-
بیا ساقی از می دلم تازه کن
در این ره صبوری به اندازه کن
-
چراغ دلم یافت بی روغنی
به می ده چراغ مرا روشنی
-
***
-
***
-
***
-
چو روز سپید از شب زاغ رنگ
برآمد چو کافور از اقصای زنگ
-
فروزنده روزی چو فردوس پاک
برآورده سرگنج قارون ز خاک
-
هوا صافی از دود و گیتی ز گرد
فک روی خود شسته چون لاجورد
-
به عزلت کمر بسته باد خزان
نسیم بهاری ز هر سو وزان
-
همه کوه گلشن همه دشت باغ
جهان چشم روشن به زرین چراغ
-
زمانه به کردار باغ بهشت
زمین را گل و سبزه مینو سرشت
-
به فیروز رائی شه نیک بخت
به تخت رونده برآمد ز تخت
-
سر تاج بر زد به سفت سپهر
برافراخت رایت برافروخت چهر
-
زمین خسته کرد از خرام ستور
گران کوه را در سرافکند شور
-
سپه راند از آنجابه تخت سریر
که تا بیند آن تخت را تخت گیر
-
سریری خبر یافت کان تاجدار
برآن تختگه کرد خواهد گذار
-
ز فرهنگ فرومانده آگاه بود
که فیروز و فرخ جهانشاه بود
-
ز تخم کیان هیچکس را نکشت
همه راستان را قوی کرد پشت
-
سران را رسانید تارک به تاج
بسی خرجها داد ونستد خراج
-
ز شادی دو منزل برابر دوید
به فرسنگها فرش دیبا کشید
-
ز نزلی که بودش بدان دسترس
به حدی که حدش ندانست کس
-
ز هر موینه کان چو گل تازه بود
گرانمایه ها بیش از اندازه بود
-
سمور سیه روبه سرخ تیغ
همان قاقم و قندز بی دریغ
-
وشق نیفه هائی چو برگ بهار
بنفشه برو ریخته صد هزار
-
غلامان گردن برافراخته
یکایک همه رزم را ساخته
-
وشاقان موکب رو زود خیز
به دیدار تازه به رفتار تیز
-
چو نزلی چنین خوب و آراسته
روان کرد و با او بسی خاسته
-
به استاد گاران درگه سپرد
که عاجز شد آنکس که آنرا ببرد
-
درآمد به درگاه شاه جهان
دو تا کرد قامت چو کارآگهان
-
جهانشاه برخاست نامیش کرد
به شرط نشاندن گرامیش کرد
-
چو دادش ز دولت درودی تمام
بپرسیدش از قصه تخت و جام
-
که جام جهان بین و تخت کیان
چگونست بی فر فرخ بیان
-
سریری ملک پاسخش داد باز
که ای ختم شاهان گردن فراز
-
کیومرث از خیل تو چاکری
فریدون ز ملک تو فرمانبری
-
ستاره کمان ترا تیر باد
کمندت سپهر جهانگیر باد
-
کلیدی که کیخسرو از جام دید
در آیینه دست تست آن کلید
-
جز این نیست فرقی که ناموس و نام
تو ز آیینه بینی و خسرو ز جام
-
چو رفتند شاهان بیدار تخت
ترا باد جاوید دیهیم و تخت
-
به تخت تو آفاق را باد نور
مباد از سرت سایه تاج دور
-
چه مقصود بد؟ شاه آفاق را
که نو کرد نقش این کهن طاق را
-
پی بارگی سوی این مرز راند
بر و بوم ما را به گردون رساند
-
جهان خسروش گفت کای نامدار
ز کیخسروان تخت را یادگار
-
چو شد تخت من تخت کاوس کی
همان خوردم از جام جمشید می
-
بدین جام و این تخت آراسته
دلی دارم از جای برخاسته
-
دگر نیز بینم که چون خفت شاه
در آن غار چون ساخت آرامگاه
-
پژوهنده راز کیخسروم
تو اینجا نشین تا من آنجا روم
-
بگریم بر آن تخت بدرام او
زنم بوسه ای بر لب جام او
-
ببینم که آن تخت خسرو پناه
چه زاری کند با من از مرگ شاه
-
وز آنجام نا جانور بشنوم
درودی کزین جانور بر شوم
-
شد آیینه جان من زنگ خورد
ز دایم بدان زنگ از آیینه گرد
-
بدان دیده دل را هراسان کنم
به خود بر همه کاری آسان کنم
-
سریری ز گفتار صاحب سریر
بدان داستان گشت فرمان پذیر
-
فرستاد پنهان به دزدار خویش
که پیش آورد برگ از اندازه بیش
-
کمر بندد و چرب دستی کند
به صد مهر مهمان پرستی کند
-
اشارت کند تا رقیبان تخت
بسازند با شاه پیروز بخت
-
به گنجینه تخت بارش دهند
چو خواهد می خوشگوارش دهند
-
فشانند بر تخت کیخسروش
فشانند بر سر نثار نوش
-
در آن جام فیروزه ریزند می
به فیروزی آرند نزدیک وی
-
بهرچ آن خوش آید به دندان او
نتابند گردن ز فرمان او
-
چو با استواران بپرداخت راز
به شه گفت کاهنگ رفتن بساز
-
من اینجا نشینم به فرمان شاه
چو شاه از ره آید کنم عزم راه
-
شهنشه پذیرا شد آن خانه را
به همخانگی برد فرزانه را
-
تنی چار پنج از غلامان خاص
چو زری که آید برون از خلاص
-
سوی تخت خانه زمین در نبشت
