-
چون رایت عشق آن جهانگیر
شد چون مه لیلی آسمان گیر
-
هرروز خمیده نام تر گشت
در شیفتگی تمامتر گشت
-
هر شیفتگی کز آن نورداست
زنجیر بر صداع مرد است
-
برداشته دل ز کار او بخت
درمانده پدر به کار او سخت
-
می کرد نیایش از سر سوز
تازان شب تیره بردمد روز
-
حاجت گاهی نرفته نگذاشت
الا که برفت و دست برداشت
-
خویشان همه در نیاز با او
هر یک شده چاره ساز با او
-
بیچارگی ورا چو دیدند
در چاره گری زبان کشیدند
-
گفتند به اتفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
-
حاجت گه جمله جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
-
پذرفت که موسم حج آید
ترتیب کند چنانکه باید
-
چون موسم حج رسید برخاست
اشتر طلبید و محمل آراست
-
فرزند عزیز را به صد جهد
بنشاند چو ماه در یکی مهد
-
آمد سوی کعبه سینه پرجوش
چون کعبه نهاد حلقه بر گوش
-
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ می ریخت
-
شد در رهش از بسی خزانه
آن خانه گنج گنج خانه
-
آندم که جمال کعبه دریافت
دریافتن مراد بشتافت
-
بگرفت به رفق دست فرزند
در سایه کعبه داشت یکچند
-
گفت ای پسر این نه جای بازیست
بشتاب که جای چاره سازیست
-
در حلقه کعبه کن دست
کز حلقه غم بدو توان رست
-
گو یارب از این گزاف کاری
توفیق دهم به رستگاری
-
رحمت کن و در پناهم آور
زین شیفتگی به راهم آور
-
دریاب که مبتلای عشقم
و آزاد کن از بلای عشقم
-
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
-
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
-
می گفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
-
در حلقه عشق جان فروشم
بی حلقه او مباد گوشم
-
گویند ز عشق کن جدائی
کاینست طریق آشنائی
-
گویند ز عشق کن جدائی
کاینست طریق آشنائی
-
من قوت ز عشق می پذیرم
گر میرد عشق من بمیرم
-
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
-
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
-
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
-
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
-
از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور
-
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق تر ازین کنم که هستم
-
گویند که خو ز عشق واکن
لیلی طلبی ز دل رها کن
-
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
-
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
-
گرچه شده ام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
-
از حلقه او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی
-
بی باده او مباد جامم
بی سکه او مباد نامم
-
جانم فدی جمال بادش
گر خون خوردم حلال بادش
-
گرچه ز غمش چو شمع سوزم
هم بی غم او مباد روزم
-
عشقی که چنین به جای خود باد
چندانکه بود یکی به صد باد
-
می داشت پدر به سوی او گوش
کاین قصه شنید گشت خاموش
-
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دوا پذیر دارد
-
چون رفت به خانه سوی خویشان
گفت آنچه شنید پیش ایشان
-
کاین سلسله ای که بند بشکست
چون حلقه کعبه دید در دست
-
زو زمزمه ای شنید گوشم
کاورد چو زمزمی به جوشم
-
گفتم مگر آن صحیفه خواند
کز محنت لیلیش رهاند
-
او خود همه کام ورای او گفت
نفرین خود و دعای او گفت
-
***
-
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
-
کز غایت عشق دلستانی
شد شیفته نازنین جوانی
-
هر نیک و بدی کزو شنیدند
در نیک و بدی زبان کشیدند
-
لیلی ز گزاف یاوه گویان
در خانه غم نشست مویان
-
شخصی دو زخیل آن جمیله
گفتند به شاه آن قبیله
-
کاشفته جوانی از فلان دشت
بدنام کن دیار ما گشت
-
آید همه روز سرگشاده
جوقی چو سگ از پی اوفتاده
-
در حله ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس
