-
چو بشنید رستم ز بهمن سخن
پراندیشه شد نامدار کهن
-
چنین گفت کآری شنیدم پیام
دلم شد به دیدار تو شادکام
-
ز من پاس این بر به اسفندیار
که ای شیردل مهتر نامدار
-
هرانکس که دارد روانش خرد
سر مایه کارها بنگرد
-
چو مردی و پیروزی و خواسته
ورا باشد و گنج آراسته
-
بزرگی و گردی و نام بلند
به نزد گرانمایگان ارجمند
-
به گیتی بران سان که اکنون تویی
نباید که داری سر بدخویی
-
بباشیم بر داد و یزدان پرست
نگیریم دست بدی را به دست
-
سخن هرچ بر گفتنش روی نیست
درختی بود کش بر و بوی نیست
-
وگر جان تو بسپرد راه آز
شود کار بی سود بر تو دراز
-
چو مهتر سراید سخن سخته به
ز گفتار بد کام پردخته به
-
ز گفتارت آنگه بدی بنده شاد
که گفتی که چون تو ز مادر نزاد
-
به مردی و گردی و رای و خرد
همی بر نیاکان خود بگذرد
-
پدیدست نامت به هندوستان
به روم و به چین و به جادوستان
-
ازان پندها داشتم من سپاس
نیایش کنم روز و شب در سه پاس
-
ز یزدان همی آرزو خواستم
که اکنون بتو دل بیاراستم
-
که بینم پسندیده چهر ترا
بزرگی و گردی و مهر ترا
-
نشینیم با یکدگر شادکام
به یاد شهنشاه گیریم جام
-
کنون آنچ جستم همه یافتم
به خواهشگری تیز بشتافتم
-
به پیش تو آیم کنون بی سپاه
ز تو بشنوم هرچ فرمود شاه
-
بیارم برت عهد شاهان داد
ز کیخسرو آغاز تا کیقباد
-
کنون شهریارا تو در کار من
نگه کن به کردار و آزار من
-
گر آن نیکویها که من کرده ام
همان رنجهایی که من برده ام
-
پرستیدن شهریاران همان
از امروز تا روز پیشی همان
-
چو پاداش آن رنج بند آیدم
که از شاه ایران گزند آیدم
-
همان به که گیتی نبیند کسی
چو بیند بدو در نماند بسی
-
بیابم بگویم همه راز خویش
ز گیتی برافرازم آواز خویش
-
به بازو ببندم یکی پالهنگ
بیاویز پایم به چرم پلنگ
-
ازان سان که من گردن ژنده پیل
ببستم فگنده به دریای نیل
-
چو از من گناهی بیابد پدید
ازان پس سر من بباید برید
-
سخنهای ناخوش ز من دور دار
به بدها دل دیو رنجور دار
-
مگوی آنچ هرگز نگفتست کس
به مردی مکن باد را در قفس
-
بزرگان به آتش نیابند راه
ز دریا گذر نیست بی آشناه
-
همان تابش مهر نتوان نهفت
نه روبه توان کرد با شیر جفت
-
تو بر راه من بر ستیزه مریز
که من خود یکی مایه ام در ستیز
-
ندیدست کس بند بر پای من
نه بگرفت پیل ژیان جای من
-
تو آن کن که از پادشاهان سزاست
مگرد از پی آنک آن نارواست
-
به مردی ز دل دور کن خشم و کین
جهان را به چشم جوانی مبین
-
به دل خرمی دار و بگذر ز رود
ترا باد از پاک یزدان درود
-
گرامی کن ایوان ما را به سور
مباش از پرستنده خویش دور
-
چنان چون بدم کهتر کیقباد
کنون از تو دارم دل و مغز شاد
-
چو آیی به ایوان من با سپاه
هم ایدر به شادی بباشی دو ماه
-
برآساید از رنج مرد و ستور
دل دشمنان گردد از رشک کور
-
همه دشت نخچیر و مرغ اندر آب
اگر دیر مانی بگیرد شتاب
-
ببینم ز تو زور مردان جنگ
به شمشیر شیر افگنی گر پلنگ
-
چو خواهی که لشکر به ایران بری
به نزدیک شاه دلیران بری
-
گشایم در گنجهای کهن
که ایدر فگندم به شمشیر بن
-
به پیش تو آرم همه هرچ هست
که من گرد کردم به نیروی دست
-
بخواه آنچ خواهی و دیگر ببخش
مکن بر دل ما چنین روز دخش
-
درم ده سپه را و تندی مکن
چو خوبی بیابی نژندی مکن
-
چو هنگام رفتن فراز آیدت
به دیدار خسرو نیاز آیدت
-
عنان با عنان تو بندم به راه
خرامان بیایم به نزدیک شاه
-
به پوزش کنم نرم خشم ورا
ببوسم سر و پای و چشم ورا
-
بپرسم ز بیدار شاه بلند
که پایم چرا کرد باید به بند
-
همه هرچ گفتم ترا یاد دار
بگویش به پرمایه اسفندیار
چو بشنید رستم ز بهمن سخن
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/چو-بشنید-رستم-ز-بهمن-سخن
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(27500 تومان)
روبه
- روباه
- روبه
-
- جانوری است وحشی و گوشتخوار و پستاندار از خانواده ٔ سگ که حیله گری را بدان نسبت میدهند. روباه دارای پوستی نرم و پرمو و دمی بزرگ و انبوه است و برنگهای سرخ و خاکستری و سیاه و زرد دیده می شود. پوست این حیوان را آستر لباس می کنند و گاهی برای زینت بکار میرود.