-
چو شد کار پیران ویسه بسر
بجنگ دگر شاه پیروزگر
-
بیاراست از هر سوی مهتران
برفتند با لشکری بی کران
-
برآمد خروشیدن کرنای
بهامون کشیدند پرده سرای
-
بشهر اندرون جای خفتن نماند
بدشت اندرون راه رفتن نماند
-
یکی تخت پیروزه بر پشت پیل
نهادند و شد روی گیتی چو نیل
-
نشست از بر تخت با تاج شاه
خروش آمد از دشت وز بارگاه
-
چو بر پشت پیل آن شه نامور
زدی مهره در جام و بستی کمر
-
نبودی بهر پادشاهی روا
نشستن مگر بر در پادشا
-
ازان نامور خسرو سرکشان
چنین بود در پادشاهی نشان
-
بمرزی که لشکر فرستاده بود
بسی پند و اندرزها داده بود
-
چو لهراسب و چون اشکش تیز چنگ
که از ژرف دریا ربودی نهنگ
-
دگر نامور رستم پهلوان
پسندیده و راد و روشن روان
-
بفرمودشان بازگشتن بدر
هر آن کس که بد گرد و پرخاشخر
-
در گنج بگشاد و روزی بداد
بسی از روان پدر کرد یاد
-
سه تن را گزین کرد زان انجمن
سخن گو و روشن دل و تیغ زن
-
چو رستم که بد پهلوان بزرگ
چو گودرز بینادل آن پیر گرگ
-
دگر پهلوان طوس زرینه کفش
کجا بود با کاویانی درفش
-
بهر نامداری و خودکامه ای
نبشتند بر پهلوی نامه ای
-
فرستادگان خواست از انجمن
زبان آور و بخرد و رای زن
-
که پیروز کیخسرو از پشت پیل
بزد مهره و گشت گیتی چو نیل
-
مه آرام بادا شما را مه خواب
مگر ساختن رزم افراسیاب
-
چو آن نامه برخواند هر مهتری
کجا بود در پادشاهی سری
-
ز گردان گیتی برآمد خروش
زمین همچو دریا برآمد بجوش
-
بزرگان هر کشوری با سپاه
نهادند سر سوی درگاه شاه
-
چو شد ساخته جنگ را لشکری
ز هر نامداری بهر کشوری
-
ازان پس بگردید گرد سپاه
بیاراست بر هر سوی رزمگاه
-
گزین کرد زان لشکر نامدار
سواران شمشیر زن سی هزار
-
که باشند با او بقلب اندرون
همه جنگ را دست شسته بخون
-
بیک دست مرطوس را کرد جای
منوشان خوزان فرخنده رای
-
که بر کشور خوزیان بود شاه
بسی نامداران زرین کلاه
-
دو تن نیز بودند هم رزم سوز
چو گوران شه آن گرد لشگر فروز
-
وزو نیوتر آرش رزم زن
بهر کار پیروز و لشکر شکن
-
یکی آنک بر کشوری شاه بود
گه رزم با بخت همراه بود
-
دگر شاه کرمان که هنگام جنگ
نکردی بدل یاد رای درنگ
-
چو صیاع فرزانه شاه یمن
دگر شیر دل ایرج پیل تن
-
که بر شهر کابل بد او پادشا
جهاندار و بیدار و فرمان روا
-
هر آنکس که از تخمه کیقباد
بزرگان بادانش و بانژاد
-
چو شماخ سوری شه سوریان
کجا رزم را بود بسته میان
-
فروتر ازو گیوه رزم زن
بهر کار پیروز و لشکر شکن
-
که بر شهر داور بد او پادشا
جهانگیر و فرزانه و پارسا
-
بدست چپ خویش بر پای کرد
دلفروز را لشکر آرای کرد
-
بزرگان که از تخم پورست تیغ
زدندی شب تیره بر باد میغ
-
خر آنکس که بود او ز تخم زرسب
پرستنده فرخ آذر گشسب
-
دگر بیژن گیو و رهام گرد
کجا شاهشان از بزرگان شمرد
-
چو گرگین میلاد و گردان ری
برفتند یکسر بفرمان کی
-
پس پشت او را نگه داشتند
همه نیزه از ابر بگذاشتند
-
به رستم سپرد آن زمان میمنه
که بود او سپاهی شکن یک تنه
-
هر آنکس که از زابلستان بدند
وگر کهتر و خویش دستان بدند
-
بدیشان سپرد آن زمان دست راست
همی نام و آرایش جنگ خواست
-
سپاهی گزین کرد بر میسره
چو خورشید تابان ز برج بره
-
سپهدار گودرز کشواد بود
هجیر و چو شیدوش و فرهاد بود
-
بزرگان که از بردع و اردبیل
بپیش جهاندار بودند خیل
-
سپهدار گودرز را خواستند
چپ لشکرش را بیاراستند
-
بفرمود تا پیش قلب پساه
بپیلان جنگی ببستند راه
-
نهادند صندوق بر پشت پیل
زمین شد بکردار دریای نیل
-
هزار از دلیران روز نبرد
بصندوق بر ناوک انداز کرد
-
نگهبان هر پیل سیصد سوار
همه جنگ جوی و همه نیزه دار
-
ز بغداد گردان جنگاوران
که بودند با زنگه شاوران
-
سپاهی گزیده ز گردان بلخ
بفرمود تا با کمانهای چرخ
-
پیاده ببودند بر پیش پیل
که گر کوه پیش آمدی بر دو میل
-
دل سنگ بگذاشتندی بتیر
نبودی کس آن زخم را دستگیر
-
پیاده پس پیل کرده بپای
ابا نه رشی نیزه سرگرای
-
سپرهای گیلی بپیش اندرون
همی از جگرشان بجوشید خون
-
پیاده صفی از پس نیزه دار
سپردار با تیر جوشن گذار
-
پس پشت ایشان سواران جنگ
برآگنده ترکش ز تیر خدنگ
-
ز خاور سپاهی گزین کرد شاه
سپردار با درع و رومی کلاه
-
ز گردان گردنکشان سی هزار
فریبرز را داد جنگی سوار
-
ابا شاه شهر دهستان تخوار
که جنگ بداندیش بودیش خوار
-
ز بغداد و گردن فرازان کرخ
بفرمود تا با کمانهای چرخ
-
بپیش اندرون تیرباران کنند
هوا را چو ابر بهاران کنند
-
بدست فریبرز نستوه بود
که نزدیک او لشکر انبوه بود
-
بزرگان رزم آزموده سران
ز دشت سواران نیزه وران
-
سر مایه و پیشروشان زهیر
که آهو ربودی ز چنگال شیر
-
بفرمود تا نزد نستوه شد
چپ لشکر شاه چون کوه شد
-
سپاهی بد از روم و بر برستان
گوی پیشرو نام لشکرستان
-
سوار و پیاده بدی سی هزار
برفتند با ساقه شهریار
-
دگر لشکری کز خراسان بدند
جهانجوی و مردم شناسان بدند
-
منوچهر آرش نگهدارشان
گه نام جستن سپهدارشان
-
دگر نامداری گروخان نژاد
جهاندار وز تخمه کیقباد
-
کجا نام آن شاه پیروز بود
سپهبد دل و لشکر افروز بود
-
شه غرچگان بود برسان شیر
کجا ژنده پیل آوریدی بزیر
-
بدست منوچهرشان جای کرد
سر تخمه را لشکر آرای کرد
-
بزرگان که از کوه قاف آمدند
ابا نیزه و تیغ لاف آمدند
-
سپاهی ز تخم فریدون و جم
پر از خون دل از تخمه زادشم
-
ازین دست شمشیرزن سی هزار
جهاندار وز تخمه شهریار
-
سپرد این سپه گیو گودرز را
بدو تازه شد دل همه مرز را
-
بیاری بپشت سپهدار گیو
برفتند گردان بیدار و نیو
-
فرستاد بر میمنه ده هزار
دلاور سواران خنجر گزار
-
سپه ده هزار از دلیران گرد
پس پشت گودرز کشواد برد
-
دمادم بشد برته تیغ زن
ابا کوهیار اندر آن انجمن
-
به مردی شود جنگ را یارگیو
سپاهی سرافراز و گردان نیو
-
زواره بد این جنگ را پیشرو
سپاهی همه جنگ سازان نو
-
بپیش اندرون قارن رزم زن
سر نامداران آن انجمن
-
بدان تا میان دو رویه سپاه
بود گرد اسب افگن و رزمخواه
-
ازان پس بگستهم گژدهم گفت
که با قارن رزم زن باش جفت
-
بفرمود تا اندمان پور طوس
بگردد بهر جای با پیل و کوس
-
بدان تا ببندد ز بیداد دست
کسی را کجا نیست یزدان پرست
-
نباشد کس از خوردنی بی نوا
ستم نیز برکس ندارد روا
-
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش را همی راند پیش
-
بخواهد همی هرچ باید ز شاه
بهر کار باشد زبان سپاه
-
به سو طلایه پدیدار کرد
سر خفته از خواب بیدار کرد
-
بهر سو برفتند کار آگهان
همی جست بیدار کار جهان
-
کجا کوه بد دیده بان داشتی
سپه را پراگنده نگذاشتی
-
همه کوه و غار و بیابان و دشت
بهر سو همی گرد لشکر بگشت
-
عنانها یک اندر دگر ساخته
همه جنگ را گردن افراخته
-
ازیشان کسی را نبد بیم و رنج
همی راند با خویشتن شاه گنج
-
برین گونه چون شاه لشکر بساخت
بگردون کلاه کیی برفراخت
-
دل مرد بدساز با نیک خوی
جز از جنگ جستن نکرد آرزوی
-
-
سپهدار توران ازان سوی جاج
نشسته بآرام بر تخت عاج
-
دوباره ز لشکر هزاران هزار
سپه بود با آلت کارزار
-
نشسته همه خلخ و سرکشان
همی سرفرازان و گردنکشان
-
بمرز کروشان زمین هرچ بود
ز برگ درخت و زکشت و درود
-
بخوردند یکسر همه بار و برگ
جهان را همی آرزو کرد مرگ
-
سپهدار ترکان به بیکند بود
بسی گرد او خویش و پیوند بود
-
همه نامداران ما چین و چین
نشسته بمرز کروشان زمین
-
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد نیز بر دشت جای
-
جهانجوی پر دانش افراسیاب
نشسته بکندز بخورد و بخواب
-
نشست اندران مرز زان کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود
-
برآورده در کندز آتشکده
همه زند و استا بزر آژده
-
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی
-
کنون نام کندز به بیکند گشت
زمانه پر از بند و ترفند گشت
-
نبیره فریدون بد افراسیاب
ز کندز برفتن نکردی شتاب
-
خود و ویژگانش نشسته بدشت
سپهر از سپاهش همی خیره گشت
-
ز دیبای چینی سراپرده بود
فراوان بپرده درون برده بود
-
بپرده درون خیمه های پلنگ
بر آیین سالار ترکان پشنگ
-
نهاده به خیمه درون تخت زر
همه پیکر تخت یکسر گهر
-
نشسته برو شاه توران سپاه
بچنگ اندرون بگرز و بر سر کلاه
-
ز بیرون دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان بپای
-
زده بر در خیمه هر کسی
که نزدیک او آب بودش بسی
-
برادر بد و چند جنگی پسر
ز خویشان شاه آنک بد نامور
-
همی خواست کآید بپشت سپاه
بنزدیک پیران بدان رزمگاه
-
سحر گه سواری بیامد چو گرد
سخنهای پیران همه یاد کرد
-
همه خستگان از پس یکدگر
رسیدند گریان و خسته جگر
-
همی هر کسی یاد کرد آنچ دید
وزان بد کز ایران بدیشان رسید
-
ز پیران و لهاک و فرشیدورد
وزان نامداران روز نبرد
-
کزیشان چه آمد بروی سپاه
چه زاری رسید اندر آن رزمگاه
-
همان روز کیخسرو آنجا رسید
زمین کوه تا کوه لشکر کشید
-
بزنهار شد لشکر ما همه
هراسان شد از بی شبانی رمه
-
چو بشنید شاه این سخن خیره گشت
سیه گشت و چشم و دلش تیره گشت
-
خروشان فرود آمد از تخت عاج
بپیش بزرگان بینداخت تاج
-
خروشی ز لشکر بر آمد بدرد
رخ نامداران شد از درد زرد
-
ز بیگانه خیمه بپرداختند
ز خویشان یکی انجمن ساختند
-
ازان درد بگریست افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
-
همی گفت زار این جهانبین من
سوار سرافراز رویین من
-
جهانجوی لهاک و فرشیدورد
سواران و گردان روز نبرد
-
ازین جنگ پور و برادر نماند
بزرگان و سالار و لشکر نماند
-
بنالید و برزد یکی باد سرد
پس آنگه یکی سخت سوگند خورد
-
بیزدان که بیزارم از تخت و گاه
اگر نیز بیند سر من کلاه
-
قبا جوشن و اسب تخت منست
کله خود و نیزه درخت منست
-
ازین پس نخواهم چمید و چرید
و گر خویشتن تاج را پرورید
-
مگر کین آن نامداران خویش
جهانجوی و خنجرگزاران خویش
-
بخواهم ز کیخسرو شوم زاد
که تخم سیاوش بگیتی مباد
-
خروشان همی بود زین گفت و گوی
ز کیخسرو آگاهی آمد بروی
-
که لشکر بنزدیک جیحون رسید
همه روی کشور سپه گسترید
-
بدان درد و زاری سپه را بخواند
ز پیران فراوان سخنها برآند
-
ز خون برادرش فرشیدورد
ز رویین و لهاک شیر نبرد
-
کنون گاه کینست و آویختن
ابا گیو گودرز خون ریختن
-
همم رنج و مهرست و هم درد و کین
