-
بیا ساقی از من مرا دور کن
جهان از می لعل پر نور کن
-
میی کو مرا ره به منزل برد
همه دل برند او غم دل برد
-
***
-
***
-
***
-
جهان گر چه آرامگاهی خوشست
شتابنده را نعل در آتشست
-
دو در دارد این باغ آراسته
در و بند ازین هر دو برخاسته
-
درا از درباغ و بنگر تمام
ز دیگر در باغ بیرون خرام
-
اگر زیرکی با گلی خو مگیر
که باشد بجا ماندنش ناگزیر
-
در ایندم که داری به شادی بسیچ
که آینده و روفته هیچست هیچ
-
نه ایم آمده از پی دلخوشی
مگر کز پی رنج و سختی کشی
-
خزان را کسی در عروسی نخواند
مگر وقت آن کاب و هیزم نماند
-
***
-
گزارنده نظم این داستان
سخن راند بر سنت راستان
-
که چون آتش روز روشن گذشت
پر از دود شد گنبد تیز گشت
-
شب از ماه بربست پیرایه ای
شگفتی بود نور بر سایه ای
-
طلایه ز لشگرگه هر دو شاه
شده پاس دارنده تا صبحگاه
-
یتاقی به آمد شدن چون خراس
نیاسود دراجه از بانگ پاس
-
بسا خفته کز هیبت پیل مست
سراسیمه هر ساعت از خواب جست
-
غنوده تن مرد از رنج و تاب
نظر هر زمانی درآمد ز خواب
-
نیایش کنان هر دو لشگر به راز
که ای کاشکی بودی امشب دراز
-
مگر کان درازی نمودی درنگ
به دیری پدید آمدی روز جنگ
-
سگالش چنان شد دو کوشنده را
که ریزند صفرای جوشنده را
-
چو خورشید روشن برآرد کلاه
پدیدار گردد سپید از سیاه
-
دو خسرو عنان در عنان آورند
ره دوستی در میان آورند
-
به آزرم خشنودی از یکدیگر
بتابند و زان برنتابند سر
-
چو دارا دران داوری رای جست
دل رای زن بود در رای سست
-
سوی آشتی کس نشد رهنمون
نمودند رایش به شمشیر و خون
-
که ایرانی از رومی بیش خورد
به قایم کجا ریزد اندر نبرد
-
چو فردا فشاریم در جنگ پای
ز رومی نمانیم یک تن بجای
-
بدین عشوه دادند شه را شکیب
یکی بر دلیری یکی بر فریب
-
همان قاصدان نیز کردند جهد
که بر خون او بسته بودند عهد
-
سکندر ز دیگر طرف چاره ساز
که چون پای دارد دران ترکتاز
-
خیال دو سرهنگ را پیش داشت
جز آن خود که سرهنگی خویش داشت
-
چنین گفت با پهلوانان روم
که فردا درین مرکز سخت بوم
-
بکوشیم کوشیدنی مردوار
رگ جان به کوشش کنیم استوار
-
اگر دست بردیم ماراست ملک
وگر ما شدیم آن داراست ملک
-
قیامت که پوشیده رای ماست
بود روزی آن روز فردای ماست
-
به اندیشه هائی چنین هولناک
دو لشگر غنودند با ترس و باک
-
چو گیتی در روشنی باز کرد
جهان بازی دیگر آغاز کرد
-
به آتش به دل گشت مشتی شرار
کلیچه شد آن سیم کاووس وار
-
درآمد به جنبش دو لشگر چو کوه
کز آن جنبش آمد جهان را ستوه
-
فریدون نسب شاه بهمن نژاد
چو برخاست از اول بامداد
-
همه ساز لشگر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه نیم لنگ
-
ز پولاد صد کوه بر پای کرد
به پائین او گنج را جای کرد
-
چو بر میمنه سازور گشت کار
همان میسره شد چو روئین حصار
-
جناح از هوا در زمین برد بیخ
پس آهنگ شد چون زمین چار میخ
-
جهاندار در قلبگه کرد جای
درفش کیانیش بر سر به پای
-
سکندر که تیغ جهان سوز داشت
چنان تیغی از بهر آن روز داشت
-
برانگیخت رزمی چو بارنده میغ
