-
ناقه صالح بصورت بد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مر
-
از برای آب چون خصمش شدند
نان کور و آب کور ایشان بدند
-
ناقت الله آب خورد از جوی و میغ
آب حق را داشتند از حق دریغ
-
ناقه صالح چو جسم صالحان
شد کمینی در هلاک طالحان
-
تا بر آن امت ز حکم مرگ و درد
ناقت الله و سقیاها چه کرد
-
شحنه قهر خدا زیشان بجست
خونبهای اشتری شهری درست
-
روح همچون صالح و تن ناقه است
روح اندر وصل و تن در فاقه است
-
روح صالح قابل آفات نیست
زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
-
روح صالح قابل آزار نیست
نور یزدان سغبه کفار نیست
-
حق از آن پیوست با جسمی نهان
تاش آزارند و بینند امتحان
-
بی خبر کآزار این آزار اوست
آب این خم متصل با آب جوست
-
زان تعلق کرد با جسمی اله
تا که گردد جمله عالم را پناه
-
ناقه جسم ولی را بنده باش
تا شوی با روح صالح خواجه تاش
-
گفت صالح چونک کردید این حسد
بعد سه روز از خدا نقمت رسد
-
بعد سه روز دگر از جانستان
آفتی آید که دارد سه نشان
-
رنگ روی جمله تان گردد دگر
رنگ رنگ مختلف اندر نظر
-
روز اول رویتان چون زعفران
در دوم رو سرخ همچون ارغوان
-
در سوم گردد همه روها سیاه
بعد از آن اندر رسد قهر اله
-
گر نشان خواهید از من زین وعید
کره ناقه به سوی که دوید
-
گر توانیدش گرفتن چاره هست
ورنه خود مرغ امید از دام جست
-
کس نتانست اندر آن کره رسید
رفت در کهسارها شد ناپدید
-
گفت دیدیت آن قضا معلن شدست
صورت اومید را گردن زدست
-
کره ناقه چه باشد خاطرش
که بجا آرید ز احسان و برش
-
گر بجا آید دلش رستید از آن
ورنه نومیدیت و ساعد را گزان
-
چون شنیدند این وعید منکدر
چشم بنهادند و آن را منتظر
-
روز اول روی خود دیدند زرد
می زدند از ناامیدی آه سرد
-
سرخ شد روی همه روز دوم
نوبت اومید و توبه گشت گم
-
شد سیه روز سیم روی همه
حکم صالح راست شد بی ملحمه
-
چون همه در ناامیدی سر زدند
همچو مرغان در دو زانو آمدند
-
در نبی آورد جبریل امین
شرح این زانو زدن را جاثمین
-
زانو آن دم زن که تعلیمت کنند
وز چنین زانو زدن بیمت کنند
-
منتظر گشتند زخم قهر را
قهر آمد نیست کرد آن شهر را
-
صالح از خلوت بسوی شهر رفت
شهر دید اندر میان دود و نفت
-
ناله از اجزای ایشان می شنید
نوحه پیدا نوحه گویان ناپدید
-
ز استخوانهاشان شنید او ناله ها
اشک ریزان جانشان چون ژاله ها
-
صالح آن بشنید و گریه ساز کرد
نوحه بر نوحه گران آغاز کرد
-
گفت ای قومی به باطل زیسته
وز شما من پیش حق بگریسته
-
حق بگفته صبر کن بر جورشان
پندشان ده بس نماند از دورشان
-
من بگفته پند شد بند از جفا
شیر پند از مهر جوشد وز صفا
-
بس که کردید از جفا بر جای من
شیر پند افسرد در رگهای من
-
حق مرا گفته ترا لطفی دهم
بر سر آن زخمها مرهم نهم
-
صاف کرده حق دلم را چون سما
روفته از خاطرم جور شما
-
در نصیحت من شده بار دگر
گفته امثال و سخنها چون شکر
-
شیر تازه از شکر انگیخته
شیر و شهدی با سخن آمیخته
-
در شما چون زهر گشته آن سخن
زانک زهرستان بدیت از بیخ و بن
-
چون شوم غمگین که غم شد سرنگون
غم شما بودیت ای قوم حرون
-
هیچ کس بر مرگ غم نوحه کند
ریش سر چون شد کسی مو بر کند
-
رو بخود کرد و بگفت ای نوحه گر
نوحه ات را می نیرزند آن نفر
-
کژ مخوان ای راست خواننده مبین
کیف آسی خلف قوم ظالمین
-
باز اندر چشم و دل او گریه یافت
رحمتی بی علتی در وی بتافت
-
قطره می بارید و حیران گشته بود
قطره ای بی علت از دریای جود
-
عقل او می گفت کین گریه ز چیست
بر چنان افسوسیان شاید گریست
-
بر چه می گریی بگو بر فعلشان
بر سپاه کینه توز بد نشان
-
بر دل تاریک پر زنگارشان
بر زبان زهر همچون مارشان
-
بر دم و دندان سگسارانه شان
بر دهان و چشم کزدم خانه شان
-
بر ستیز و تسخر و افسوسشان
شکر کن چون کرد حق محبوسشان
-
دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ
مهرشان کژ صلحشان کژ خشم کژ
-
از پی تقلید و معقولات نقل
پا نهاده بر سر این پیر عقل
-
پیرخر نه جمله گشته پیر خر
از ریای چشم و گوش همدگر
-
از بهشت آورد یزدان بندگان
تا نمایدشان سقر پروردگان
مولانا
https://www.sherfarsi.ir/molavi/حقیر-و-بی-خصم-دیدن-دیده-های-حس-صالح-و-ناقه-صالح-علیه-السلام-را-چو
میغ
- میغ
- ابر، مِه
- سیاه