-
بیا ساقی آن می نشان ده مرا
از آن داروی بیهشان ده مرا
-
بدان داروی تلخ بیهش کنم
مگر خویشتن را فراموش کنم
-
***
-
***
-
***
-
نظامی بس این صاحب آوازگی
کهن گشتن و هم چنان تازگی
-
چو شیران سرپنجه بگشای چنگ
چو روبه میارای خود را به رنگ
-
شنیدم که روباه رنگین بروس
خود آرای باشد به رنگ عروس
-
چو باران بود روز یا باد و گرد
برون ناورد موی خویش از نورد
-
به کنجی کند بی علف جای خویش
نلیسد مگر دست با پای خویش
-
پی پوستی خون خود را خورد
همه کس تن او پوست را پرورد
-
سرانجام کاید اجل سوی او
وبال تن او شود موی او
-
بدان موینه قصد خونش کنند
به رسوائی از سر برونش کنند
-
بساطی چه باید بر آراستن
کزو ناگزیر است برخاستن
-
هر آن جانور کو خودآرای نیست
طمع را بر آزار او رای نیست
-
برون آی از این پرده هفت رنگ
که زنگی بود آینه زیر زنگ
-
بس این جادوئیها برانگیختن
چو جادو به کس درنیامیختن
-
نه گوگرد سرخی نه لعل سپید
که جوینده باشد ز تو ناامید
-
به مردم درآمیز اگر مردمی
که با آدمی خو گرست آدمی
-
اگر کان گنجی چو نائی بدست
بسی گنج از اینگونه در خاک هست
-
چو دور افتد از میوه خور میوه دار
چه خرما بود نخل بن را چه خار
-
جوانی شد و زندگانی نماند
جهان گو ممان چون جوانی نماند
-
جوانی بود خوبی آدمی
چو خوبی رود کی بود خرمی
-
چو پی سست و پوسیده گشت استخوان
دگر قصه سخت روئی مخوان
-
غرور جوانی چو از سر نشست
ز گستاخ کاری فرو شوی دست
-
بهی چهره باغ چندان بود
که شمشاد با لاله خندان بود
-
چو باد خزانی درآید به باغ
زمانه دهد جای بلبل به زاغ
-
شود برگ ریزان ز شاخ بلند
دل باغبانان شود دردمند
-
ریاحین ز بستان شود ناپدید
در باغ را کس نجوید کلید
-
بنال ای کهن بلبل سالخورد
که رخساره سرخ گل گشت زرد
-
دو تا شد سهی سرو آراسته
کدیور شد از سایه برخاسته
-
چو تاریخ پنجه درآمد به سال
دگرگونه شد بر شتابنده حال
-
سر از بار سنگین درآمد به سنگ
جمازه به تنگ آمد از راه تنگ
-
فرو ماند دستم ز می خواستن
گران گشت پایم ز بر خاستن
-
تنم گونه لاجوردی گرفت
گلم سرخی انداخت زردی گرفت
-
هیون رونده ز ره مانده باز
به بالینگه آمد سرم را نیاز
-
همان بور چوگانی باد پای
به صد زخم چوگان نجنبد ز جای
-
طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید
-
برآمد ز کوه ابر کافور بار
مزاج زمین گشت کافور خوار
-
گهی دل به رفتن نیاید به گوش
صراحی تهی گشت و ساقی خموش
-
سر از لهو پیچید و گوش از سماع
که نزدیک شد کوچگه را وداع
-
به وقتی چنین کنج بهتر ز کاخ
که دوران کند دست یازی فراخ
-
تماشای پروانه چندان بود
که شمع شب افروز خندان بود
-
چو از شمع خالی کنی خانه را
نبینی دگر نقش پروانه را
-
به روز جوانی و نوزادگی
زدم لاف پیری و افتادگی
-
کنون گر به غم شادمانی کنم
به پیرانه سر چون جوانی کنم
-
چو پوسیده چوبی که در کنج باغ
فروزنده باشد به شب چون چراغ
-
شب افروز کرمی که تابد ز دور
ز بی نوری شب زند لاف نور
-
اگر دیدمی در خود افزایشی
طلب کردمی جای آسایشی
-
به آسودگی عمر نو کردمی
جهان را به شادی گرو کردمی
-
چو روز جوانی به پایان رسید
سپیده دم از مشرق آمد پدید
-
به تدبیر آنم که سر چون نهم
چگونه پی از کار بیرون نهم
-
سری کو سزاوار باشد به تاج
سرین گاه او مشک باید نه عاج
-
از آن پیش کاین هفت پرگار نیز
کند خط عمر مرا ریز ریز
-
درآرم به هر زخمه ای دست خویش
نگهدارم آوازه هست خویش
-
به هر مهره ای حقه بازی کنم
به واماند خود چاره سازی کنم
-
چو رهوار گیلیم ازین پل گذشت
به گیلان ندارم سر بازگشت
-
در این ره چو من خوابنیده بسیست
نیارد کسی یاد که آنجا کسیست
-
به یادآور ای تازه کبک دری
که چون بر سر خاک من بگذری
-
گیا بینی از خاکم انگیخته
سرین سوده پائین فرو ریخته
-
همه خاک فرش مرا برده باد
نکرده ز من هیچ هم عهد یاد
-
نهی دست بر شوشه خاک من
به یاد آری از گوهر پاک من
-
فشانی تو بر من سرشکی ز دور
فشانم من از آسمان بر تو نور
-
دعای تو بر هر چه دارد شتاب
من آمین کنم تا شود مستجاب
-
درودم رسانی رسانم درود
بیائی بیایم ز گنبد فرود
-
مرا زنده پندار چون خویشتن
من آیم به جان گر تو آیی به تن
-
مدان خالی از هم نشینی مرا
که بینم تو را گر نبینی مرا
-
لب از خفته ای چند خامش مکن
فرو خفتگان را فرامش مکن
-
چو آن جا رسی می درافکن به جام
سوی خوابگاه نظامی خرام
-
نپنداری ای خضر پیروز پی
که از می مرا هست مقصود می
-
از آن می همه بی خودی خواستم
بدان بی خودی مجلس آراستم
-
مرا ساقی از وعده ایزدیست
صبوح از خرابی می از بیخودیست
-
وگرنه به یزدان که تا بوده ام
به می دامن لب نیالوده ام
-
گر از می شدم هرگز آلوده کام
حلال خدایست بر من حرام
در حسب حال و انجام روزگار
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/در-حسب-حال-و-انجام-روزگار
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(37000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(37000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(37000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(37000 تومان)
روبه-روباه
- روباه
- روبه
-
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.