تگرگش ز پیکان و باران ز تیغ
-
جناح سپه را به گردون کشید
سم بارکی بر سر خون کشید
-
گرانمایگان را بدانسان که خواست
بفرمود رفتن سوی دست راست
-
گروهی که پرتابیان ساختشان
چپ انداز شد بر چپ انداختشان
-
همان استواران درگاه را
کز ایشان بدی ایمنی شاه را
-
به قلب اندرون داشت با خویشتن
چو پولاد کوهی شد آن پیلتن
-
برآمد ز قلب دو لشگر خروش
رسید آسمان را قیامت به گوش
-
تبیره بغرید چون تند شیر
درآمد به رقص اژدهای دلیر
-
ز شوریدن ناله کر نای
برافتاد تب لرزه بر دست و پای
-
ز فریاد روئین خم از پشت پیل
نفیر نهنگان برآمد ز نیل
-
ز بس بانگ شیپور زهره شکاف
بدرید زهره بپیچید ناف
-
ز غریدن کوس خالی دماغ
زمین لرزه افتاد در کوه و راغ
-
درآمد ز بحران سر بید برگ
گشاده بر او روزن درع و ترگ
-
ز بس تیر باران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش
-
گران تیر باران کنون آمدی
بجای نم از ابر خون آمدی
-
خروشیدن کوس روئینه کاس
نیوشنده را داد بر جان هراس
-
جلاجل زنان از نواهای زنگ
برآورده خون از دل خاره سنگ
-
به جنبش درآمد دو دریای خون
شد از موج آتش زمین لاله گون
-
زمین کو بساطی شد آراسته
غباری شد از جای برخاسته
-
به ابرو درآمد کمان را شکنج
شتابان شده تیر چون مار گنج
-
ستیزنده از تیغ سیماب ریز
چو سیماب کرده گریزا گریز
-
ز پولاد پیکان پیکر شکن
تن کوه لرزنده بر خویشتن
-
ز نوک سنان چرخ دولاب رنگ
ز پرگار گردش فرو مانده لنگ
-
ز بس زخم کوپال خارا ستیز
زمین را شده استخوان ریز ریز
-
ز بس در دهن ناچخ انداختن
نفس را نه راه برون تاختن
-
سنان در سنان رسته چون نوک خار
سپر بر سپر بسته چون لاله زار
-
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهائی نه راه گریز
-
سواران همه تیر پرداخته
گهی تیر و گه ترکش انداخته
-
در آن مسلخ آدمیزادگان
زمین گشته کوه از بس افتادگان
-
به جان برد خود هر کسی گشته شاد
کس از کشته خود نیاورده یاد
-
ندارد کسی سوک در حربگاه
نه کس جز قراکند پوشد سپاه
-
سخن گو سخن سخت پاکیزه راند
که مرگ به انبوه را جشن خواند
-
چو مرگ از یکی تن برارد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک
-
به مرگ همه شهر ازین شهر دور
نگرید کس ارچه بود ناصبور
-
ز بس کشته بر کشته مردان مرد
شده راه بر بسته بر ره نورد
-
بران دجله خون بلند آفتاب
چو نیلوفر افکنده زورق دراب
-
سنان سکندر دران داوری
سبق برده از چشمه خاوری
-
شراری که شمشیر دارا فکند
تبش در دل سنگ خارا فکند
-
چو لشگر به لشگر درآمیختند
قیامت ز گیتی برانگیختند
-
پراکندگی در سپاه اوفتاد
برینش در آزرم شاه اوفتاد
-
سپه چون پراکنده شد سوی جنگ
فراخی درآمد به میدان تنگ
-
کس از خاصگان پیش دارا نبود
کزو در دل کس مدارا نبود
-
دو سرهنگ غدار چون پیل مست
بر آن پیلتن بر گشادند دست
-
زدندش یکی تیغ پهلو گذار
که از خون زمین گشت چون لاله زار
-
درافتاد دارا بدان زخم تیز
ز گیتی برآمد یکی رستخیز
-
درخت کیانی درآمد به خاک
بغلطید در خون تن زخمناک
-
برنجد تن نازک از درد و داغ