-
هردم غزلی دگر کند ساز
هم خوش غزلست و هم خوش آواز
-
او گوید و خلق یاد گیرند
ما را و ترا به باد گیرند
-
در هر غزلی که می سراید
صد پرده دری همی نماید
-
لیلی ز نفیر او به داغست
کاین باد هلاک آن چراغست
-
بنمای به قهر گوشمالش
تا باز رهد مه از وبالش
-
چون آگه گشت شحنه زین حال
دزد آبله پای ز شحنه قتال
-
شمشیر کشید و داد تابش
گفتا که بدین دهم جوابش
-
از عامریان یکی خبر داشت
این قصه بحی خویش برداشت
-
با سید عامری در آن باب
گفت آفت نارسیده دریاب
-
کان شحنه جانستان خونریز
آبی تند است و آتشی تیز
-
ترسم مجنون خبر ندارد
آنگه دارد که سر ندارد
-
زآن چاه گشاده سر که پیش است
دریافتنش به جای خویش است
-
سرگشته پدر ز مهربانی
برجست بشفقتی که دانی
-
فرمود به دوستان همزاد
تا بر پی او روند چون باد
-
آن سوخته را به دلنوازی
آرند ز راه چاره سازی
-
هرسو بطلب شتافتندش
جستند ولی نیافتندش
-
گفتند مگر کاجل رسیدش
یا چنگ درنده ای دریدش
-
هر دوستی از قبیله گاهی
می خورد دریغ و می زد آهی
-
گریان همه اهل خانه او
از گم شدن نشانه او
-
وآن گوشه نشین گوش سفته
چون گنج به گوشه ای نهفته
-
از مشغله های جوش بر جوش
هم گوشه گرفته بود و هم گوش
-
در طرف چنان شکارگاهی
خرسند شده به گرد راهی
-
گرگی که به زور شیر باشد
روبه به ازو چو سیر باشد
-
بازی که نشد به خورد محتاج
رغبت نکند به هیچ دراج
-
خشگار گرسنه را کلیچ است
باسیری نان میده هیچ است
-
چون طبع به اشتها شود گرم
گاورس درشت را کند نرم
-
حلوا که طعام نوش بهر است
در هیضه خوری به جای زهر است
-
مجنون که ز نوش بود بی بهر
می خورد نوالهای چون زهر
-
می داد ز راه بینوائی
کالای کساد را روائی
-
نه نه غم او نه آنچنان بود
کز غایت او غمی توان بود
-
کان غم که بدو برات می داد
از بند خودش نجات می داد
-
در جستن گنج رنج می برد
بی آنکه رهی به گنج می برد
-
شخصی ز قبیله بنی سعد
بگذشت بر او چو طالع سعد
-
دیدش به کناره سرابی
افتاده خراب در خرابی
-
چون لنگر بیت خویشتن لنگ
معنیش فراخ و قافیت تنگ
-
یعنی که کسی ندارم از پس
بی فافیت است مرد بی کس
-
چون طالع خویشتن کمان گیر
در سجده کمان و در وفا تیر
-
یعنی که وبالش آن نشانداشت
کامیزش تیر در کمان داشت
-
جز ناله کسی نداشت همدم
جز سایه کسی نیافت محرم
-
مرد گذرنده چون در او دید
شکلی و شمایلی نکو دید
-
پرسید سخن زهر شماری
جز خامشیش ندید کاری
-
چون از سخنش امید برداشت
بگذشت و ورا به جای بگذاشت
-
زآنجا به دیار او گذر کرد
زو اهل قبیله را خبر کرد
-
کاینک به فلان خرابی تنگ
می پیچد همچو مار بر سنگ
-
دیوانه و دردمند و رنجور
چون دیو ز چشم آدمی دور
-
از خوردن زخم سفته جانش
پیدا شده مغزن استخوانش
-
بیچاره پدر چو زو خبر یافت
روی از وطن و قبیله برتافت
-
می گشت چو دیو گرد هر غار
دیوانه خویش در طلب کار
-
دیدش به رفاق گوشه ای تنگ
افتاده و سر نهاده بر سنگ
-
با خود غزلی همی سگالید
گه نوجه نمود و گاه نالید
-
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان
-
از باده بیخودی چنان مست
کاگه نه که در جهان کسی هست
-
چون دید پدر سلام دادش
پس دلخوشیی تمام دادش
-
مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید
-
کی تاج سرو سریر جانم
عذرم بپذیر ناتوانم
-
می بین و مپرس حالتم را
میکن به قضا حوالتم را
-
چون خواهم چون که در چنین روز
چشم تو ببیندم بدین روز
-
از آمدن تو روسیاهم
عذرت به کدام روی خواهم
-
دانی که حساب کار چونست
سررشته ز دست ما برونست
بردن پدر مجنون را به خانه کعبه
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/بردن-پدر-مجنون-را-به-خانه-کعبه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(60000 تومان)
روبه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.