولیده نهم
-
-
گر صبر کنی پرده صبرت بدریم
ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم
-
گر کوه شوی در آتشت بگدازیم
ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
-
-
گر کبر بخورده ام که سرمست توام
مشتاب بکشتنم که در دست توام
-
گفتی که زمین حق فراخست فراخ
ای جان به کجا روم که در دست توام
-
-
گر ماه شوی بر آسمان کم نگرم
ور بخت شوی رخت بسویت نبرم
-
زین بیش اگر بر سر کویت گذرم
فرمای که چون مار بکوبند سرم
-
-
گر من بدر سرای تو کم گذری
از بیم غیوران تو باشد حذرم
-
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
-
-
گر یار کنی خصم تواش گردانیم
هر لحظه به نوعی دگرت رنجانیم
-
گر خار شدی گل از تو پنهان داریم
ور گل گردی در آتشت بنشانیم
-
-
گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
-
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
-
-
گویی تو که من ز هر هنر باخبرم
این بی خبری بس که ز خود بیخبری
-
تا از من و مای خود مسلم نشوی
با این ملکان محرم و همدم نشوی
-
-
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
-
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بردم که بیقرارت کردم
-
-
گفتم سگ نفس را مگر پیر کنم
در گردن او ز توبه زنجیر کنم
-
زنجیر دران شود چو بیند مردار
با این سگ هار من چه تدبیر کنم
-
-
گفتم که دل از تو برکنم نتوانم
یا بی غم تو دمی زنم نتوانم
-
گفتم که ز سر برون کنم سودایت
ای خواجه اگر مرد منم نتوانم
-
-
گفتم که ز چشم خلق با دردسریم
تا زحمت خود ز چشم خلقان ببریم
-
او در تن چون خیال من شد چو خیال
یعنی که ز چشمها کنون دورتریم
-
-
گفتم که مگر غمت بود درمانم
کی دانستم که با غمت درمانم
-
او از سر لطف گفت درمان تو چیست
گفتم وصلت گفت بر این درمانم
-
-
گنجینه اسرار الهی مائیم
بحر گهر نامتناهی مائیم
-
بگرفته ز ماه تا به ماهی مائیم
بنشسته به تخت پادشاهی مائیم
-
-
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
زنهار مپندار که من دل دارم
-
گر نقش خیال خود ببینی روزی
فریاد کنی که من ز خود بیزارم
-
-
گه در طلب وصل مشوش باشیم
گاه از تعب هجر در آتش باشیم
-
چون از من و تو این من و تو پاک شود
آنگه من و تو بی من و تو خوش باشیم
-
-
لا الفجر بقینت و لا شرب مدام
الفخر لمن یطعن فی یوم زحام
-
من یبدل روحه به سیف و سهام
یستأهل آن یقعدو الناس قیام
-
-
لب بستم و صد نکته خموشت گفتم
در گوش دل عشوه فروشت گفتم
-
در سر دارم آنچه به گوشت گفتم
فردا بنمایم آنچه دوشت گفتم
-
-
لیلم که نهاری نکند من چکنم
بختم که سواری نکند من چکنم
-
گفتم که به دولتی جهانرا بخورم
اقبال چو یاری نکند من چکنم
-
-
ما از دو صفت ز کار بیکار شویم
در دست دو خوی بد گرفتار شویم
-
یک خوآنی که سخت از او مست شویم
خوی دگر آنکه دیر هشیار شویم
-
-
ما باده ز خون دل خود می نوشیم
در خم تن خویش چو می می جوشیم
-
جان را بدهیم و نیم از آن باده خوریم
سر را بدهیم و جرعه ای نفروشیم
-
-
ما باده ز یار دلفروز آوردیم
ما آتش عشق سینه سوز آوردیم
-
تا دور ابد جهان نبیند در خواب
آن شبها را که ما به روز آوردیم
-
-
ما برزگران این کهن دشت نویم
در کشته شادی همه غم میدرویم
-
چون لاله کم عمر در این دشت فنا
تا سر زده از خاک ببادی گرویم
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/قسمت-یازدهم
روباه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.