چه خویشی بود باد را با چراغ
-
کشنده دو سرهنگ شوریده رای
به نزد سکندر گرفتند جای
-
که آتش ز دشمن برانگیختیم
به اقبال شه خون او ریختیم
-
ز دارا سر تخت پرداختیم
سرتاج اسکندر افراختیم
-
به یک زخم کردیم کارش تباه
سپردیم جانش به فتراک شاه
-
بیا تا ببینی و باور کنی
به خونش سم بارگی ترکنی
-
چو آمد ز ما آنچه کردیم رای
تو نیز آنچه گفتی بیاور بجای
-
به ما بخش گنجی که پذرفته ای
وفا کن به چیزی که خود گفته ای
-
سکندر چو دانست کان ابلهان
دلیرند بر خون شاهنشهان
-
پشیمان شد از کرده پیمان خویش
که برخاستش عصمت از جان خویش
-
فرو میرد امیدواری ز مرد
چو همسال را سر درآید بگرد
-
نشان جست کان کشور آرای کی
کجا خوابگه دارد از خون و خوی
-
دو بیداد پیشه به پیش اندرون
به بیداد خود شاه را رهنمون
-
چو در موکب قلب دارا رسید
ز موکب روان هیچ کس را ندید
-
تن مرزبان دید در خاک و خون
کلاه کیانی شده سرنگون
-
سلیمانی افتاده در پای مور
همان پشه کرده بر پیل زور
-
به بازوی بهمن برآموده مار
ز روئین در افتاده اسفندیار
-
بهار فریدون و گلزار جم
به باد خزان گشته تاراج غم
-
نسب نامه دولت کیقباد
ورق بر ورق هر سوئی برده باد
-
سکندر فرود آمد از پشت بور
درآمد به بالین آن پیل زور
-
بفرمود تا آن دو سرهنگ را
دو کنج زخمه خارج آهنگ را
-
بدارند بر جای خویش استوار
خود از جای جنبید شوریده وار
-
به بالینگه خسته آمد فراز
ز درع کیانی گره کرد باز
-
سر خسته را بر سر ران نهاد
شب تیره بر روز رخشان نهاد
-
فرو بسته چشم آن تن خوابناک
بدو گفت برخیز ازین خون و خاک
-
رها کن که در من رهائی نماند
چراغ مرا روشنائی نماند
-
سپهرم بدانگونه پهلو درید
که شد در جگر پهلویم ناپدید
-
تو ای پهلوان کامدی سوی من
نگهدار پهلو ز پهلوی من
-
که با آنکه پهلو دریدم چو میغ
همی آید از پهلویم بوی تیغ
-
سر سروران را رها کن ز دست
تو مشکن که ما را جهان خود شکست
-
چو دستی که بر ما درازی کنی
به تاج کیان دست یازی کنی
-
نگهدار دستت که داراست این
نه پنهان چو روز آشکاراست این
-
چو گشت آفتاب مرا روی زرد
نقابی به من درکش از لاجورد
-
مبین سرو را در سرافکندگی
چنان شاه را در چنین بندگی
-
درین بندم از رحمت آزاد کن
به آمرزش ایزدم یاد کن
-
زمین را منم تاج تارک نشین
ملرزان مرا تا نلرزد زمین
-
رها کن که خواب خوشم میبرد
زمین آب و چرخ آتشم میبرد
-
مگردان سر خفته را از سریر
که گردون گردان برآرد نفیر
-
زمان من اینک رسد بی گمان
رها کن به خواب خوشم یک زمان
-
اگر تاج خواهی ربود از سرم
یکی لحظه بگذار تا بگذرم
-
چو من زین ولایت گشادم کمر
تو خواه افسر از من ستان خواه سر
-
سکندر بنالید کای تاجدار
سکندر منم چاکر شهریار
-
نخواهم که بر خاک بودی سرت
نه آلوده خون شدی پیکرت
-
ولیکن چه سودست کاین کار بود
تأسف ندارد درین کار سود
-
اگر تاجور سر برافراختی
کمر بند او چاکری ساختی
-
دریغا به دریا کنون آمدم
که تا سینه در موج خون آمدم
-
چرا مرکبم را نیفتاد سم
چرا پی نکردم درین راه گم
-
مگر ناله شاه نشنیدمی
نه روزی بدین روز را دیدمی
-
به دارای گیتی و دانای راز
که دارم به بهبود دارا نیاز
-
ولیکن چو بر شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ
-
دریغا که از نسل اسفندیار
همین بود و بس ملک را یادگار
-
چه بودی که مرگ آشکارا شدی
سکندر هم آغوش دارا شدی
-
چه سودست مردن نشاید به زور
که پیش از اجل رفت نتوان به گور
-
به نزدیک من یکسر موی شاه
گرامیتر از صد هزاران کلاه
-
گر این زخم را چاره دانستمی
طلب کردمی تا توانستمی
-
نه تاج و نه اورنگ شاهنشهی
که ماند ز دارای دولت تهی
-
چرا خون نگریم بران تاج و تخت
که دارنده را بر درافکند رخت
-
مباد آن گلستان که سالار او
بدین خستگی باشد از خار او
-
نفیر از جهانی که دارا کشست
نهان پرور و آشکارا کشست
-
به چاره گری چون ندارم توان
کنم نوحه بر زاد سرو جوان
-
چه تدبیر داری مراد تو چیست
امید از که داری و بیمت ز کیست
-
بگو هر چه داری که فرمان کنم
به چاره گری با تو پیمان کنم
-
چو دارا شنید این دم دل نواز
به خواهشگری دیده را کرد باز
-
بدو گفت کای بهترین بخت من
سزاوار پیرایه و تخت من
-
چه پرسی ز جانی به جان آمده
گلی در سموم خزان آمده
-
جهان شربت هرکس از یخ سرشت
بجز شربت ما که بر یخ نوشت
-
ز بی آبیم سینه سوزد درون
قدم تا سرم غرق دریای خون
-
چوبرقی که در ابر دارد شتاب
لب از آب خالی و تن غرق آب
-
سبوئی که سوراخ باشد نخست
به موم و سریشم نگردد درست
-
جهان غارت از هر دری میبرد
یکی آورد دیگری میبرد
-
نه زو ایمن اینان که هستند نیز
نه آنان که رفتند رستند نیز
-
ببین روز من راستی پیشه کن
تو تیز از چنین روزی اندیشه کن
-
چو هستی به پند من آموزگار
بدین روز ننشاندت روزگار
-
نه من به ز بهمن شدم کاژدها
بخاریدن سر نکردش رها
-
نه ز اسفندیار آن جهانگیر گرد
که از چشم زخم جهان جان نبرد
-
چو در نسل ما کشتن آمد نخست
کشنده نسب کرد بر ما درست
-
تو سرسبز بادی به شاهنشهی
که من کردم از سبزه بالین تهی
-
چو درخواستی کارزوی تو چیست
به وقتی که بر من بباید گریست
-
سه چیز آرزو دارم اندر نهان
براید به اقبال شاه جهان
-
یکی آنکه بر کشتن بی گناه
تو باشی درین داوری دادخواه
-
دویم آنکه بر تاج و تخت کیان
چو حاکم تو باشی نیاری زیان
-
دل خود بپردازی از تخم کین
نپردازی از تخمه ما زمین
-
سوم آنکه بر زیردستان من
حرم نشکنی در شبستان من
-
همان روشنک را که دخت منست
بدان نازکی دست پخت منست
-
بهم خوابی خود کنی سربلند
که خوان گردد از نازکان ارجمند
-
دل روشن از روشنک برمتاب
که با روشنی به بود آفتاب
-
سکندر پذیرفت ازو هر چه گفت
پذیرنده برخاست گوینده خفت
-
کبودی و کوژی درآمد به چرخ
که بغداد را کرد به کاخ و کرخ
-
درخت کیان را فرو ریخت بار
کفن دوخت بر درع اسفندیار
-
چو مهر از جهان مهربانی برید
شبه ماند و یاقوت شد ناپدید
-
سکندر بدان شاه فرخ نژاد
شبانگاه بگریست تا بامداد
-
درو دید و بر خویشتن نوحه کرد
که او را همان زهر بایست خورد
-
چو روز آخور صبح ابلق سوار
طویله برون زد بر این مرغزار
-
سکندر بفرمود کارند ساز