از ایران وز شاه ایران زمین
-
بزرگان ترکان افراسیاب
ز گفتن بکردند مژگان پر آب
-
که ما سربسر مر تو را بنده ایم
بفرمان و رایت سرافگنده ایم
-
چو رویین و پیران ز مادر نزاد
چو فرشیدورد گرامی نژاد
-
ز خون گر در و کوه و دریا شود
درازای ما همچو پهنا شود
-
یکی برنگردیم زین رزمگاه
ار یار باشد خداوند ماه
-
دل شاه ترکان از آن تازه گشت
ازان کار بر دیگر اندازه گشت
-
در گنج بگشاد و روزی بداد
دلش پر زکین و سرش پر ز باد
-
گله هرچ بودش بدشت و بکوه
ببخشید بر لشکرش همگروه
-
ز گردان شمشیرزن سی هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
-
سوی بلخ بامی فرستادشان
بسی پند و اندرزها دادشان
-
که گستهم نوذر بد آنجا بپای
سواران روشن دل و رهنمای
-
گزین کرد دیگر سپه سی هزار
سواران گرد از در کارزار
-
بجیحون فرستاد تا بگذرند
بکشتی رخ آب را بسپرند
-
بدان تا شب تیره بی ساختن
ز ایران نیاید یکی تاختن
-
فرستاد بر هر سوی لشکری
بسی چاره ها ساخت از هر دری
-
چنین بود فرمان یزدان پاک
که بیدادگر شاه گردد هلاک
-
شب تیره بنشست با بخردان
جهاندیده و رای زن موبدان
-
ز هرگونه با او سخن ساختند
جهان را چپ و راست انداختند
-
بران برنهادند یکسر که شاه
ز جیحون بران سو گذارد سپاه
-
قراخان که او بود مهتر پسر
بفرمود تا رفت پیش پدر
-
پدر بود گفتی بمردی بجای
ببالا و دیدار و فرهنگ و رای
-
ز چندان سپه نیمه او را سپرد
جهاندیده و نامداران گرد
-
بفرمودتا در بخارا بود
بپشت پدر کوه خارا بود
-
دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش را شتر نگسلاند ز راه
-
سپه را ز بیکند بیرون کشید
دمان تالب رود جیحون کشید
-
سپه بود سرتاسر رودبار
بیاورد کشتی و زورق هزار
-
بیک هفته بر آب کشتی گذشت
سپه بود یکسر همه کوه ودشت
-
بخرطوم پیلان و شیران بدم
گذرهای جیحون پر از باد و دم
-
ز کشتی همه آب شد ناپدید
بیابان آموی لشکر کشید
-
بیامد پس لشکر افراسیاب
بر اندیشه رزم بگذاشت آب
-
پراگند هر سو هیونی دوان
یکی مرد هشیار روشن روان
-
ببینید گفت از چپ و دست راست
که بالا و پهنای لشکر کجاست
-
چو بازآمد از هر سوی رزمساز
چنین گفت با شاه گردن فراز
-
که چندین سپه را برین دشت جنگ
علف باید و ساز و جای درنگ
-
ز یک سو بدریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست
-
بدین روی جیحون و آب روان
خورش آورد مرد روشن روان
-
میان اندرون ریگ و دشت فراخ
سراپرده و خیمه بر سوی کاخ
-
دلش تازه تر گشت زان آگهی
بیامد بدرگاه شاهنشهی
-
سپهدار خود دیده بد روزگار
نرفتی بگفتار آموزگار
-
بیاراست قلب و جناح سپاه
طلایه که دارد ز دشمن نگاه
-
همان ساقه و جایگاه بنه
همان میسره راست با میمنه
-
بیاراست لشکر گهی شاهوار
بقلب اندرون تیغ زن سی هزار
-
نگه کدر بر قلبگه جای خویش
سپهبد بد و لشکر آرای خویش
-
بفرمود تا پیش او شد پشنگ
که او داشتی چنگ و زور نهنگ
-
بلشکر چنو نامداری نبود
بهر کار چون او سواری نبود
-
برانگیختی اسب و دم پلنگ
گرفتی بکندی ز نیروی جنگ
-
همان نیزه آهنین داشتی
بآورد بر کوه بگذاشتی
-
پشنگست نامش پدر شیده خواند
که شیده بخورشید تابنده ماند
-
ز گردان گردنکشان صد هزار
بدو داد شاه از در کارزار
-
همان میسره جهن را داد و گفت
که نیک اخترت باد هر جای جفت
-
که باشد نگهبان پشت پشنگ
نپیچد سر ار بارد از ابر سنگ
-
سپاهی بجنگ کهیلا سپرد
یکی تیزتر بود ایلای گرد
-
نبیره جهاندار فراسیاب
که از پشت شیران ربودی کباب
-
دو جنگی ز توران سواران بدند
بدل یک بیک کوه ساران بدند
-
سوی میمنه لشکری برگزید
که خورسید گشت از جهان ناپدید
-
قراخان سالار چارم پسر
کمر بست و آمد بپیش پدر
-
بدو داد ترک چگل سی هزار
سواران و شایسته کارزار
-
طرازی و غزی و خلخ سوار
همان سی هزار آزموده سوار
-
که سالارشان بود پنجم پسر
یکی نامور گرد پرخاشخر
-
ورا خواندندی گو گردگیر
که بر کوه بگذاشتی تیغ و تیر
-
دمور و جرنجاش با او برفت
بیاری جهن سرافراز تفت
-
ز گردان و جنگ آوران سی هزار
برفتند با خنجر کارزار
-
جهاندیده نستوه سالارشان
پشنگ دلاور نگهدارشان
-
همان سی هزار از یلان ترکمان
برفتند با گرز و تیر و کمان
-
سپهبد چو اغریرث جنگجوی
که با خون یکی داشتی آب جوی
-
وزان نامور تیغ زن سی هزار
گزین کرد شاه از در کارزار
-
سپهبد چو گرسیوز پیلتن
جهانجوی و سالار آن انجمن
-
بدو داد پیلان و سالارگاه
سر نامداران و پشت سپاه
-
ازان پس گزید از یلان ده هزار
که سیری ندادند کس از کارزار
-
بفرمود تا در میان دو صف
بآوردگاه بر لب آورده کف
-
پراگنده بر لشکر اسب افگنند
دل و پشت ایرانیان بشکنند
-
سوی باختر بود پشت سپاه
شب آمد به پیلان ببستند راه
-
چنین گفت سالار گیتی فروز
که دارد سپه چشم بر نیمروز
-
چو آگاه شد شهریار جهان
ز گفتار بیدار کار آگهان
-
ز ترکان وز کار افراسیاب
که لشکرگه آورد زین روی آب
-
سپاهی ز جیحون بدین سو کشید
که شد ریگ و سنگ از جهان ناپدید
-
چو بشنید خسرو یلانرا بخواند
همه گفتنی پیش ایشان براند
-
سپاهی ز جنگ آوران برگزید
بزرگان ایران چنانچون سزید
-
چشیده بسی از جهان شور و تلخ
بیاری گستهم نوذر ببلخ
-
باشکش بفرمود تا سوی زم
برد لشکر و پیل و گنج درم
-
بدان تا پس اندر نیاید سپاه
کند رای شیران ایران تباه
-
ازان پس یلان را همه برنشاند
بزد کوس رویین و لشکر براند
-
همی رفت با رای و هوش و درنگ
که تیزی پشیمانی آرد بجنگ
-
سپهدار چون در بیابان رسید
گرازیدن و ساز و لشکر بدید
-
سپه را گذر سوی خورازم بود
همه رنگ و دشت از در رزم بود
-
بچپ بر دهستان و بر راست آب
میان ریگ و پیش اندر افراسیاب
-
چو خورشید سر زد ز برج بره
بیاراست روی زمین یکسره
-
سپهدار ترکان سپه را بدید
بزد نای رویین و صف برکشید
قسمت اول جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب
فردوسی
https://www.sherfarsi.ir/ferdowsi/قسمت-اول-جنگ-بزرگ-کیخسرو-با-افراسیاب
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(123500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(123500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(123500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(123500 تومان)
چگل
- چِگِل
- نام شهریست از ترکستان که مردم آنجا بغایت خوش رو می باشند، و در تیراندازی عدیل و نظیر ندارند.
میغ
- میغ
- ابر، مِه
- سیاه
افراسیاب
- افراسیاب
- شاه اسطورهای توران پسر پشنگ در شاهنامه است. او دشمن ایرانیان بود و داستان نبردهایش با ایرانیان و به ویژه رستم خواندنی است. سرانجام به دست کیخسرو کشته شد.
- سرزمینی که تورانیان بر آن حکمرانی میکردند، بعدها توسط ترکان اشغال گردید. به همین دلیل، در متون قدیمی، توران و از جمله افراسیاب را (به اشتباه) ترک دانستهاند