آغاز داستان - قسمت سوم پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/آغاز-داستان-قسمت-سوم-پادشاهی-کسری-نوشین-روان-چهل-و-هشت-سال-بود

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (70000 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (70000 تومان)

  1. که در بند او گنج قیصر بدی

    نگهدار آن دز توانگر بدی

  2. که آرایش روم بد نام اوی

    ز کسری برآمد به فرجام اوی

  3. بدان دز نگه کرد بیدار شاه

    هنوز اندرو نارسیده سپاه

  4. بفرمود تا تیرباران کنند

    هوا چون تگرگ بهاران کنند

  5. یکی تاجور خود به لشکر نماند

    بران بوم و بر خار و خاور بماند

  6. همه گنج قیصر به تاراج داد

    سپه را همه بدره و تاج داد

  7. برآورد زان شارستان رستخیز

    همه برگرفتند راه گریز

  8. خروش آمد از کودک و مرد و زن

    همه پیر و برنا شدند انجمن

  9. به پیش گرانمایه شاه آمدند

    غریوان و فریادخواه آمدند

  10. که دستور و فرمان و گنج آن تست

    بروم اندرون رزم و رنج آن تست

  11. به جان ویژه زنهار خواه توایم

    پرستار فر کلاه توایم

  12. بفرمود پس تا نکشتند نیز

    برایشان ببخشود بسیار چیز

  13. وزان جایگه لشکر اندر کشید

    از آرایش روم برتر کشید

  14. نوندی ز گفتار کارآگهان

    بیامد به نزدیک شاه جهان

  15. که قیصر سپاهی فرستاد پیش

    ازان نامداران و گردان خویش

  16. به پیش اندرون پهلوانی سترگ

    به جنگ اندرون هر یکی همچو گرگ

  17. به رومیش خوانند فرفوریوس

    سواری سرافراز با بوق و کوس

  18. چو این گفته شد پیش بیدار شاه

    پدید آمد از دور گرد سپاه

  19. بخندید زان شهریار جهان

    بدو گفت کین نیست از ما نهان

  20. کجا جنگ را پیش ازین ساختیم

    ز اندیشه هرگونه پرداختیم

  21. کی تاجور بر لب آورد کف

    بفرمود تا برکشیدند صف

  22. سپاهی بیامد به پیش سپاه

    بشد بسته بر گرد و بر باد راه

  23. شده نامور لشکری انجمن

    یلان سرافراز شمشیرزن

  24. همه جنگ را تنگ بسته میان

    بزرگان و فرزانگان و کیان

  25. به خون آب داده همه تیغ را

    بدان تیغ برنده مر میغ را

  26. سپه را نبد بیشتر زان درنگ

    که نخچیر گیرد ز بالا پلنگ

  27. به هر سو ز رومی تلی کشته بود

    دگر خسته از جنگ برگشته بود

  28. بشد خسته از جنگ فرفوریوس

    دریده درفش و نگونسار کوس

  29. سواران ایران بسان پلنگ

    به هامون کجا غرمش آید بچنگ

  30. پس رومیان در همی تاختند

    در و دشت ازیشان بپرداختند

  31. چنان هم همی رفت با ساز جنگ

    همه نیزه و گرز و خنجر به چنگ

  32. سپه را بهامونی اندر کشید

    برآورده دیگر آمد پدید

  33. دزی بود با لشکر و بوق و کوس

    کجا خواندندیش قالینیوس

  34. سر باره برتر ز پر عقاب

    یکی کنده ای گردش اندر پر آب

  35. یکی شارستان گردش اندر فراخ

    پر ایوان و پالیز و میدان و کاخ

  36. ز رومی سپاهی بزرگ اندروی

    همه نامداران پرخاشجوی

  37. دو فرسنگ پیش اندرون بود شاه

    سیه گشت گیتی ز گرد سپاه

  38. خروشی برآمد ز قالینیوس

    کزان نعره اندک شد آواز کوس

  39. بدان شارستان در نگه کرد شاه

    همی هر زمانی فزون شد سپاه

  40. ز دروازها جنگ برساختند

    همه تیر و قاروره انداختند

  41. چو خورشید تابنده برگشت زرد

    ز گردنده یک بهره شد لاژورد

  42. ازان باره دز نماند اندکی

    همه شارستان با زمی شد یکی

  43. خروشی برآمد ز درگاه شاه

    که ای نامداران ایران سپاه

  44. همه پاک زین شهر بیرون شوید

    به تاریکی اندر به هامون شوید

  45. اگر هیچ بانگ زن و مرد پیر

    وگر غارت و شورش و داروگیر

  46. به گوش من آید بتاریک شب

    که بگشاید از رنج یک مردلب

  47. هم اندر زمان آنک فریاد ازوست

    پر از کاه بینند آگنده پوست

  48. چو برزد ز خرچنگ تیغ آفتاب

    بفرسود رنج و بپالود خواب

  49. تبیره برآمد ز درگاه شاه

    گرانمایگان برگرفتند راه

  50. ازان دز و آن شارستان مرد و زن

    به درگاه کسری شدند انجمن

  51. که ایدر ز جنگی سواری نماند

    بدین شارستان نامداری نماند

  52. همه کشته و خسته شد بی گناه

    گه آمد که بخشایش آید ز شاه

  53. زن و کودک خرد و برنا و پیر

    نه خوب آید از داد یزدان اسیر

  54. چنان شد دز و باره و شارستان

    کزان پس ندیدند جز خارستان

  55. چو قیصر گنهکار شد ما که ایم

    بقالینیوس اندرون بر چه ایم

  56. بران رومیان بر ببخشود شاه

    گنهکار شد رسته و بیگناه

  57. بسی خواسته پیش ایشان بماند

    وزان جایگه نیز لشکر براند

  58. هران کس که بود از در کارزار

    ببستند بر پیل و کردند بار

  59. به انطاکیه در خبر شد ز شاه

    که با پیل و لشکر بیامد به راه

  60. سپاهی بران شهر شد بی کران

    دلیران رومی و کنداوران

  61. سه روز اندران شاه را شد درنگ

    بدان تا نباشد به بیداد جنگ

  62. چهارم سپاه اندر آمد چو کوه

    دلیران ایران گروها گروه

  63. برفتند یک سر سواران روم

    ز بهر زن و کودک و گنج و بوم

  64. به شهر اندر آمد سراسر سپاه

    پیی را نبد بر زمین نیز راه

  65. سه جنگ گران کرده شد در سه روز

    چهارم چو بفروخت گیتی فروز

  66. گشاده شد آن مرز آباد بوم

    سواری ندیدند جنگی بروم

  67. بزرگان که با تخت و افسر بدند

    هم آنکس که گنجور قیصر بدند

  68. به شاه جهاندار دادند گنج

    به چنگ آمدش گنج چون دید رنج

  69. اسیران و آن گنج قیصر به راه

    به سوی مداین فرستاد شاه

  70. وزیشان هران کس که جنگی بدند

    نهادند بر پشت پیلان ببند

  71. زمین دید رخشان تر از چرخ ماه

    بگردید بر گرد آن شهر شاه

  72. ز بس باغ و میدان و آب روان

    همی تازه شد پیر گشته جهان

  73. چنین گفت با موبدان شهریار

    که انطاکیه است این اگر نوبهار

  74. کسی کو ندیدست خرم بهشت

    ز مشک اندرو خاک وز زر خشت

  75. درختش ز یاقوت و آبش گلاب

    زمینش سپهر آسمان آفتاب

  76. نگه کرد باید بدین تازه بوم

    که آباد بادا همه مرز روم

  77. یکی شهر فرمود نوشین روان

    بدو اندرون آبهای روان

  78. به کردار انطاکیه چون چراغ

    پر از گلشن و کاخ و میدان و باغ

  79. بزرگان روشن دل و شادکام

    ورا زیب خسرو نهادند نام

  80. شد آن زیب خسرو چو خرم بهار

    بهشتی پر از رنگ و بوی و نگار

  81. اسیران کزان شهرها بسته بود

    ببند گران دست و پا خسته بود

  82. بفرمود تا بند برداشتند

    بدان شهرها خوار بگذاشتند

  83. چنین گفت کاین نوبر آورده جای

    همش گلشن و بوستان و سرای

  84. بکردیم تا هر کسی را به کام

    یکی جای باشد سزاوار نام

  85. ببخشید بر هر کسی خواسته

    زمین چون بهشتی شد آراسته

  86. ز بس بر زن و کوی و بازارگاه

    تو گفتی نماندست بر خاک راه

  87. بیامد یکی پرسخن کفشگر

    چنین گفت کای شاه بیدادگر

  88. بقالینیوس اندرون خان من

    یکی تود بد پیش پالان من

  89. ازین زیب خسرو مرا سود نیست

    که بر پیش درگاه من تود نیست

  90. بفرمود تا بر در شوربخت

    بکشتند شاداب چندی درخت

  91. یکی مرد ترسا گزین کرد شاه

    بدو داد فرمان و گنج و کلاه

  92. بدو گفت کاین زیب خسرو تو راست

    غریبان و این خانه نو تو راست

  93. به سان درخت برومند باش

    پدر باش گاهی چو فرزند باش

  94. ببخشش بیارای و زفتی مکن

    بر اندازه باید ز هر در سخن

  95. ز انطاکیه شاه لشکر براند

    جهاندیده ترسا نگهبان نشاند

  96. پس آگاهی آمد ز فرفوریوس

    بگفت آنچ آمد بقالینیوس

  97. به قیصر چنین گفت کآمد سپاه

    جهاندار کسری ابا پیل و گاه

  98. سپاهست چندانک دریا و کوه

    همی گردد از گرد اسبان ستوه

  99. بگردید قیصر ز گفتار خویش

    بزرگان فرزانه را خواند پیش

  100. ز نوشین روان شد دلش پر هراس

    همی رای زد روز و شب در سه پاس

  101. بدو گفت موبد که این رای نیست

    که با رزم کسری تو را پای نیست

  102. برآرند ازین مرز آباد خاک

    شود کرده قیصر اندر مغاک

  103. زوان سراینده و رای سست

    جز از رنج بر پادشاهی نجست

  104. چو بشنید قیصر دلش خیره گشت

    ز نوشین روان رای او تیره گشت

  105. گزین کرد زان فیلسوفان روم

    سخن گوی با دانش و پاک بوم

  106. به جای آمد از موبدان شست مرد

    به کسری شدن نامزدشان بکرد

  107. پیامی فرستاد نزدیک شاه

    گرانمایگان برگرفتند راه

  108. چو مهراس داننده شان پیش رو

    گوی در خرد پیر و سالار نو

  109. ز هر چیز گنجی به پیش اندرون

    شمارش گذر کرده بر چند و چون

  110. بسی لابه و پند و نیکو سخن

    پشیمان ز گفتارهای کهن

  111. فرستاد با باژ و ساو گران

    گروگان ز خویشان و کنداوران

  112. چو مهراس گفتار قیصر شنید

    پدید آمد آن بند بد را کلید

  113. رسیدند نزدیک نوشین روان

    چو الماس کرده زبان با روان

  114. چو مهراس نزدیک کسری رسید

    برومی یکی آفرین گسترید

  115. تو گفتی ز تیزی وز راستی

    ستاره برآرد همی زآستی

  116. به کسری چنین گفت کای شهریار

    جهان را بدین ارجمندی مدار

  117. برومی تو اکنون و ایران تهیست

    همه مرز بی ارز و بی فرهیست

  118. هران گه که قیصر نباشد بروم

    نسنجد به یک پشه این مرز و بوم

  119. همه سودمندی ز مردم بود

    چو او گم شود مردمی گم بود

  120. گر این رستخیز از پی خواستست

    که آزرم و دانش بدو کاستست

  121. بیاوردم اکنون همه گنج روم

    که روشن روان بهتر از گنج و بوم

  122. چو بشنید زو این سخن شهریار

    دلش گشت خرم چو باغ بهار

  123. پذیرفت زو هرچ آورده بود

    اگر بدره زر و گر برده بود

  124. فرستادگان را ستایش گرفت

    بران نیکویها فزایش گرفت

  125. بدو گفت کای مرد روشن خرد

    نبرده کسی کو خرد پرورد

  126. اگر زر گردد همه خاک روم

    تو سنگی تری زان سرافزار بوم

  127. نهادند بر روم بر باژ و ساو

    پراگنده دینار ده چرم گاو

  128. وزان جایگه ناله گاودم

    شنیدند و آواز رویینه خم

  129. جهاندار بیدار لشکر براند

    به شام آمد و روزگاری بماند

  130. بیاورد چندان سلیح و سپاه

    همان برده و بدره و تاج و گاه

  131. که پشت زمی را همی داد خم

    ز پیلان وز گنجهای درم

  132. ازان مرز چون رفتن آمدش رای

    به شیروی بهرام بسپرد جای

  133. بدو گفت کاین باژ قیصر بخواه

    مکن هیچ سستی به روز و به ماه

  134. ببوسید شیروی روی زمین

    همی خواند بر شهریار آفرین

  135. که بیدار دل باش و پیروزبخت

    مگر داد زرد این کیانی درخت

  136. تبیره برآمد ز درگاه شاه

    سوی اردن آمد درفش سپاه

  137. جهاندار کسری چو خورشید بود

    جهان را ازو بیم و امید بود

  138. برین سان رود آفتاب سپهر

    به یک دست شمشیر و یک دست مهر

  139. نه بخشایش آرد به هنگام خشم

    نه خشم آیدش روز بخشش به چشم

  140. چنین بود آن شاه خسرونژاد

    بیاراسته بد جهان را بداد

لطفا برای دریافت آرایه‌های ادبی این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (70000 تومان)
لطفا برای دریافت معنی (بازگردانی) این شعر، نشانی صفحه را کنید و مطابق توضیحات این صفحه ثبت نمایید. (70000 تومان)

  • میغ

    میغ
    ابر، مِه
    سیاه