-
بیا ساقی آن بکر پوشیده روی
به من ده گرش هست پروای شوی
-
کنم دست شوئی به پاک از پلید
به بکر این چنین دست باید کشید
-
***
-
***
-
***
-
دگر باره بلبل به باغ آمدست
پری پیش روشن چراغ آمدست
-
خیال پری پیکری می کند
مرا چون خیال پری می کند
-
ازین کان تاریک اهریمنی
گهر بین که آرم بدین روشنی
-
هزار آفرین باد بر زیرکان
که روشن زر آرند ازین تیره کان
-
***
-
گزارنده شرح آن مرزبان
گزارش چنین آورد بر زبان
-
که چون شاه عالم به دانای روم
بفرمود تا سازد از سنگ موم
-
به پیروزی آن نقش در خواسته
چو پیروزه نقشی شد آراسته
-
ز خوبی چنان ساختش نقش بند
که بربست بر نقش ترکان پرند
-
چو پیکر برانگیخت پیکر نمای
شه از پیش پیکر تهی کرد جای
-
به هر جا که می رفت می ریخت گنج
به امید راحت همی برد رنج
-
به هر هفته ای منزلی چند راند
به هر منزلی هفته ای چند ماند
-
چو منزل در آمد به بدخواه تنگ
هژیران به کین تیز آرند چنگ
-
فراخی گهی بود نزدیک آب
فرود آمد آنجابه هنگام خواب
-
در آن مرغزار از ملک تا سپاه
برآسوده گشتند از آسیب راه
-
چو انجم برآراست لشگر گهی
کشیده به گردون درو درگهی
-
جهان را ز رایت چو طاوس کرد
سراپرده را در سوی روس کرد
-
به روسی خبر شد که دارای روم
درآورد لشگر بدان مرز و بوم
-
سپاهی که اندیشه را پی کند
چو کوهه زند کوه ازو خوی کند
-
دلیران شمشیر زن بی شمار
به مردم گزائی چو پیچنده مار
-
کمند افکنانی که چون تند شیر
درارند سرهای پیلان به زیر
-
غلامان چینی که در دار و گیر
ز موئی جهانند صد چوبه تیر
-
سکندر نه تند اژدهائیست این
جهانرا ستمگر بلائیست این
-
نه لشگر یکی کوه با او روان
که در زیر او شد زمین ناتوان
-
ز پیلان دو صد پیل پولاد پوش
که آرند خون زمین را به جوش
-
یکی دشت بر پیل و بر پیلتن
همه کشور آشوب و لشگر شکن
-
چو قنطال روسی که سالار بود
شد آگه که گردون بدین کار بود
-
یکی لشگر انگیخت از هفت روس
به کردار هر هفت کرده عروس
-
ز برطاس و آلان و خزران گروه
برانگیخت سیلی چو دریا و کوه
-
ز ایسو زمین تا به خفچاق دشت
زمین را به تیغ و زره در نوشت
-
سپاهی نه چندان که لشگر شناس
به اندازه آن رساند قیاس
-
چو عارض شمرد آنچه در پیش بود
ز نهصد هزارش عدد بیش بود
-
فرود آمدند از سر راه دور
دو فرسنگی از لشگر شاه دور
-
به لشگر چنین گفت قنطال روس
که مردافکنان را چه باک از عروس
-
چنین لشگر خوب نادیده رنج
همه سر بسر کاروانهای گنج
-
کجا پای دارند با روسیان
چنین نازنینان و ناموسیان
-
همه گوهرین ساز و زرین ستام
بلورین طبق بلکه بی جاده جام
-
همه کارشان شرب و مالشگری
نگشته شبی گرد چالشگری
-
شبانگه به بوی خوش انگیختن
سحرگه به شربت برآمیختن
-
جگر خوردن آیین روسان بود
می و نقل کار عروسان بود
-
ز روی و چینی نیاید نبرد
همه خز و دیبا بود سرخ و زرد
-
خدا داد ما را چنین دستگاه
خدا داده را چون توان بست راه
-
اگر دیدمی این غنیمت به خواب
دهانم شدی زین حلاوت پر آب
-
یکی نیست در جمله بی تاج زر
به دریا نیابیم چندین گهر
-
گر این دستگه را به دست آوریم
براقلیم عالم شکست آوریم
-
جهان را بگیریم و شاهی کنیم
همه ساله صاحب کلاهی کنیم
-
پس آنکه فرس راند بالای کوه
تنی چند با او شده هم گروه
-
به انگشت بنمود کانک ز دور
جهان در جهان نازنینند و حور
-
درو درگه از گوهر و گنج پر
به جای سنان و زره لعل و در
-
همه زین زرین یاقوت کار
کفن پوشهای جواهر نگار
-
کلاه مرصع برافراشته
قبا تا کف پای بگذاشته
-
همه فرش دیبا و شعر و حریر
نه در دست نیزه نه در جعبه تیر
-
همه عنبرین دار و خلخال پوش
سر زلف پیچیده بالای گوش
-
سراپای در زیور خسروی
نه پای رونده نه دست قوی
-
بدان سست پایان پیچیده دست
سکندر چه لشگر تواند شکست
-
گر افتد بر ایشان سر سوزنی
دهن را گشایند چون روزنی
-
به تاریخ و تقویم جنگ آورند
مهی در حسابی درنگ آورند
-
نه آن لشگرند این که روز نبرد
ز خسته کلوخی برآرند گرد
-
چو ما حمله سازیم یکره ز جای
به یک حمله ما ندارند پای
-
چو روسان سختی کش سخت مغز
فریبی شنیدند از اینگونه نغز
-
کشیدند سرها که تا زنده ایم
بدین عهد و پیمان سرافکنده ایم
-
بکوشیم کوشیدنی چون نهنگ
نمانیم ازین گلستان بوی و رنگ
-
بر اعدای دولت شبیخون کنیم
به نوک سنان خاره را خون کنیم
-
چو دست از سنان سوی خنجر کشیم
بداندیش را دام در سر کشیم
-
چو روسی سپه را دلی گرم دید
ز نیروی خود کوه را نرم دید
-
به لشگرگه به تدبیر جنگ
ز دل برد زنگار و ز تیغ زنگ
-
ز دیگر طرف شاه لشگر شکن
به تدبیر بنشست با انجمن
-
بزرگان لشگر همه گرد شاه
نشستند چون اختران گرد ماه
-
قدرخان ز چین گور خان از ختن
دپیس از مداین ولید از یمن
-
دوالی ز ابخاز و هندی زری
قباد صطخری ز خویشان کی
-
زریوند گیلی ز مازندران
نیال یل از کشور خاوران
-
بشک از خراسان و فوم از عراق
بریشاد از ارمن بدین اتفاق
-
ز یونان و افرنجه و مصرو شام
نه چندانکه بر گفت شاید به نام
-
جهاندار کرد از غم آزادشان
به دلگرمی امیدها دادشان
-
چنین گفت کین لشگر جنگجوی
به پیکار شیران نکردند خوی
-
به دزدی و سالوسی و رهزنی
نمایند مردی و مردافکنی
-
دو دستی ندیدند شمشیر کس
همان ناچخ و نیزه از پیش و پس
-
سلاحی و سازی ندارند چست
ز بی آلتان جنگ ناید درست
-
برهنه تنی چند را در مصاف
چه باشد بریدن ز سر تا به ناف
-
چو من تیغ گیرم بجنبم ز جای
فرو بندد البرز را دست و پای
-
من آن دور گیرم که دارای گرد
ز من جان همی برد و جان هم نبرد
-
به کیدی که با کید در ساختم
به پای خودش چون در انداختم
-
چو با لشگر فور کردم نبرد
ز مردانگی فور کافور خورد
-
کمانم چو بر زد به ابرو گره
شه چین کمانرا فرو کرد زه
-
هم از جنگ روسم نباشد شکوه
که بسیار سیلاب ریزد ز کوه
-
ز کوه خزر تا به دریای چین
همه ترک بر ترک بینم زمین
-
اگر چه نشد ترک با روم خویش
هم از رومشان کینه با روس بیش
-
به پیکان ترکان این مرحله
توان ریخت بر پای روس آبله
-
بسا زهر کو در تن آرد شکست
به زهری دگر بایدش باز بست
-
***
-
شنیدم که از گرگ روباه گیر
به بانگ سگان رست روباه پیر
-
دو گرگ جوان تخم کین کاشتند
پی روبه پیر برداشتند
-
دهی بود در وی سگانی بزرگ
همه تشنه خون روباه و گرگ
-
یکی بانگ زد روبه چاره ساز
که بند از دهان سگان کرد باز
-
سگان ده آواز برداشتند
که روباه را گرگ پنداشتند
-
زبانگ سگان کامد از دوردست
رمیدند گرگان و روباه رست
-
سگالنده کاردان وقت کار
ز دشمن به دشمن شود رستگار
-
اگر چه مرا با چنین برگ و ساز
به هم پشتی کس نیاید نیاز
-
در چاره بر چاره گر بسته نیست
همه کار با تیغ پیوسته نیست
-
سران سپه سر کشیدند پیش
که ریزیم در پای تو خون خویش
-
نبودیم ازین پیشتر سست کوش
کنون گرمتر زان براریم جوش
-
هم از بهر مردی هم از بهر مال
بکوشیم تا چون بود در جوال
-
سپه را چو دل داد خسرو بسی
که بیدل نیاید که باشد کسی
-
در اندیشه می بود تا وقت شام
که فردا چه برسازد از تیغ و جام
-
چو از تیره شب روز روشن نهفت
طلایه برون رفت و جاسوس خفت
-
نگهبان لشگر برون از قیاس
نشستند بر رهگذرهای پاس
-
شب تیره بی پاس نگذاشتند
ز شب تا سحر پاس می داشتند
رسیدن اسکندر به کشور روس
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/رسیدن-اسکندر-به-کشور-روس
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(56000 تومان)
روباه-روبه
- روباه
- روبه
-
-
-
-
-
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.
کاردان
- کاردان
- خردمند، کارآزموده