-
احسان همه خلق را نوازد
آزادان را به بنده سازد
-
با سگ چو سخا کند مجوسی
سگ گربه شود به چاپلوسی
-
***
-
***
-
***
-
در قصه شنیده ام که باری
بود است به مرو تاجداری
-
در سلسله داشتی سگی چند
دیوانه فش و چو دیو در بند
-
هر یک به صلابت گرازی
برده سر اشتری به گازی
-
شه چون شدی از کسی بر آزار
دادیش بدان سگان خونخوار
-
هرکس که ز شاه بی امان بود
آوردن و خوردنش همان بود
-
بود از ندمای شه جوانی
در هر هنری تمام دانی
-
ترسید که شاه آشنا سوز
بیگانه شود بدو یکی روز
-
آهوی ورا به سگ نماید
در نیش سگانش آزماید
-
از بیم سگان برفت پیشی
با سگبانان گرفت خویشی
-
هر روز شدی و گوسفندی
در مطرح آن سگان فکندی
-
چندان بنواختشان بدان سان
کان دشواری بدو شد آسان
-
از منت دست زیر پایش
گشتند سگان مطیع رایش
-
روزی به طریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی
-
فرمود به سگ دلان درگاه
تا پیش سگان برندش از راه
-
وان سگ منشان سگی نمودند
چون سگ به تبر کش ربودند
-
بستند و بدان سگانش دادند
خود دور شدند و ایستادند
-
وآن شیر سگان آهنین چنگ
کردند نخست بر وی آهنگ
-
چون منعم خود شناختندش
دم لابه کنان نواختندش
-
گردش همه دست بند بستند
سر بر سر دستها نشستند
-
بودند بر او چو دایه دلسوز
تا رفت بر این یکی شبانروز
-
چون روز سپید روی بنمود
سیفور سیاه شد زراندود
-
شد شاه ز کار خود پشیمان
غمگین شد و گفت با ندیمان
-
کان آهوی بی گناه را دوش
دادم به سگ اینت خواب خرگوش
-
بینید که آن سگان چه کردند
اندام ورا چگونه خوردند
-
سگبان چو از این سخن شد آگاه
آمد بر شاه و گفت کایشاه
-
این شخص نه آدمی فرشته است
کایزد ز کرامتش سرشته است
-
برخیز و بیا ببین در آن نور
تا صنع خدای بینی از دور
-
او در دهن سگان نشسته
دندان سگان به مهر بسته
-
زان گرگ سگان اژدها روی
نازرده بر او یکی سر موی
-
شه کرد شتاب تا شتابند
آن گم شده را مگر بیابند
-
بردند موکلان راهش
از سلک سگان به صدر شاهش
-
شه ماند شگفت کان جوانمرد
چون بود کزان سگان نیازرد
-
گریان گریان به پای برخاست
صد عذر به آب چشم ازو خواست
-
گفتا که سبب چه بود بنمای
کاین یک نفس تو ماند بر جای
-
گفتا سبب آنکه پیش ازین بند
دادم به سگان نواله ای چند
-
ایشان به نواله ای که خوردند
با من لب خود به مهر کردند
-
ده سال غلامی تو کردم
این بود بری که از تو خوردم
-
دادی به سگانم از یک آزار
و این بد که بند سگ آشنا خوار
-
سگ دوست شد و تو آشنانه
سگ را حق حرمت و ترا نه
-
سگ صلح کند به استخوانی
ناکس نکند وفا به جانی
-
چون دید شه آن شگفت کاری
کز مردمی است رستگاری
-
هشیار شد از خمار مستی
بگذاشت سگی و سگ پرستی
-
مقصودم از این حکایت آنست
کاحسان و دهش حصار جانست
-
مجنون که بدان ددان خورش داد
کرد از پی خود حصاری آباد
-
ایشان که سلاح کار بودند
پیرامن او حصار بودند
-
گر خاست و گر نشست حالی
آن موکب از او نبود خالی
-
تو نیز گر آن کنی که او کرد
خوناب جهان نبایدت خورد
-
همخوان تو گر خلیفه نامست
چون از تو خورد ترا غلامست
-
صاحب خبر فسانه پرداز
زین قصه خبر چنین کند باز
-
کان دشت بساط کوه بالین
ریحان سراچه سفالین
-
