-
آفرین گفت بر چنان قلمی
کاید از نوکش آنچنان رقمی
-
گرد آن صورت جهان آرای
صد سر آویخته ز سر تا پای
-
گفت ازین گوهر نهنگ آویز
چون گریزم که نیست جای گریز
-
زین هوسنامه گر به دارم دست
آورد در تنم شکیب شکست
-
گر دلم زین هوس به در نشود
سر شود وین هوس ز سر نشود
-
بر پرند ارچه صورتی زیباست
مار در حلقه خار در دیباست
-
این همه سر بریده شد باری
هیچکس را به سر نشد کاری
-
سر من نیز رفته گیر چه سود
خاکیی کشته گیر خاک آلود
-
گر نه زین رشته باز دارم دست
سر برین رشته باز باید بست
-
گر دلیری کنم به جان سفتن
چون توانم به ترک جان گفتن
-
باز گفت این پرند را پریان
بسته اند از برای مشتریان
-
پیش افسون آنچنان پریی
نتوان رفت بی فسون گریی
-
تا زبان بند آن پری نکنم
سر درین کار سرسری نکنم
-
چاره ای بایدم نه خرد بزرگ
تا رهد گوسفندم از دم گرگ
-
هرکه در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود
-
در تصرف مباش خرداندیش
تازیانی بزرگ ناید پیش
-
ساز بر پرده جهان می ساز
سست می گیر و سخت می انداز
-
دلم از خاطرم خراب ترست
جگرم از دلم کباب ترست
-
به چنین دل چگونه باشم شاد
وز چنین خاطری چه آرم یاد
-
این سخن گفت و لختی انده خورد
وز نفس برکشید بادی سرد
-
آب در دیده زآن نظاره گذشت
نطع با تیغ دید و سر با طشت
-
این هوس را چنانکه بود نهفت
با کس اندیشه ای که داشت نگفت
-
روز و شب بود با دلی پر سوز
نه شبش شب بد و نه روزش روز
-
هر سحرگه به آرزوی تمام
تا در شهر برگرفتی گام
-
دید آن پیکر نوآیین را
گور فرهاد و قصر شیرین را
-
آن گره را به صد هزار کلید
جست و سررشته ای نگشت پدید
-
رشته ای دید صدهزارش سر
وز سر رشته کس نداد خبر
-
گرچه بسیار تاخت از پس و پیش
نگشاد آن گره ز رشته خویش
-
کبر ازآن کار بر کناره نهاد
روی در جستجوی چاره نهاد
-
چاره سازی هر طرف می جست
که ازو بند سخت گردد سست
-
تا خبر یافت از خردمندی
دیو بندی فرشته پیوندی
-
در همه توسنی کشیده لگام
به همه دانشی رسیده تمام
-
همه همدستی اوفتاده او
همه در بسته ای گشاده او
-
چون جوانمرد ازان جهان هنر
از جهان دیدگان شنید خبر
-
پیش سیمرغ آفتاب شکوه
شد چو مرغ پرنده کوه به کوه
-
یافتش چون شکفته گلزاری
در کجا؟ در خرابتر غاری
-
زد به فتراک او چو سوسن دست
خدمتش را چو گل میان در بست
-
از سر فرخی و فیروزی
کرد از آن خضر دانش آموزی
-
چون از آن چشمه بهره یافت بسی
برزد از راز خویشتن نفسی
-
زان پریروی و آن حصار بلند
وانکه زو خلق را رسید گزند
-
وان طلسمی که بست بر ره خویش
وان فکندن هزار سر در پیش
-
جمله در پیش فیلسوف کهن
گفت و پنهان نداشت هیچ سخن
-
فیلسوف از حسابهای نهفت
هرچه در خورد بود با او گفت
-
چون شد آن چاره جوی چاره شناس
باز پس گشت با هزار سپاس
-
روزکی چند چون گرفت قرار
کرد با خویشتن سگالش کار
-
زالت راه آن گریوه تنگ
هرچه بایستش آورید به چنگ
-
نسبتی باز جست روحانی
کارد از سختیش به آسانی
-
آنچنان کز قیاس او برخاست
کرد ترتیب هر طلسمی راست
-
اول از بهر آن طلبکاری
خواست از تیز همتان یاری
-
جامه را سرخ کرد کاین خونست
وین تظلم ز جور گردونست
-
چون به دریای خون درآمد زود
جامه چون دیده کرد خون آلود
-
آرزوی خود از میان برداشت
بانگ تشنیع از جهان برداشت
-
گفت رنج از برای خود نبرم
بلکه خونخواه صدهزار سرم
-
یا ز سرها گشایم این چنبر
یا سر خویشتن کنم در سر
-
چون بدین شغل جامه در خون زد
تیغ برداشت خیمه بیرون زد
-
هرکه زین شغل یافت آگاهی
کامد آن شیردل به خون خواهی
-
همت کارگر دران در بست
کو بدان کار زود یابد دست
-
همت خلق ورای روشن او
درع پولاد گشت بر تن او
-
وانگهی بر طریق معذوری
خواست از شاه شهر دستوری
-
پس ره آن حصار پیش گرفت
پی تدبیر کار خویش گرفت
-
چون به نزدیک آن طلسم رسید
رخنه ای کرد و رقیه ای بدمید
-
همه نیرنگ آن طلسم بکند
برگشاد آن طلسم را پیوند
-
هر طلسمی که دید بر سر راه
همه را چنبر او فکند به چاه
-
چون ز کوه آن طلسمها برداشت
تیغ ها را به تیغ کوه گذاشت
-
بر در حصار شد در حال
دهلی را کشید زیر دوال
-
وان صدا را به گرد بارو جست
کند چون جای کنده بود درست
-
چون صدا رخنه را کلید آمد
از سر رخنه در پدید آمد
-
زین حکایت چو یافت آگاهی
کس فرستاد ماه خرگاهی
-
گفت کای رخنه بنده راه گشای
دولتت بر مراد راهنمای
-
چون گشادی طلسم را ز نخست
در گنجینه یافتی به درست
-
سر سوی شهر کن چو آب روان
صابری کن دو روز اگر بتوان
-
تا من آیم به بارگاه پدر
آزمایش کنم ترا به هنر
-
پرسم از تو چهار چیز نهفت
گر نهفته جواب دانی گفت
-
با توام دوستی یگانه شود
شغل و پیوند بی بهانه شود
-
مرد چون دید کامگاری خویش
روی پس کرد و ره گرفت به پیش
-
چون به شهر آمد از حصار بلند
از در شهر برکشید پرند
-
در نوشت و به چاکری بسپرد
آفرین زنده گشت و آفت مرد
-
جمله سرها که بود بر در شهر
از رسنها فرو گرفت به قهر
-
داد تا بر وی آفرین کردند
با تن کشتگان دفین کردند
-
شد سوی خانه با هزار درود
مطرب آورد و برکشید سرود
-
شهریان بر سرش نثار افشان
همه بام و درش نگار افشان
-
همه خوردند یک به یک سوگند
که اگر شه نخواهد این پیوند
-
شاه را در زمان تباه کنیم
بر خود او را امیر و شاه کنیم
-
کان سرما برید و سردی کرد
وین سرما رهاند و مردی کرد
-
وز دگر سو عروس زیباروی
شادمان شد به خواستاری شوی
-
چون شب از نافه های مشک سیاه
غالیه سود بر عماری ماه
-
در عماری نشست با دل خوش
ماه در موکبش عماری کش
-
سوی کاخ آمد ز گریوه کوه
کاخ ازو یافت چون شکوفه شکوه
-
پدر از دیدنش چو گل به شکفت
دختر احوال خویش ازو ننهفت
-
هرچه پیش آمدش ز نیک و ز بد
کرد با او همه حکایت خود
-
زان سواران کزو پیاده شدند
چاه کندند و درفتاده شدند
-
زان هزبران که نام او بردند
وز سر عجز پیش او مردند
-
تا بدانجا که آن ملک زاده
بود یکباره دل بدو داده
-
وانکه آمد چو کوه پای فشرد
کرد یک یک طلسمها را خرد
-
وانکه بر قلعه کامگاری یافت
وز سر شرط رفته روی نتافت
-
چون سه شرط از چهار شرط نمود
تا چهارم چگونه خواهد بود
-
شاه گفتا که شرط چارم چیست
پرسم از وی به رهنمونی بخت
-
گر بدو مشکلم گشاده شود
تاج بر تارکش نهاده شود
-
ور درین ره خرش فروماند
خرگه آنجا زند که او داند
-
واجب آن شد که بامداد پگاه
بر سر تخت خود نشیند شاه
-
خواند او را به شرط مهمانی
من شوم زیر پرده پنهانی
-
پرسم او را سؤال سربسته
تا جوابم فرستد آهسته
-
شاه گفتا چنین کنیم رواست
هرچه آن کرده ای تو کرده ماست
-
بیشتر زین سخن نیفزودند
در شبستان شدند و آسودند
-
بامدادان که چرخ مینا رنگ
گرد یاقوت بردمید به سنگ
-
مجلس آراست شه به رسم کیان
بست بر بندگیش بخت میان
-
انجمن ساخت نامداران را
راستگویان و رستگاران را
-
خواند شهزاده را به مهمانی
بر سرش کرد گوهرافشانی
-
خوان زرین نهاده شد در کاخ
تنگ شد بارگه ز برگ فراخ
-
از بسی آرزو که بر خوان بود
آن نه خوان بود کارزودان بود
-
از خورشها که بود بر چپ و راست
هرکس آب خورد کارزو درخواست
-
چون خورش خورده شد به اندازه
شد طبیعت به پرورش تازه
-
شاه فرمود تا به مجلس خاص
بر محکها زنند زر خلاص
-
خود درون رفت و جای خوش بماند
میهمان را به جای خویش نشاند
-
پیش دختر نشست روی به روی
تا چه بازیگری کند با شوی
-
بازی آموز لعبتان طراز
از پس پرده گشت لعبت باز
-
از بناگوش خود دو لؤلؤی خرد
برگشاد و به خازنی بسپرد
-
کین به مهمان ما رسان به شتاب
چون رسانیده شد به یار جواب
-
شد فرستاده پیش مهمان زود
وآنچه آورده بد بدو بنمود
-
مرد لؤلؤی خرد بر سنجید
عیره کردش چنانکه در گنجید
-
زان جوهر که بود در خور آن
سه دیگر نهاد بر سر آن
-
هم بدان پیک نامه ور دادش
سوی آن نامور فرستادش
-
سنگدل چون که دید لؤلؤ پنج
سنگ برداشت گشت لؤلؤ سنج
-
چون کم و بیش دیدشان به عیار
هم برآن سنگ سودشان چو غبار
-
قبضه واری شکر بران افزود
آن در و آن شکر به یکجا سود
-
داد تا نزد میهمان بشتافت
میهمان باز نکته را دریافت
-
روزی از روزهای دیماهی
چون شب تیر مه به کوتاهی
-
از دگر روز هفته آن به بود
ناف هفته مگر سه شنبه بود
-
روز بهرام و رنگ بهرامی
شاه با هردو کرده هم نامی
-
سرخ در سرخ زیوری بر ساخت
صبحگه سوی سرخ گنبد تاخت
-
بانوی سرخ روی سقلابی
آن به رنگ آتشی به لطف آبی
-
به پرستاریش میان در بست
خوش بود ماه آفتاب پرست
-
شب چو منجوق برکشید بلند
طاق خورشید را درید پرند
-
شاه از آن سرخ سیب شهدآمیز
خواست افسانه ای نشاط انگیز
-
نازنین سر نتافت از رایش
در فشاند از عقیق در پایش
-
کای فلک آستان درگه تو
قرص خورشید ماه خرگه تو
-
برتر از هر دری که بتوان سفت
بهتر از هر سخن که بتوان گفت
-
کس به گردت رسید نتواند
کور باد آنکه دید نتواند
-
چون دعائی چنین به پایان برد
لعل کان را به کان لعل سپرد
-
***
-
***
-
***
-
گفت کز جمله ولایت روس
بود شهری به نیکوی چو عروس
-
پادشاهی درو عمارت ساز
دختری داشت پروریده به ناز
-
دلفریبی به غمزه جادو بند
گلرخی قامتش چو سرو بلند
-
رخ به خوبی ز ماه دلکش تر
لب به شیرینی از شکر خوشتر
-
زهره ای دل ز مشتری برده
شکر و شمع پیش او مرده
-
تنگ شکر ز تنگی شکرش
تنگدل تر ز حلقه کمرش
-
مشک با زلف او جگرخواری
گل ز ریحان باغ او خاری
-
قدی افراخته چو سرو به باغ
روئی افروخته چو شمع و چراغ
-
تازه روئیش تازه تر ز بهار
خوب رنگیش خوبتر ز نگار
-
خواب نرگس خمار دیده او
ناز نسرین درم خریده او
-
آب گل خاک ره پرستانش
گل کمر بند زیر دستانش
-
به جز از خوبی و شکر خندی
داشت پیرایه هنرمندی
-
دانش آموخته ز هر نسقی
در نبشته ز هر فنی ورقی
-
خوانده نیرنگ نامهای جهان
جادوئیها و چیزهای نهان
-
درکشیده نقاب زلف بروی
سرکشیده ز بارنامه شوی
-
آنکه در دور خویش طاق بود
سوی جفتش کی اتفاق بود
-
چون شد آوازه در جهان مشهور
کامداست از بهشت رضوان حور
-
ماه و خورشید بچه ای زادست
زهره شیر عطاردش دادست
-
رغبت هرکسی بدو شد گرم
آمد از هر سوئی شفاعت نرم
-
این به زور آن به زر همی کوشید
و او زر خود به زور می پوشید
-
پدر از جستجوی ناموران
کان صنم را رضا ندید در آن
-
گشت عاجز که چاره چون سازد
نرد با صد حریف چون بازد
-
دختر خوبروی خلوت ساز
دست خواهندگان چو دید دراز
-
جست کوهی در آن دیار بلند
دور چون دور آسمان ز گزند
-
داد کردن بر او حصاری چست
گفتی از مغز کوه کوهی رست
-
پوزش انگیخت وز پدر درخواست
تا کند برگ راه رفتن راست
-
پدر مهربان از آن دوری
گرچه رنجید داد دستوری
-
تا چو شهدش ز خانه گردد دور
در نیاید ز بام و در زنبور
-
نیز چون در حصار باشد گنج
پاسبان را ز دزد ناید رنج
-
وان عروس حصاری از سر ناز
کرد کار حصار خویش بساز
-
چون بدان محکمی حصاری بست
رفت و چون گنج در حصار نشست
-
گنج او چون در استواری شد
نام او بانوی حصاری شد
-
دزد گنج از حصار او عاجز
کاهنین قلعه بد چو رویین دز
-
او در آن دز چو بانوی سقلاب
هیچ دز بانو آن ندیده به خواب
-
راه بربسته راه داران را
دوخته کام کامگاران را
-
در همه کاری آن هنر پیشه
چاره گر بود و چابک اندیشه
-
انجم چرخ را مزاج شناس
طبعها را بهم گرفته قیاس
-
بر طبایع تمام یافته دست
راز روحانی آوریده به شست
-
که ز هر خشک و تر چه شاید کرد
چون شود آب گرم و آتش سرد
-
مردمان را چه می کند مردم
وانجمن را چه می دهد انجم
-
از پرستنده خواست جامی شیر
هردو دروی فشاند و گفت بگیر
-
شد پرستنده سوی بانوی خویش
وان ره آورد را نهاد به پیش
-
بانو آن شیر بر گرفت و بخورد
وآنچه زو مانده بد خمیر بکرد
-
برکشیدش به وزن اول بار
یک سر موی کم نکرد عیار
-
حالی انگشتری گشاد ز دست
داد تا برد پیک راه پرست
-
مرد بخرد ستد ز دست کنیز
پس در انگشت کرد و داشت عزیز
-
داد یکتا دری جهان افروز
شب چراغی به روشنائی روز
-
باز پس شد کنیز حور نژاد
در یکتا به لعل یکتا داد
-
بانو آن در نهاد بر کف دست
عقد خود را ز یک دگر بگسست
-
تا دری یافت هم طویله آن
شبچراغی هم از قبیله آن
-
هردو در رشته ای کشید بهم
این و آن چون؟ یکی نه بیش و نه کم
-
شد پرستنده در به دریا داد
بلکه خورشید را ثریا داد
-
چون که بخرد نظر بران انداخت
آن دو هم عقد را ز هم نشناخت
-
جز دوئی در میان آن در خوشاب
هیچ فرقی نبد به رونق و آب
-
مهره ای ازرق از غلامان خواست
کان دویم را سوم نیامد راست
-
بر سر در نهاد مهره خرد
داد تا آنکه آورید ببرد
-
مهربانش چو مهره با در دید
مهر بر لب نهاد وخوش خندید
-
ستد آن مهره و در از سر هوش
مهره در دست بست و در در گوش
-
با پدر گفت خیز و کار بساز
بس که بر بخت خویش کردم ناز
-
بخت من بین چگونه یار منست
کاین چنین یاری اختیار منست
-
همسری یافتم که همسر او
نیست کس در دیار و کشور او
-
ما که دانا شدیم و دانا دوست
دانش ما به زیر دانش اوست
-
پدر از لطف آن حکایت خوش
با پری گفت کای فریشته وش
-
آنچه من دیدم از سئوال و جواب
روی پوشیده بود زیر نقاب
-
هرچه رفت از حدیثهای نهفت
یک به یک با منت بیاید گفت
-
نازپرورده هزار نیاز
پرده رمز بر گرفت ز راز
-
گفت اول که تیز کردم هوش
عقد لؤلؤ گشادم از بن گوش
-
در نمودار آن دو لؤلؤ ناب
عمر گفتم دو روزه شد دریاب
-
او که بر دو سه دیگر بفزود
گفت اگر پنج بگذرد هم زود
-
من که شکر به در درافزودم
وآن در و آن شکر به هم سودم
-
گفتم این عمر شهوت آلوده
چون در و چون شکر بهم سوده
-
به فسون و به کیمیا کردن
که تواند ز هم جدا کردن
-
او که شیری در آن میان انداخت
تا یکی ماند و دیگری بگداخت
-
گفت شکر که با در آمیزد
به یکی قطره شیر برخیزد
-
من که خوردم شکر ز ساغر او
شیر خواری بدم برابر او
-
وانکه انگشتری فرستادم
به نکاح خودش رضا دادم
-
او که داد آن گهر نهانی گفت
که چو گوهر مرا نیابی جفت
-
من که هم عقد گوهرش بستم
وا نمودم که جفت او هستم
-
او که در جستجوی آن دو گهر
سومی در جهان ندید دگر
-
مهره ازرق آورید به دست
وز پی چشم بد در ایشان بست
-
من که مهره به خود برآمودم
سر به مهر رضای او بودم
-
مهره مهر او به سینه من
مهر گنج است بر خزینه من
-
بروی از پنچ راز پنهانی
پنج نوبت زدم به سلطانی
-
شاه چون دید توسنی را رام
رفته خامی به تازیانه خام
-
کرد بر سنت زناشوئی
هرچه باید ز شرط نیکوئی
-
در شکر ریز سور او بنشست
زهره را با سهیل کابین بست
-
بزمی آراست چون بساط بهشت
بزمگه را به مشک و عود سرشت
-
کرد پیرایه عروسی راست
سرو و گل را نشاند و خود برخاست
-
دو سبک روح را به هم بسپرد
خویشتن زان میان گرانی برد
-
کان کن لعل چون رسید به کان
جان کنی را مدد رسید از جان
-
گاه رخ بوسه داد و گاه لبش
گاه نارش گزید و گه رطبش
-
آخر الماس یافت بر در دست
باز بر سینه تذرو نشست
-
مهره خویش دید در دستش
مهر خود در دو نرگس مستش
-
گوهرش را به مهر خود نگذاشت
مهر گوهر ز گنج او برداشت
-
زیست با او به ناز و کامه خویش
چون رخش سرخ کرد جامه خویش
-
کاولین روز بر سپیدی حال
سرخی جامه را گرفت به فال
-
چون بدان سرخی از سیاهی رست
زیور سرخ داشتی پیوست
-
چون به سرخی برات راندندش
ملک سرخ جامه خواندندش
-
سرخی آرایشی نو آیینست
گوهر سرخ را بها زاینست
-
زر که گوگرد سرخ شد لقبش
سرخی آمد نکوترین سلبش
-
خون که آمیزش روان دارد
سرخ ازآن شد که لطف جان دارد
-
در کسانیکه نیکوئی جوئی
سرخ روئیست اصل نیکوئی
-
سرخ گل شاه بوستان نبود
گر ز سرخی درو نشان نبود
-
هرچه فرهنگ را به کار آید
وآدیمزاد را بیاراید
-
همه آورده بود زیر نورد
آن بصورت زن و به معنی مرد
-
چون شکیبنده شد در آن باره
دل ز مردم برید یکباره
-
کرد در راه آن حصار بلند
از سر زیرکی طلسمی چند
-
پیکر هر طلسم از آهن و سنگ
هر یکی دهره ای گرفته به چنگ
-
هرکه رفتی بدان گذرگه بیم
گشتی از زخم تیغها به دو نیم
-
جز یکی کو رقیب آن دز بود
هرکه آن راه رفت عاجز بود
-
و آن رقیبی که بود محرم کار
ره نرفتی مگر به گام شمار
-
گر یکی پی غلط شدی ز صدش
اوفتادی سرش ز کالبدش
-
از طلسمی بدو رسیدی تیغ
ماه عمرش نهان شدی در میغ
-
در آن باره کاسمانی بود
چون در آسمان نهانی بود
-
گر دویدی مهندسی یک ماه
بر درش چون فلک نبردی راه
-
آن پری پیکر حصارنشین
بود نقاش کارخانه چین
-
چون قلم را به نقش پیوستی
آب را چون صدف گره بستی
-
از سواد قلم چو طره حور
سایه را نقش برزدی بر نور
-
چون در آن برج شهربندی یافت
برج از آن ماه بهره مندی یافت
-
خامه برداشت پای تا سر خویش
بر پرندی نگاشت پیکر خویش
-
بر سر صورت پرند سرشت
به خطی هرچه خوب تر بنوشت
-
کز جهان هر کرا هوای منست
با چنین قلعه ای که جای منست
-
گو چو پروانه در نظاره نور
پای در نه سخن مگوی از دور
-
بر چنین قلعه مرد باید بار
نیست نامرد را درین دز کار
-
هرکرا این نگار می باید
نه یکی جان هزار می باید
-
همتش سوی راه باید داشت
چار شرطش نگاه باید داشت
-
شرط اول درین زناشوئی
نیکنامی شدست و نیکوئی
-
دومین شرط آن که از سر رای
گردد این راه را طلسم گشای
-
سومین شرس آنکه از پیوند
چون گشاید طلسمها را بند
-
در ین در نشان دهد که کدام
تا ز در جفت من شود نه ز بام
-
چارمین شرط اگر به جای آرد
ره سوی شهر زیرپای آرد
-
تا من آیم به بارگاه پدر
پرسم از وی حدیثهای هنر
-
گر جوابم دهد چنانکه سزاست
خواهم او را چنانکه شرط وفاست
-
شوی من باشد آن گرامی مرد
کانچه گفتم تمام داند کرد
-
وانکه زین شرط بگذرد تن او
خون بی شرط او به گردن او
-
هرکه این شرط را نکو دارد
کیمیای سعادت او دارد
-
وانکه پی بر سخن نداند برد
گر بزرگست زود گردد خرد
-
چون ز ترتیب این ورق پرداخت
پیش آنکس که اهل بود انداخت
-
گفت برخیز و این ورق بردار
وین طبق پوش ازین طبق بردار
-
بر در شهر شو به جای بلند
این ورق را به تاج در دربند
-
تا ز شهری و لشگری هرکس
کافتدش بر چو من عروس هوس
-
به چنین شرط راه برگیرد
یا شود میر قلعه یا میرد
-
شد پرستنده وان ورق برداشت
پیچ بر پیچ راه را بگذاشت
-
بر در شهر بست پیکر ماه
تا درو عاشقان کنند نگاه
-
هرکه را رغبت اوفتد خیزد
خون خود را به دست خود ریزد
-
چون به هر تخت گیر و تاجوری
زین حکایت رسیده شد خبری
-
بر تمنای آن حدیث گزاف
سر نهادند مرم از اطراف
-
هرکس از گرمی جوانی خویش
داد بر باد زندگانی خویش
-
هرکه در راه او نهادی گام
گشتی از زخم تیغ دشمن کام
-
هیچ کوشنده ای به چاره و رای
نشد آن قلعه را طلسم گشای
-
وانکه لختی نمود چاره گری
هم فسونش ز چاره شد سپری
-
گرچه بگشاد از آن طلسمی چند
بر دگرها نگشت نیرومند
-
از سر بی خودی و بیرائی
در سر کار شد به رسوائی
-
بی مرادی کزو میسر شد
چند برنای خوب در سر شد
-
کس از آن ره خلاص دیده نبود
همه ره جز سر بریده نبود
-
هر سری کز سران بریدندی
به در شهر برکشیدندی
-
تا ز بس سر که شد بریده به قهر
کله بر کله بسته شد در شهر
-
گرد گیتی چو بنگری همه جای
نبود جز به سور شهر آرای
-
وان پریرخ که شد ستیزه حور
شهری آراسته به سر نه به سور
-
نارسیده به سایه در او
ای بسا سر که رفت در سر او
-
از بزرگان پادشا زاده
بود زیبا جوانی آزاده
-
زیرک و زورمند و خوب و دلیر
صید شمشیر او چه گور و چه شیر
-
روزی از شهر شد به سوی شکار
تا شکفته شود چو تازه بهار
-
دید یک نوش نامه بر در شهر
گرد او صد هزار شیشه زهر
-
پیکری بسته بر سواد پرند
پیکری دلفریب و دیده پسند
-
صورتی کز جمال و زیبائی
برد ازو در زمان شکیبائی
-
چون به پایان شد این حکایت نغز
گشت پر سرخ گل هوا را مغز
-
روی بهرام از آن گل افشانی
سرخ شد چون رحیق ریحانی
-
دست بر سرخ گل کشد دراز
در کنارش گرفت و خفت به ناز
نشستن بهرام روز سه شنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/نشستن-بهرام-روز-سه-شنبه-در-گنبد-سرخ-و-افسانه-گفتن-دختر-پادشاه
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(155500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(155500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(155500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(155500 تومان)