-
بیا ساقی آن جام زرین بیار
که ماند از فریدون و جم یادگار
-
می ناب ده عاشق ناب را
به مستی توان کردن این خواب را
-
***
-
***
-
***
-
دلا چند از این بازی انگیختن
بهر دست رنگی برآمیختن
-
درخت هوا رسته شد بر درت
بپیچان سرش تا نپیچد سرت
-
می ناب ناخورده مستی مکن
اگر می خوری بت پرستی مکن
-
چو بی زعفران گشته ای خنده ناک
مخور زعفران تا نگردی هلاک
-
چو شاهان مکن خوب خوشخوارگی
هراسان شو از روز بیچارگی
-
ازین آتشین خانه سخت جوش
کسی جان برد کو بود سخت کوش
-
ز سختی به سختی توان رخت برد
به گوگرد و نفط آتش کس نمرد
-
***
-
گزارنده تخته سالخورد
چنان درکشد نقش را لاجورد
-
که چون خسرو از تخت کیخسروی
سوی لشگر آمد به چابک روی
-
نشسته یکی روز بالای تخت
به اندیشه کوچ می بست رخت
-
شتابنده پیکی درآمد چو باد
به آیین پیکان زمین بوسه داد
-
به شاه جهان راز پوشیده گفت
خبر دادش از آشکار و نهفت
-
که بر آستان بوسی بارگاه
ز تخت سطخرآمدم نزد شاه
-
نژاده ملک نایب شهریار
سخن را چنین می نماید عیار
-
که تا شاه برحل و عقدی که داشت
نیابت کن خویشتن را گماشت
-
چنان داشتم ملک را پیش و پس
که آزارشی نامد از کس به کس
-
به شرطی که در عهد شاه داشتم
پذیرفته ها را نگه داشتم
-
بحمدالله از هیچ بالا و پست
نیامد درین ملک موئی شکست
-
ولیکن چو گردنده آمد سپهر
بگردد جهان از سر کین و مهر
-
زمانه به نیک و بد آبستنست
ستاره گهی دوست گه دشمنست
-
نکشته درختی برآمد زاری
کند دعوی از تخم کاوس کی
-
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک
-
شبانان که آهو پرستی کنند
ز تیرش همه چوب دستی کنند
-
همان بیل زن مرد آلت شناس
کند بیلکش را به بیلی قیاس
-
برآورده گردن چو اهریمنی
فکنده به هر شهر در شیونی
-
سرو تاجی از دعوی انگیختست
به ناموس رنگی برآمیختست
-
پراکنده ای چند را گرد کرد
که از آب دریا برآرند گرد
-
ز پیروزی خود دلاور شدست
همانا که تنها به داور شود
-
سرو سیم آن بنده در سر شود
که با خواجه خود به داور شود
-
خراسانیانش عنان می کشند
به پیگار شه در میان می کشند
-
ز حد نشابور تا خاک بلخ
کنندش به صفرای ما کام تلخ
-
به سر خیلی فتنه بربست موی
سوی تاجگاه تو آورد روی
-
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین
-
ز خردان بسی فتنه آید بزرگ
که در پای پیکان بود کعب گرگ
-
گر این فتنه ماند چنین دیرباز
کند دست بر شغل شاهی دراز
-
شه ار ماه او درنیارد به میغ
سرتخت خواهد گرفتن به تیغ
-
چو باز از نشیمن گشاید دوال
شکسته شود کبک را پر و بال
-
مرا لشگری نیست چندان به زور
کزو چشم بد را توان کرد کور
-
سران سپه در ولایت کمند
به درگاه شاهنشه عالمند
-
همی هر چه روز آید آن دیو زاد
قوی دست گردد که دستش مباد
-
بجز صرصر باد پایان شاه
کس این گرد را برندارد ز راه
-
چو اندر سخن پیک چستی نمود
به نامه سخن را درستی نمود
-
به نیک و بد از رازهای نهفت
همان بود در نامه کارنده گفت
-
شه شیر دل خسرو پیلتن
در آن داوری گفت با خویشتن
-
مرا تخت کیخسرو اینجا به زیر
به تخت من آنجا دگر کس دلیر
-
بدان داستان ماند این تاج و تخت
که از هندوئی هندوئی برد رخت
-
صواب آنچنان شد که آرم شتاب
که آزرم دشمن بود ناصواب
-
مگر موکب شاه بود آسمان
که ناسود بر جای خود یک زمان
-
جهان کاروان شاه سالار بود
در آن کاروان بار بسیار بود
-
ز هر گوشه ای بار می اوفتاد
همان کار در کار می اوفتاد
-
در آن کارها یاور او بود و بس
پناهنده را گشت فریاد رس
-
چو طالع جهانگردی آرد به پیش
نشاید زدن کنده بر پای خویش
-
برون رفت از آن کوچگه شهریار
سواحل سواحل به دریا کنار
-
سپاهش ز مه برده رایت برون
ستونی برآورده تا بیستون
-
به صید افکنی می نبشتند راه
که هم صید خوش بود و هم صیدگاه
-
ز بار گران خوشه خم گشته بود
تک و تاب نخجیر کم گشته بود
-
ز بس رود خیزان لب رودبار
نشانده ز رخسار گیتی غبار
-
ز برق آمده ابر نیسان به جوش
برآورده تندر به تندی خروش
-
رگ رستنی در زمین گشته سخت
به رقص آمده برگهای درخت
-
ز گلبام شبابه زند باف
دریده صبا شعر گل تا به ناف
-
خرامنده بر رخش بیجاده نعل
گل لعل در زیر گلنار لعل
-
دو نوباوه هم تود و هم برگ تود