از سوک پدر چو باز پرداخت
آواره به کوه و دشت می تاخت
-
روزی ز طریده گاه آن دشت
بر خاک دیار یار بگذشت
-
دید از قلم وفا سرشته
لیلی مجنون به هم نوشته
-
ناخن زد و آن ورق خراشید
خود ماند و رفیق را تراشید
-
گفتند نظارگاه چه رایست
کز هر دو رقم یکی بجایست
-
گفتا رقمی به ار پس افتد
کز ما دو رقم یکی بس افتد
-
چون عاشق را کسی بکارد
معشوقه از او برون تراود
-
گفتند چراست در میانه
او کم شده و تو بر نشانه
-
گفتا که به پیش من نه نیکوست
کاین دل شده مغز باشد او پوست
-
من به که نقاب دوست باشم
یا بر سر مغز پوست باشم
-
این گفت و گذشت از آن گذرگاه
چون رابعه رفت راه و بی راه
-
می خواند چو عاشقان نسیبی
می جست علاج را طبیبی
-
وحشی شده و رسن گسسته
وز طعنه و خوی خلق رسته
-
خو کرده چو وحشیان صحرا
با بیخ نباتهای خضرا
-
نه خوی دد و نه حیطه دام
با دام و ددش هماره آرام
-
آورده به حفظ دور باشی
از شیر و گوزن خواجه تاشی
-
هر وحش که بود در بیابان
در خدمت او شده شتابان
-
از شیر و گوزن و گرگ و روباه
لشگرگاهی کشیده بر راه
-
ایشان همه گشته بنده فرمان
او بر همه شاه چون سلیمان
-
از پر عقاب سایبانش
در سایه کرکس استخوانش
-
شاهیش به غایتی رسیده
کز خوی ددان ددی بریده
-
افتاده ز میش گرگ را زور
برداشته شیر پنجه از گور
-
سگ با خرگوش صلح کرده
آهو بره شیر شیر خورده
-
او می شد جان به کف گرفته
وایشان پس و پیش صف گرفته
-
از خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی
-
آهو به مغمزی دویدی
پایش به کنار در کشیدی
-
بر گردن گور تکیه دادی
بر ران گوزن سر نهادی
-
زانو زده بر سرین او شیر
چون جانداران کشیده شمشیر
-
گرگ از جهت یتاق داری
رفته به یزک به جان سپاری
-
درنده پلنگ وحش زاده
از خوی پلنگی اوفتاده
-
زین یاو گیان دشت پیمای
گردش دو سه صف کشیده بر پای
-
او چون ملکان جناح بسته
در قلبگه ددان نشسته
-
از بیم درندگان خونخوار
با صحبت او نداشت کس کار
-
آنرا که رضای او ندیدند
حالیش درندگان دریدند
-
وآنرا که بخواندی او به دیدن
کس زهره نداشتی دریدن
-
او چه ز آشنا چه از خویش
بی دستوری کس نشد پیش
-
در موکب آن جریده رانان
می رفت چو با گله شبانان
-
با وحش چو وحش گشته هم دست
کز وحش به وحش می توان رست
-
مردم به تعجب از حسابش
وز رفتن وحش در رکابش
-
هرجا که هوس رسیده ای بود
تا دیده بر او نزد نیاسود
-
هر روز مسافری ز راهی
کردی بر او قرارگاهی
-
آوردی ازان خورش که شاید
تا روزه نذر از او گشاید
-
وان حرم نشین چرم شیران
بد دل کن جمله دلیران
-
یک ذره از آن نواله خوردی
باقی به دادن حواله کردی
-
از بس که ربیعی و تموزی
دادی به ددان برات روزی
-
هر دد که بدید سجده کردش
روزی ده خویشتن شمردش
-
پیرامن او دویدن دد
بود از پی کسب روزی خود
انس مجنون با وحوش و سباع
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/انس-مجنون-با-وحوش-و-سباع
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(51000 تومان)
روباه
- روباه
- روبه
-
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.
یزک
- یَزَک
- جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند.