-
در پناه شیر کم ناید کباب
روبها تو سوی جیفه کم شتاب
-
تو دلا منظور حق آنگه شوی
که چو جزوی سوی کل خود روی
-
حق همی گوید نظرمان در دلست
نیست بر صورت که آن آب و گلست
-
تو همی گویی مرا دل نیز هست
دل فراز عرش باشد نه به پست
-
در گل تیره یقین هم آب هست
لیک زان آبت نشاید آب دست
-
زانک گر آبست مغلوب گلست
پس دل خود را مگو کین هم دلست
-
آن دلی کز آسمانها برترست
آن دل ابدال یا پیغامبرست
-
پاک گشته آن ز گل صافی شده
در فزونی آمده وافی شده
-
ترک گل کرده سوی بحر آمده
رسته از زندان گل بحری شده
-
آب ما محبوس گل ماندست هین
بحر رحمت جذب کن ما را ز طین
-
بحر گوید من ترا در خود کشم
لیک می لافی که من آب خوشم
-
لاف تو محروم می دارد ترا
ترک آن پنداشت کن در من درآ
-
آب گل خواهد که در دریا رود
گل گرفته پای آب و می کشد
-
گر رهاند پای خود از دست گل
گل بماند خشک و او شد مستقل
-
آن کشیدن چیست از گل آب را
جذب تو نقل و شراب ناب را
-
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
-
هر یکی زینها ترا مستی کند
چون نیابی آن خمارت می زند
-
این خمار غم دلیل آن شدست
که بدان مفقود مستی ات بدست
-
جز به اندازه ضرورت زین مگیر
تا نگردد غالب و بر تو امیر
-
سر کشیدی تو که من صاحب دلم
حاجت غیری ندارم واصلم
-
آنچنانک آب در گل سر کشد
که منم آب و چرا جویم مدد
-
دل تو این آلوده را پنداشتی
لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
-
خود روا داری که آن دل باشد این
کو بود در عشق شیر و انگبین
-
لطف شیر و انگبین عکس دلست
هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست
-
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سایه دل چون بود دل را غرض
-
آن دلی کو عاشق مالست و جاه
یا زبون این گل و آب سیاه
-
یا خیالاتی که در ظلمات او
می پرستدشان برای گفت و گو
-
دل نباشد غیر آن دریای نور
دل نظرگاه خدا وانگاه کور
-
نه دل اندر صد هزاران خاص و عام
در یکی باشد کدامست آن کدام
-
ریزه دل را بهل دل را بجو
تا شود آن ریزه چون کوهی ازو
-
دل محیطست اندرین خطه وجود
زر همی افشاند از احسان و جود
-
از سلام حق سلامیها نثار
می کند بر اهل عالم اختیار
-
هر که را دامن درستست و معد
آن نثار دل بر آنکس می رسد
-
دامن تو آن نیازست و حضور
هین منه در دامن آن سنگ فجور
-
تا ندرد دامنت زان سنگها
تا بدانی نقد را از رنگها
-
سنگ پر کردی تو دامن از جهان
هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان
-
از خیال سیم و زر چون زر نبود
دامن صدقت درید و غم فزود
-
کی نماید کودکان را سنگ سنگ
تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ
-
پیر عقل آمد نه آن موی سپید
مو نمی گنجد درین بخت و امید
-
چون دقوقی آن قیامت را بدید
رحم او جوشید و اشک او دوید
-
گفت یا رب منگر اندر فعلشان
دستشان گیر ای شه نیکو نشان
-
خوش سلامتشان به ساحل با زبر
ای رسیده دست تو در بحر و بر
-
ای کریم و ای رحیم سرمدی
در گذار از بدسگالان این بدی
-
ای بداده رایگان صد چشم و گوش
بی ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
-
پیش از استحقاق بخشیده عطا
دیده از ما جمله کفران و خطا
-
ای عظیم از ما گناهان عظیم
تو توانی عفو کردن در حریم
-
ما ز آز و حرص خود را سوختیم
وین دعا را هم ز تو آموختیم
-
حرمت آن که دعا آموختی
در چنین ظلمت چراغ افروختی
-
همچنین می رفت بر لفظش دعا
آن زمان چون مادران با وفا
-
اشک می رفت از دو چشمش و آن دعا
بی خود از وی می بر آمد بر سما
-
آن دعای بی خودان خود دیگرست
آن دعا زو نیست گفت داورست
-
آن دعا حق می کند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
-
واسطه مخلوق نه اندر میان
بی خبر زان لابه کردن جسم و جان
-
بندگان حق رحیم و بردبار
خوی حق دارند در اصلاح کار
-
مهربان بی رشوتان یاری گران
در مقام سخت و در روز گران
-
هین بجو این قوم را ای مبتلا
هین غنیمت دارشان پیش از بلا
-
رست کشتی از دم آن پهلوان
واهل کشتی را بجهد خود گمان
-
که مگر بازوی ایشان در حذر
بر هدف انداخت تیری از هنر
-
پا رهاند روبهان را در شکار
و آن زدم دانند روباهان غرار
-
عشقها با دم خود بازند کین
می رهاند جان ما را در کمین
-
روبها پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبود دم چه سود ای چشم شوخ
-
ما چو روباهان و پای ما کرام
می رهاندمان ز صدگون انتقام
-
حیله باریک ما چون دم ماست
عشقها بازیم با دم چپ و راست
-
دم بجنبانیم ز استدلال و مکر
تا که حیران ماند از ما زید و بکر
-
طالب حیرانی خلقان شدیم
دست طمع اندر الوهیت زدیم
-
تا بافسون مالک دلها شویم
این نمی بینیم ما کاندر گویم
-
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وا دار از سبال دیگران
-
چون به بستانی رسی زیبا و خوش
بعد از آن دامان خلقان گیر و کش
-
ای مقیم حبس چار و پنج و شش
نغز جایی دیگران را هم بکش
-
ای چو خربنده حریف کون خر
بوسه گاهی یافتی ما را ببر
-
چون ندادت بندگی دوست دست
میل شاهی از کجاات خاستست
-
در هوای آنک گویندت زهی
بسته ای در گردن جانت زهی
-
روبها این دم حیلت را بهل
وقف کن دل بر خداوندان دل
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/دعا-و-شفاعت-دقوقی-در-خلاص-کشتی
روبهان
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.