به بالا شدن ز آسمان برگذشت
-
برآمد بر آنسان که ناسود هیچ
بدان چرخ پیچان به صد چرخ و پیچ
-
دزی دید با آسمان هم نورد
نبرده کسی نام او در نبرد
-
عروسان دز شربت آمیختند
در آن شربت از لب شکر ریختند
-
نهادند شاهان خوان زرش
همان خوردنیها که بد درخورش
-
پریچهرگان سرائی چو ماه
همه صف کشیدند بر گرد شاه
-
فرو مانده حیران در آن فر و زیب
که سیمای دولت بود دل فریب
-
چو شه زان خورش خورد و شربت چشد
سوی تخت کیخسروی سر کشید
-
سرافکنده و برکشیده کلاه
درآمد به پائین آن تختگاه
-
ز دیوار و در گفتی آمد خروش
که کیخسرو خفته آمد به هوش
-
چنان بود فرمان فرمان گزار
که بر تخت بنشیند آن تاجدار
-
سر تاجداران برآمد به تخت
چو سیمرغ بر شاخ زرین درخت
-
نگهبان آن تخت زرین ستون
ز کان سخن ریخت گوهر برون
-
که پیروزی شاه بر تخت شاه
نماید به پیروزی بخت راه
-
همان گوهری جام یاقوت سنج
کلیدیست بر قفل بسیار گنج
-
بدین تخت و این جام دولت پرست
بسا جام و تختا که آری بدست
-
رقیبی دگر گفت کای شهریار
ندیده چو تو شاه چندین دیار
-
چو بر تخت کیخسروی تاختی
سر از تخت گردون برافراختی
-
دگر نغز گوئی زبان برگشاد
که تا چند کیخسرو و کیقباد
-
چو زین تخت بازوی شه شد قوی
کند کیقبادی و کیخسروی
-
همه فال خسرو در آن پیش تخت
به پیروز بختی برآورد تخت
-
شه آن تخت را چون به خود ساز داد
به کیخسرو مرده جان باز داد
-
بر آن تخت بنشست یکدم نه دیر
ببوسید بر تخت و آمد به زیر
-
ز گوهر بر آن تخت گنجی فشاند
که گنجور خانه در آن خیره ماند
-
بفرمود تا کرسی زر نهند
همان جام فرخ برابر نهند
-
چو کرسی نهاندند و خسرو نشست
به جام جهان بین کشیدند دست
-
چو ساقی چنان دید پیغام را
ز باده برافروخت آن جام را
-
بر خسرو آورد با رای و هوش
که بر یاد کیخسرو این می بنوش
-
بخور کاختر فرخت یار باد
بدین جام دستت سزاوار باد
-
چو شه جام را دید بر پای خاست
بخورد آن یکی جام و دیگر نخواست
-
بر آن جام عقدی ز بازوی خویش
برافشاند و بنشست و بنهاد پیش
-
در آن تخت بی تاجور بنگریست
بر آن جام می بی باده لختی گریست
-
گه از بی شرابی گه از بی شهی
مثل زد بر آن جام و تخت تهی
-
که بی تاجور تخت زرین مباد
چو می نیست جام جهان بین مباد
-
به می روشنائی بود جام را
بلندی به شه تخت بد رام را
-
چو شه رفت گو تخت بشکن تمام
چو می ریخت گو بر زمین افت جام
-
شهی را بدین تخت باشد نیاز
که بر تخت مینو نخسبد به ناز
-
کسی کو به مینو کشد رخت را
به زندان شمارد چین تخت را
-
بسا مرغ را کز چمن گم کنند
قفس عاج و دام از بریشم کنند
-
چو از شاخ بستان کند طوق و تاج
نه ز ابریشمش یاد باشد نه عاج
-
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغ دلیم از شبیخون مرگ
-
بهار چمن شاخ از آن برکشید
که شمشیر باد خزان را ندید
-
کفل گرد کردند گوران دشت
مگر شیر ازین گور گه در گذشت
-
گوزنان به بازی برآشفته اند
هزبران هایل مگر خفته اند
-
همان نافه آهوان مشک بست
مگر چنگ و دندان یوزان شکست
-
بدین غافلی میگذاریم روز
که در ما زنند آتش رخت سوز
-
چه سازیم تختی چنین خیره خیر
که بر وی شود دیگری جای گیر
-
کنیم از پی دیگری جام گرم
که ما را ز جایی چنین باد شرم
-
چه سود این چنین تخت کردن به پای
که تخته ست ما را نه تختست جای
-
نه تخت زرست اینکه او جای ماست
کز آهن یکی کنده بر پای ماست
-
چو بر تخت جاوید نتوان نشست
ز تن پیشتر تخت باید شکست
-
چو در جام کیخسرو آبی نماند
بجای آبگینش نباید فشاند
رفتن اسکندر به دز سریر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رفتن-اسکندر-به-دز-سریر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(57500 تومان)
روبه
- روباه
- روبه
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.
قاقم
- قاقُم
- حیوان کوچکی است نظیر سمور و از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه . پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند.