-
بیا ساقی از باده بردار بند
بپیمای پیمودن باد چند
-
خرابم کن از باده جام خاص
مگر زین خرابات یابم خلاص
-
***
-
***
-
***
-
خرامیدن لاجوردی سپهر
همان گردبر گشتن ماه و مهر
-
مپندار کز بهر بازی گریست
سراپرده ای این چنین سرسریست
-
در این پرده یک رشته بیکار نیست
سر رشته بر ما پدیدار نیست
-
که داند که فردا چه خواهد رسید
ز دیده که خواهد شدن ناپدید
-
کرا رخت از خانه بر در نهند
کرا تاج اقبال بر سر نهند
-
***
-
گزارنده نیک و بدهای خاک
سخن گفت ازان پادشاهان پاک
-
که چون صبح را شاه چین بار داد
عروس عدن در به دینار داد
-
رسیدند لشگر به جای مصاف
دو پرگار بستند چون کوه قاف
-
خسک بر گذرگاه کین ریختند
نقیبان خروشیدن انگیختند
-
یزک بر یزک سو بسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب
-
ز بسیاری لشگر از هر دو جای
فرو بست کوشنده را دست و پای
-
دو رویه ستادند بر جای جنگ
نمودند بر پیش دستی درنگ
-
مگر در میان صلحی آید پدید
که شمشیرشان برنباید کشید
-
چو بود از جوانی و گردنکشی
هم آن جانب آبی هم این آتشی
-
پدید آمد از بردباری ستیز
دل کینه ور گشت بر کینه تیز
-
ازان پس که بر کینه ره یافتند
سر از جستن مهر برتافتند
-
درآمد به غریدن آواز کوس
فلک بر دهان دهل داد بوس
-
شغبهای آیینه پیل مست
همی شانه بر پشت پیلان شکست
-
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاو دم گشت سیر
-
چنان آمد از نای ترکی خروش
که از نای ترکان برآورد جوش
-
طراقی که از مقرعه خاسته
برون رفته زین طاق آراسته
-
روا رو برآمد ز راه نبرد
هزاهز در آمد به مردان مرد
-
زمین گفتی از یکدیگر بردرید
سرافیل صور قیامت دمید
-
غبار زمین بر هوا راه بست
عنان سلامت برون شد ز دست
-
ز بس گرد بر تارک و ترک و زین
زمین آسمان آسمان شد زمین
-
جگر تاب شد نعره های بلند
گلوگیر شد حلقه های کمند
-
ز تاب نفس بر هوا بست میغ
جهان سوخت از آتش برق تیغ
-
ز بس عطسه تیغ بر خون و خاک
دماغ هوا پر شد از جان پاک
-
سپهدار ایران هم از صبح بام
بر آراست لشگر بسازی تمام
-
نخستین صف میمنه ساز کرد
ز تیغ اژدها را دهن باز کرد
-
صف میسره هم بر آراست چست
یکی کوه گفتی ز پولاد رست
-
جناح آنچنان بست در پیشگاه
که پوشیده شد روی خورشید و ماه
-
ز قلبی که چون کوه پولاد بود
پناهنده را قلعه آباد بود
-
ز دیگر طرف لشگر آرای روم
بر آراست لشگر چو نحلی ز موم
-
سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را
-
چپ و راست آراست از ترک و تیغ
چو آرایش گلشن از اشک میغ
-
پس و پیش را کرد چون خاره کوه
بر انگیخت قلبی ثریا شکوه
-
چو از هر دو سو لشگر آراستند
یلان سربسر مرد میخواستند
-
سیاست درآمد به گردن زنی
ز چشم جهان دور شد روشنی
-
ز بس خون که گرد آمد اندر مغاک
چو گوگرد سرخ آتشین گشت خاک
-
ز شمشیر برگشته جائی نبود
که در غار او اژدهائی نبود
-
نهنگ خدنگ از کمین کمان
نیاسود بر یک زمین یک زمان
-
کمند اژدهائی مسلسل شکنج
دهن باز کرده به تاراج گنج
-
ز غریدن زنده پیلان مست
نفس در گلوی هزبران شکست
-
ز بس تیغ بر گردن انداختن
نیارست کس گردن افراختن
-
پدر با پسر کین برآراسته
محابا شده مهر برخاسته
-
ستون علم جامه در خون زده
نجات از جهان خیمه بیرون زده
-
ز بس خسته تیرپیکان نشان
شده آبله دست پیکان کشان
-
چنان گرم شد آتش کارزار
که از نعل اسبان برآمد شرار
-
جهانجوی دارا ز قلب سپاه
بر آشفت چون شرزه شیر سیاه
-
به دشمن گرائی به خصم افکنی
گشاده بر و بازوی بهمنی
-
به هر جا که بازو برافراختی
سر خصم در پایش انداختی
-
نشد بر تنی تا نپرداختش
نزد بر سری تا نینداختش
-
ز بس خون رومی دران ترکتاز
هزار اطلس رومی افکند باز
-
وزین سو سکندر به شمشیر تیز
برانگیخته از جهان رستخیز
-
دو دست آوریده به کوشش برون
بهر دست شمشیری الماس گون
-
دو دستی چنان میگرائید تیغ
کزو خصم را جان نیامد دریغ
-
چو بر فرق پیل آمدی خنجرش
فرو ریختی زیر پایش سرش
-
چو بر آب دریا غضب ریختی
ز دریای آب آتش انگیختی
-
چو شیری که آتش ز دم برزند
دم مادیان را به هم برزند
-
به دارا نمودند کان تند شیر
بسا شیر کز مرکب آورد زیر
-
شه آزرم او به که یک سو کند
کزان پهلوان پیل پهلو کند
-
به لشگر بگوید که یکبارگی
گرایند بر جنگ او بارگی
-
چنان دید دارای دولت صواب
که لشگر بجنبد چو دریای آب
-
همه هم گروهه به یک سر زنند
به یکبارگی بر سکندر زنند
-
به فرمان فرمانده تاج و تخت
بجوشد لشگر بکوشید سخت
-
عنان یک رکابی برانگیختند
دو دستی به تیغ اندر آویختند
-
سکندر چو غوغای بدخواه دید
ز خود دست آزرم کوتاه دید
-
بفرمود تا لشگر روم نیز
بدادن ندارند جان را عزیز
-
ببندند بر دشمنان راه را
به خاک اندر آرند بدخواه را
-
دو لشگر چو مور و ملخ تاختند
نبردی جهان در جهان ساختند
-
به شمشیر پولاد و تیر خدنگ
گذرگاه کردند بر مور تنگ
-
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش
-
سکندر دران داوریگاه سخت
پی افشرد مانند بیخ درخت
-
هیون بر وی افکند پیل افکنی
سوی پیلتن شد چو اهریمنی
-
یکی زخم زد بر تن پهلوان
کزان زخم لرزید سرو جوان
-
بدرید خفتان زره پاره کرد
عمل بین که پولاد با خاره کرد
-
نبرید بازوی تابنده هور
ولیکن شد آزرده در زیر زور
-
به موئی تن شاه رست از گزند
بزد تیغ و بدخواه را سرفکند
-
هراسید ازان دشمن بی هراس
دل خصم را کرد از آنجا قیاس
-
بران شد که از خصم تابد عنان
رهائی دهد سینه را از سنان
-
دگر باره از بخت امیدوار
پی افشرد بر جای خویش استوار
-
چو در فال فیروزی خویش دید
بر اعدای خود دست خود بیش دید
-
قوی کرد بر جنگ بازوی خویش
بکوشید با هم ترازوی خویش
-
نیاسود لشگر ز خون ریختن
ز دشمن به دشمن درآویختن
-
نبرد آزمایان ایران سپاه
گرفتند بر لشگر روم راه
-
زبون گشت رومی ز پیکارشان
اجل خواست کردن گرفتارشان
-
دگر ره به مردی فشردند پای
نرفتند چون کوه آهن ز جای
-
به ناموس رایت همی داشتند
غنیمت به بدخواه نگذاشتند
-
چو گوهر برآمود زنگی به تاج
شه چین فرود آمد از تخت عاج
-
مه روشن از تیره شب تافته
چو آیینه روشنی یافته
-
دو لشگر به یک جا گروه آمدند
شدند از خصومت ستوه آمدند
-
به آرامگاه آمدند از نبرد
ز تن زخم شستند و از روی گرد
-
پر اندیشه از گنبد تیز گشت
که فردا بسر بر چه خواهد گذشت
-
دگر روز کین روی شسته ترنج
چو ریحانیان سر برون زد ز کنج
-
سپاه از دو سو صف برآراستند
هزبران به نخجیر برخاستند
-
به پولاد شمشیر و چرم کمان
بسی زور بازو نمود آسمان
-
به غوغای لشکر درآمد شکیب
که دست از عنان رفت و پای از رکیب
-
به دارا دو سرهنگ بودند خاص
به اخلاص نزدیک و دور از خلاص
-
ز بیداد دارا به جان آمده
دل آزردگی در میان آمده
-
بران دال که خونریز دارا کنند
بر او کین خویش آشکارا کنند
-
چو زینگونه بازاری آراستند
به جان از سکندر امان خواستند
-
که مائیم خاصان دارا و بس
به دارا ز ما خاص تر نیست کس
-
ز بیداد او چون ستوه آمدیم
به خونریز او هم گروه آمدیم
-
بخواهیم فردا بر او تاختن
ز بیداد او ملک پرداختن
-
یک امشب به کوشش نگهدار جای
که فردا مخالف درآید ز پای
-
چو فردا علم برکشد در مصاف
خورد شربت تیغ پهلو شکاف
-
ولیکن به شرطی که بر دسترنج
به ما بر گشاده کنی قفل گنج
-
ز ما هر یکی را توانگر کنی
به زر کار ما هر دو چون ز کنی
-
سکندر بدان خواسته عهد بست
به پیمان درخواسته داد دست
-
نشد باورش کاندو بیداد کیش
کنند این خطا با خداوند خویش
-
ولی هر کس آن در بدست آورد
کزو خصم خود را شکست آورد
-
دران ره که بیداد داد آمدش
کهن داستانی به یاد آمدش
-
که خرگوش هر مرز را بی شگفت
سگ آن ولایت تواند گرفت
-
چو آن عاصیان خداوند کش
خبر یافتند از خداوند هش
-
که بر گنجشان کامکاری دهد
به خونریز بدخواه یاری دهد
-
حق نعمت شاه بگذاشتند
پی کشتن شاه برداشتند
-
چو یاقوت خورشید را دزد برد
به یاقوت جستن جهان پی فشرد
-
به دزدی گرفتند مهتاب را
که او برد از آن جوهر آن تاب را
-
دو لشکر کشیده کمر چون دو کوه
شدند از نبردآزمائی ستوه
-
به منزلگه خویش گشتند باز
به رزم دگر روزه کردند ساز
جنگ دارا با اسکندر
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/جنگ-دارا-با-اسکندر
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(63500 تومان)