برندش بجای نخستینه باز
-
ز مهد زر و گنبد سنگ بست
مهیاش کردند جای نشست
-
چو خلوتگهش آن چنان ساختند
ازو زحمت خویش پرداختند
-
تنومند را قدر چندان بود
که در خانه کالبد جان بود
-
چو بیرون رود جوهر جان ز تن
گریزی ز هم خوابه خویشتن
-
چراغی که بادی درو دردمی
چه بر طاق ایوان چه زیر زمی
-
اگر بر سپهری وگر بر مغاک
چو خاکی شوی عاقبت باز خاک
-
بسا ماهیا کو شود خورد مور
چو در خاک شور افتد از آب شور
-
چنینست رسم این گذرگاه را
که دارد به آمد شد این راه را
-
یکی را درارد به هنگامه تیز
یکی را ز هنگامه گوید که خیز
-
مکن زیر این لاجوردی بساط
بدین قلعه کهر باگون نشاط
-
که رویت کند کهرباوار زرد
کبودت کند جامه چون لاجورد
-
گوزنی که در شهر شیران بود
به مرگ خودش خانه ویران بود
-
چو مرغ از پی کوچ برکش جناح
مشو مست راح اندرین مستراح
-
بزن برق وار آتشی در جهان
جهان را ز خود واره و وارهان
-
سمندر چو پروانه آتش روست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست
-
اگر شاه ملکست و گر ملک شاه
همه راه رنجست و با رنج راه
-
که داند که این خاک دیرینه وار
بهر غاری اندر چه دارد ز غور
-
کهن کیسه شد خاک پنهان شکنج
که هرگز برون نارد آواز گنج
-
زر از کیسه نو برارد خروش
سبوی نو از تری آید به جوش
-
که داند که این زخمه دام و دد
چه تاریخها دارد از نیک و بد
-
چه نیرنگ با بخردان ساختست
چه گردنکشان را سر انداختست
-
فلک نیست یکسان هم آغوش تو
طرازش دورنگست بر دوش تو
-
گهت چون فرشته بلندی دهد
گهت با ددان دستبندی دهد
-
شبانگه بنانیت نارد به یاد
کلیچه به گردون دهد بامداد
-
چه باید درین هفت چشمه خراس
ز بهر جوی چند بردن سپاس
-
چو خضر از چنین روزیی روزه گیر
چو هست آب حیوان نه خرما نه شیر
-
ازین دیو مردم که دام و ددند
نهان شو که هم صحبتان بدند
-
پی گور کز دشتبانان گمست
ز نامردمیهای این مردمست
-
گوزن گرازنده در مرغزار
ز مردم گریزد سوی کوه و غار
-
همان شیر کو جای در بیشه کرد
ز بد عهدی مردم اندیشه کرد
-
مگر گوهر مردمی گشت خرد
که در مردمان مردمیها بمرد
-
اگر نقش مردن بخوانی شگرف
بگوید که مردم چنینست حرف
-
به چشم اندرون مردمک را کلاه
هم از مردم مردمی شد سیاه
-
نظامی به خاموشکاری بسیچ
به گفتار ناگفتنی در مپیچ
-
چو هم رسته خفتگانی خموش
فرو خسب یا پنبه درنه به گوش
-
بیاموز ازین مهره لاجورد
که با سرخ سرخست و با زرد زرد
-
شبانگه که صد رنگ بیند بکار
براید به صد دست چون نوبهار
-
سحرگه که یک چشمه یابد کلید
به آیین یک چشمه آید پدید
کشتن سرهنگان دارا را
نظامی
https://www.sherfarsi.ir/nezami/کشتن-سرهنگان-دارا-را
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(113500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(113500 تومان)
لطفا برای دریافت
آرایههای ادبی
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(113500 تومان)
لطفا برای دریافت
معنی (بازگردانی)
این شعر،
نشانی صفحه را
کنید و مطابق توضیحات
این صفحه
ثبت نمایید.
(113500 تومان)