ز حلوا و ابریشم آورده سود
-
زمین چون زر و آب چون لاجورد
چو دیبای نیم ازرق و نیم زرد
-
نوای چکاوک به از بانگ رود
برآورده با دشتبانان سرود
-
گره بر کمر برزده ساق جو
رسیده به دهقان درود درو
-
شکم کرده آهوی صحرا بزرگ
برو تیزتر گشته دندان گرگ
-
پی گور چون زهره گاو سست
گوزن از بیابان ره کوه جست
-
ز نوزادان آهوان سره
جهان در جهان یکسر آهو بره
-
جهاندار با صید و با رود و جام
همی کرد منزل به منزل خرام
-
چو گل پیچ یک روزه ماه نو
به خلخال یک هفته شد بر گرو
-
ز پرگار آن حلقه بر کرد سر
که خوانندش امروز خلخال زر
-
به گیلان درآمد به کردار ابر
بدانسان که در بیشه آید هژبر
-
هر آتشگهی کامد آنجا بدست
چو یخ سرد کردش بر آتش پرست
-
چو بشکست بر هیربد پشت را
برانداخت آیین زردشت را
-
ز گیلان برون شد در آمد به ری
به افکندن دشمن افکند پی
-
بر آتش پرستان سیاست نمود
برآورد ازان دوده یکباره دود
-
چو دشمن خبر داشت کامد پلنگ
به سوراخ در شد چو روباه لنگ
-
به آوارگی در خراسان گریخت
وزان قایم ری به قایم بریخت
-
چو دانست خسرو که دژخیم او
گریزان شد از فر دیهیم او
-
گراز گریزنده را پی گرفت
شبیخون زد و راه بر وی گرفت
-
چنان تیز رو شد که دریافتش
به زخمی سر از ملک برتافتش
-
چو بدخواه را در گل آکنده کرد
پراکندگان را پراکنده کرد
-
همانجا که بدخواه را کشته بود
به نزدیک صحرا یکی پشته بود
-
به شکرانه دولت تندرست
بر آن پشته بنیادی افکند چست
-
به هرای گنجش چو بد رام کرد
به پهلو زبانش هری نام کرد
-
چو گنجینه آن بنا برکشید
به شهر نشابور لشگر کشید
-
دو بهر جهان را در آن شهر یافت
هواخواه خود را یکی بهر یافت
-
دگر بهر از او طبل دارا زدند
دم دوستیش آشکارا زدند
-
ز دارا ملک رایتی داشتند
ملک زیر آن رایت انگاشتند
-
چنان رایتی را به ناموس شاه
برانگیختندی به ناموسگاه
-
سکندر بسی پای در کین فشرد
ز کس مهر دارا نشایست برد
-
همان دید چاره در آن داوری
که یاران خود را کند یاوری
-
ز نوبتگه خود به فرهنگ و رای
کند رایتی دیگر آنجا به پای
-
از آن رایت آن بود مقصود شاه
که رایت ز رایت بود کینه خواه
-
چو دانست کان شهر دارا پرست
به جهد سکندر نیاید به دست
-
خصومت گهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور
-
خصومتگران گشته در خاک پست
هنوز آن خصومت در آن خاک هست
-
چو زد لشگر کبک را بر تذرو
ز ملک نشابور شد سوی مرو
-
بکشت آتش هیربد خانه را
وز آتش پراکند پروانه را
-
به بلخ آمد و آتش زرد هشت
به طوفان شمشیر چون آب کشت
-
بهاری دلفروز در بلخ بود
کزو تازه گل را دهن تلخ بود
-
پری پیکرانی درو چون نگار
صنم خانه هائی چو خرم بهار
-
درو بیش از اندازه دینار و گنج
نهاده بهر گوشه بی دسترنج
-
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذر گشسب
-
چو خسرو بر آن گنجدان دست یافت
مغان را ز جام مغان مست یافت
-
بهشت صنم خانه بی حور کرد
ز دوزخ پرستنده را دور کرد
-
بپرداخت آن گنج دیرینه را
وزو داد مرهم بسی سینه را
-
به گرد خراسان برآمد تمام
به هر شهری آورد لختی مقام
-
به مغز خراسان درافکند جوش
خراسانیان را بمالید گوش
-
بهر ناحیت کرد موکب روان
که یاریگرش بود بخت جوان
-
خراسان و کرمان و غزنین و غور
بپیمود هر یک به سم ستور
-
به هر شهر کامد به شادی فراز
در شهر کردند بر شاه باز
-
جهان گشتنش گرچه با رنج بود
همه راه او گنج بر گنج بود
-
به هر منزلی کو گرفتی قرار
گران سنگ بودی ز گنجینه بار
-
زمین را به گنجی بینباشتی
گذشتی و در خاک بگذاشتنی
-
زری کادمی را کند بیمناک
چه در صلب آتش چه در ناف خاک
-
خلایق که زر در زمین می نهند
بر او قفل و بند آهنین می نهند
-
چو باد آمد و خاکشان را ربود
بر او بر زدن قفل آهن چه سود
رفتن اسکندر به ری و خراسان
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رفتن-اسکندر-به-ری-و-خراسان
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(62000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(62000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(62000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(62000 تومان)